پژمانبلاگ
جمعه، تیر ۰۸، ۱۳۸۶
قسمتی از باقیمانده دیوار برلین به نام" ایست ساید گالری" یا نمایشگاه بخش شرقی


یکی دیگر از ایستگاه های مترو رو زمینی در برلین

برچسب‌ها:

سه‌شنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۶
برای اولین بار مسئولین قانون گذار دوبی با پدیده ای روبرو شده اند که برای گذار از هر دوره اجتماعی باید با آن روبرو شد و یاد گرفت چطور آنرا مدیریت کرد : " اعتراض " .

از یکشنبه دیگر یعنی اول جولای عوارض عبور توسط ماشین از دو نقطه در دبی اعمال خواهد شد که مردم را نگران کرده و اعتراض های بسیاری از جهات مختلف به اعمال این عوارض صورت گرفته که از وقتی به دوبی آمده ام ، اولین بار است چنین واکنش گسترده و همه گیری می بینم.

اول یک توضیح برای آنها که در دوبی نیستند.
قرار است از هفته آینده طرحی به اجرا در بیاید به نام " سالک "* ( ترجمه ای که از آن ارائه داده اند به معنای روان و جاری است که بیشتر به سلیس خودمان نزدیک است تا معنی سالکی که ما فارسی زبانها در ذهن داریم ).
برای این منظور در دو نقطه از بزرگراه پر تردد دوبی دروازه های الکترونیکی به بزرگی تابلو های راهنما در بالای سر هر دو لاین بزرگراه نصب شده اند و با هر بار رد شدن از زیر این دروازه ها باید مبلغ 4 درهم ( کمی بیشتر از یک دلار ) بپردازیم. نحوه پرداخت آن هم این است که کارتهای مخصوصی را که از قبل تهیه کرده ای و داخل آن اعتباری قرار دارد جلوی شیشه ماشین نصب می کنی و با هر بار عبور از زیر دروازه با هر سرعتی، به طور خودکار از اعتبار آن کم می شود، اگر هم کارت نداشته باشی یا اعتبارش تمام شده باشد پشت همان دروازه برای هر لاین یک دوربین است که عکس شماره ماشینت را می گیرد و جریمه ات می کند. به عبارتی کسی که هر روز از زیر هر دو دروازه برود و برگردد - که محل کار بسیاری از ساکنان است – باید چهار بار شارژ بپردازد.

مشکل اصلی از اینجا پیش می آید که این بار اینطور که پیداست هدف اصلی اجرای این طرح کسب درآمد برای خرج در بهبود راهسازی دوبی است و نه از بین بردن ترافیک. دلیل اول اینکه زمان شارژ این دو دروازه بیست و چهار ساعت و تمام روزهای هفته است و دلیل دیگر اینکه اگر قرار بر از بین بردن ترافیک این بزرگراه بود باید کل محدوده را شارژ می کردند ولی فقط رد شدن از همین دو نقطه شارژ دارد و اگر از هر راه دیگری خودت را به پشت دروازه و ادامه بزرگراه برسانی هیچ شارژی پرداخت نمی کنی.
آنطور که خود دولت اعلام کرده، درآمد حاصل از این طرح سالی 600 میلیون درهم ( حدود 163 میلیون دلار ) تخمین زده می شود که مدام اعلام می کنند قرار است تمامش در طرحهای عمرانی شهر خرج شود.

اعتراضاتی که این روزها زمزمه می شود و همه را نگران کرده این است که مسیرهای جایگزینی که نزدیک این دو نقطه هستند برای این حجم ماشین کافی نیستند و از طرفی یکی از مسیرهای جایگزین، منطقه ای مسکونی آرام و اعیان نشین است که با هجوم هزاران ماشین در روز، تمام آرامشش را از دست خواهد داد و دیگر مسیرها هم همین حالا در بعضی ساعات روز ترافیک سنگین و غیرقابل تحملی دارند چه برسد به اینکه سیل ماشین های فراری از پرداخت عوارض هم به آن اضافه شود.

آنقدر زمزمه ها شدید بود که به صورت شایعه تاخیر در اجرای پروژه در آمد و امروز مقامات سازمان حمل و نقل مجبور به تکذیب شایعه شدند و اعلام کردند الا و بلا از یکشنبه دیگر طرح اجرا خواهد شد و هیچ تاخیری در آن نیست، حرف مردم هم این نیست که طرح اجرا نشود بلکه می گویند چند ماه دیگر اجرا شود که مسیرهای جایگزینی که در دست اجراست ، تکمیل شود.

این اولین بار است که می بینم نسبت به اجرای طرحی اینقدر صدای منفی از مردم بلند شده حتی گران شدن بنزین چنین واکنشی نداشت و باز هم نخواهد داشت این بار هم نگرانی ها بیشتر از اینکه از فشار مالی باشد، از بر هم خوردن آرامش است.

هنوز هیچ کس نمی تواند پیش بینی کند بعد از یکشنبه چه اتفاقی می افتد ولی این بار برخورد با اعتراضات از سوی مقامات دوبی برایم جالب است، مدیریت اعتراض و واکنش به آن، عبور بر روی خط نازکی را می طلبد که یک طرفش تسلیم است و طرف دیگر اعمال فشار. این نقطه مرحله جدیدی است از تبعات افزایش جمعیت. دبی این دوران، نمونه خوبی است برای مشاهده تحولات اجتماعی که در بعضی کشورها سالها طول کشیده. در دبی به خاطر رشد سریع جمعیت ، هر سال شاهد یک پدیده جدید هستیم و پله ای جدید که باید برای رسیدن به مدرنیته آنرا بالا رفت.

برچسب‌ها:

دوشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۶
برای آنها که با البرز الفتی دیرینه دارند
دیروز یک سفر ذهنی به ایران کردم و اختصاصاً رفتم قله توچال و از اوسون برگشتم. سفری که حدود 8 سال مدوام آخر هفته ها انجام می شد- البته نه فقط همین یک مسیر- و غیر از بعضی آدمها، برای بیشترین چیزی در ایران که دلم تنگ می شود همین سفر یک روزه به دل البرز است.

چشمانم را بستم و مثل جمعه های پنج شش سال پیش ساعت سه و نیم صبح به خیابانهای خلوت تهران پا گذاشتم و بوی خلوتی اول صبح به مشامم خورد. تا تجریش سوار و تاکسی ها و اتوبوسهایی شدم که کارشان این است که صبحهای جمعه کوهنوردان را به تجریش و از آنجا به گوشه کنار البرز برسانند، یکی جمشیدیه ، یکی سربند، یکی درکه ، یکی دارآباد…
از کنار مجسمه کوهنورد میدان سربند وارد کوچه پس کوچه های شیب دار و تاریک شدم و آهسته آهسته در خلوتی صبح، کنار کوهنوردان تنها و غیرتنها البرز را بالا رفتم. نفس هایم تندتر شد و بدنم گرمتر ، عرق که درمی آید دیگر فکر می کنی آنقدر گرم و پرانرژی شده ای که تا آخر دنیا می روی…
بعد از آبشار دوقلو شیب زیاد است و باید کمی از دستانت هم استفاده کنی، سنگهای تیز و سرد را لمس می کنی و و یادت می آید سخت تر از آنند که تغییر کنند ، تو باید با سختی شان کنار بیایی.
شیرپلا نیمه راه است، صبحانه ام را می خورم و این بار با همراهی آفتاب بالاتر می روم. بعد از چند شیب، قله را می بینم ولی دو ساعتی مانده تا برسم، باید یاد بگیرم هر چه را می بینم نزدیک نیست، اینجا نمی شود تا چشمت به مقصد افتاد طرفش بدوی که زودتر برسی، باید همانطور آرام و عرق ریزان به سویش بروی، تا نقطه آخر شتابی در کار نیست.

روی قله همه چیز حقیر است، شهرت را می بینی که بزرگترین اجزایش به نقطه ای می مانند و سر و صداهایش در بینهایت گم شده اند. اینجا فقط تویی و صدای کوران باد سرد و چند نفری که هر کدام با روش خودشان از این فضا لذت می برند و … البته البرز که نقطه ای از عظمتش را در اختیارت گذاشته و حقارت خودت و شَهرت را مدام یادآوری می کند.
برای برگشت مثل همیشه از راه اوسون می آیم.از طرفی خلوتی خوبی دارد و از طرفی آرام آرام با شهر و پارامترهای شهری آشنایت می کند. نیم ساعتی در هتل اوسون استراحت می کنم و این بار در شلوغی بیشتر سرازیر می شوم.

آدمهای شهری کم کم به چشمت می خورند، فکرت را هم شهری می کنند، دوباره موبایل و اینترنت و بوق و دود هجوم می آورند. باید دوباره وارد شهر شد، از همینها هستم. هوا کم کم تاریک می شود و در سرازیری سربند، هزاران چشم و گوش و صورت ، دارند جگر و بلال و کباب می خورند و همه به نظرت احمق می آیند، مغرور شده ام، اینها نمی توانند قله فتح کنند پس من برترم. هنوز به تاکسی نرسیده به پسر جوانی که به این خوبی آکاردئون می زند حسودیم می شود و غرورم یادم می رود. احمق منم که نمی فهمم هر کس قله خودش را دارد.
در تاکسی می نشینم و منتظر می شوم که پر شود و حرکت کنیم... چشمانم را می بندم....

... باز می کنم.... در دبی روی صندلی دفترم نشسته ام و آیدا و شاملو از روی این صندلی های توی عکس، یک جور تمسخر آمیزی نگاهم می کنند، چشم از آنها می دزدم ولی آنها دارند همینجور نگاه می کنند...
یکشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۶
پنجشنبه شبی که گذشت روز جشن موسیقی در فرانسه بود که در فرانسه و بسیاری دیگر کشورها با اجرای موسیقی و رقص جشن گرفته شد و در دوبی نیز هم.

این سه عکس از آن شب است:






برچسب‌ها:

شنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۶
دیروز موبایلم زنگ زد و دیدم شماره ایران افتاده گفتم:

- بله؟
خانمی تقریباً پنجاه ساله- الو سلام علیکم آقا من از ایران زنگ می زنم لطفاً گوشی رو بدین خانم...
- ببخشید! من خانم ... رو نمی شناسم این تلفن شخصی منه فکر کنم اشتباه گرفتین
- اِ ! خودشون این شماره رو دادن
- شماره چنده؟
- ( یک شماره گفت که فقط دو رقمش با تلفن من یکی بود )
- نه خانم احتمالاً خرابی خط بوده، این تلفن خیلی با تلفن من فرق داره
- اِ... پس اشتباه شده ببخشد شما دبی هستین دیگه؟
- بله.
- ما اگه بخوایم بیایم دبی چه جوری باید بیایم؟
- باید تشریف ببرید یک آژانس مسافرتی نزدیک خونه تون بگید براتون ویزا و بلیط بگیرند و بیاید.
- بعد اگه اومدیم اونجا به شما زنگ بزنیم شما ما رو راهنمایی می کنین؟
- در چه زمینه ای باید راهنمایی تون کنم؟
- همین در مورد دبی دیگه... اگه زنگ بزنیم کمکمون می کنید؟
- اگر در حد تلفن کمکی از دستم بر می اومد چشم.
- دستتون درد نکنه. راستی شما ایرانی هستین؟!!!
- بله!!!
- چه جالب اشتباه که گرفتم باز هم ایرانی بودین.
- بله اینجا احتمالش زیاده.
- خب پس ما اومدیم دبی بهتون زنگ می زنیم من از کرمانشاه زنگ می زنم.
- بسیار خب ، خوش باشید.

حالا نفهمیدم شماره من را که اشتباه گرفته بود چطوری می خواست بهم زنگ بزنه.

قصدم این نبوده که بار منفی ای از این نوشته متوجه آن خانم باشد، قصدم این بود که تفاوت نگاهمان را نشان دهم. تفاوت نگاهی که تا وقتی داخل ایران زندگی می کنی متوجه اش نیستی شاید خودت هم کم و بیش درگیر نگاه آن طرفی باشی. برای کسی که در ایران است عجیب نیست که با یک ناشناس در یک کشور دیگر که از نظر او پارامتر های مشخص و برتری دارد ( که معمولاً غلو شده اند )، صحبت کنی و حتی از او کمک بخواهی و انتظار هم داشته باشی که حتماً کمکت کند ولی برای همان ایرانی که چند سال در کشوری زندگی کرده که برای دقیقه به دقیقه زندگی اش پول خرج می کند و مجبور است به همان سرعت درگیر پول درآوردن باشد و در جریان سریع زندگی شناور است، یک مکالمه چند دقیقه ای که قرار باشد از تو اطلاعات رایگان دریافت کند عجیب می نماید.اینها به خاطر تفاوت روشهای زندگی مان است. نه طنز است نه ناراحت کننده. تفاوتی است که هست و باید بشناسیمش و تکلیف خودمان را با آن روشن کنیم.
جمعه، تیر ۰۱، ۱۳۸۶
با عرض معذرت از اینکه دیروز خودم رو پینگ کردم و مطلب نداشتم باید بگم یک اشتباه مسخره پیش اومده بود و امروز فهمیدم که مطلب دیروزم را فقط در ورد نوشته بودم و پستش نکرده ام ولی در خودآگاهم برایم مسجل بوده که پست شده به همین خاطر خودم را با اعتماد به نفس پینگ کردم بدون اینکه مطلبی داشته باشم.
شرمنده همه کسانی که به وبلاگ سر زدند. مطلب را فردا پست خواهم کرد چون روی کامپیوتر محل کارم است.
چهارشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۶
هوترز در دبی
یک خبر داغ دست اول که امروز در دبی اعلام شد، باز شدن یک شعبه رستوران "هوترز"* در یکی از مناطق ساحلی دبی در سال آینده و با سرمایه گذاری یک کویتی است.
هنوز درباره کیفیت اداره این رستوران با توجه به معذورات فرهنگی امارات بحث است ولی گویا افتتاح آن قطعی است و اگر اینگونه باشد حرکت جدیدی در جهت تغییر درجه خط قرمزهای اجتماعی است که با جوانتر شدن مسئولین حکومتی امارات و جدیت نگاه جذب توریست و از طرفی غلبه مهاجرین بر جمعیت اماراتی در حال صورت گرفتن است. باز شدن این رستوران و بررسی شرایط اجتماعی بعد از آن به نظر شخص من و بدون هیچ خبر ثبت شده ای، مقدمه ای است برای باز شدن کازینو در کمتر از ده سال آینده در دبی. اینکه مسئولین امارات چگونه نرم نرم از معیارهای اجتماعی که گاهی برایش شعار هم داده اند – البته نه خیلی جدی و بلند بلند - بنا به شرایط روز فاصله می گیرند و با زیرکی خاصی که حاصل مشاوره های جامعه شناسی خیلی دقیق است، پله پله و آرام آرام به سمت یک شهر توریست پسند با معیارهای جهانی و نه عربی پیش می روند برایم جالب است.
به طور معمول دوبی پر از تضادهای حاصل از همین تغییر سیستم است که در سطح شهر می بینیم. جالبی اش اینجاست که این تضادها جزئی از شخصیت شهر شده و برای کسی که مدتی در آن زندگی کند به نظر نمی آید ولی برای یک توریست غربی، عربی که با دشداشه کنار مک دونالد ایستاده یا با زنش – که حجاب عربی دارد- به "چیلیز" و " فرایدیز" و " هارد راک کافه " ای می رود که هیچ نشانه ای از پارامترهای عربی و حتی شرقی ندارند، یک جذابیت توریستی است، چون هیچ جای دنیا این صحنه ها را پیدا نمی کند.

جمعیت کوچک دبی در این تضادها حل شده اند یا بهتر است بگویم حلشان کرده اند. همین امروز اعتراض هایی به باز شدن رستوران "هوترز" از طرف بعضی عربهای سنتی شنیده می شود ولی نکته اینجاست که اگر رستوران باز شود، همین عربها تا پنج سال دیگر این رستوران را یکی از اجزای شهرشان می دانند. مسئولین حکومتی دبی می دانند چه موقع حرکت جدیدی بکنند که بین اعتراضها و تشویق ها تعادل برقرار شود حداقلش این است که با اعلام خبر باز شدن این رستوران بازتاب آنرا می سنجند و اگر دیدند زمان مناسبی نیست به تعویقش می اندازند و این هنری است که ما نداشتیم وقتی می خواستیم " مک دونالد" را در تهران باز کنیم.

*Hooters
یکشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۶
ناشناسی که کامنت انتقاد آمیز می نویسد، معلوم است که حوصله یا توان بحث ندارد که اگر داشت حداقل ایمیل میزد که بشود راجع به مسئله مورد انتقاد بحث کرد، ولی با این حال باز هم کامنتش برایم ارزشمند است. ناشناسی که تعریف می کند و نامش را نمی نویسد احتمالاً معذوریتهای دیگری دارد که نمی توان با قطعیت درباره اش نظر داد، البته که هر کس از تعریف خوشحال می شود ولی خطر خود بزرگ بینی را هم زیاد می کند. با تشکر بسیار از دوست ناشناسی که در مطلب قبلی کامنت محبت آمیز نوشتند از ایشان خواهش میکنم سعی کنند جنبه های منفی نوشته ها را هم یادآوری کنند تا اگر قابل اصلاح بود، اصلاحش کنم البته با ذکر نام.

اینکه دوست ناشناسی گفت از لهجه انگلیسی خوشم نمی آید مرا یاد این انداخت که من هم قبل از اینکه به دبی بیایم اصلاً از لهجه انگلیسی خوشم نمی آمد تا آنجا که اگر می فهمیدم در کلاس زبانی سیستم تدریس انگلیسی است در آن شرکت نمی کردم و فقط کانون زبان را به خاطر سیستم و لهجه آمریکایی قبول داشتم.

در دبی عموم رسانه های صوتی تصویری دست گروه های انگلیسی و بعضاً استرالیایی است و به ندرت در رادیو یا تلویزیون انگلیسی زبان لهجه امریکایی می شنوی – توجه داشته باشید که کشور انگلستان در امارات دو سفارت خانه و دو سفیر دارد یکی در ابوظبی و یکی در دبی ، در حالی که تمام کشورهای دیگر فقط کنسولگری شان در دبی است – طبیعی بود که از نظر شنیداری مجبور بودم با این لهجه کنار بیایم. بعد از حدود یکسال گوش کردن به رادیو های انگلیسی زبان و همزمان دیدن برنامه های شبکه خبری نقاط اختلافشان برایم پررنگ تر شد و توجهم به دایره لغات انگلیسی ها جلب شد. اوایل با اینکه انگلیسی می دانستم، چهل پنجاه درصد اخبار رادیو را می فهمیدم ولی کم کم تفکیک لغات با تلفظ انگلیسی برایم راحت شد و الان به بالای نود و پنج درصد رسیده اگر هم چیزی را نفهمم دیکته اش را متوجه می شوم و در دیکشنری پیدایش می کنم.

بریتیش ها از دایره لغات بزرگتر و کاملتری نسبت به آمریکایی ها استفاده می کنند، آمریکایی ها گویا کمی تنبلی می کنند و دم دست ترین کلمه را برای بیان منظورشان استفاده می کنند ولی انگلیسی ها بر اساس سطح سوادشان به طور خودکار مناسب ترین کلمه را استفاده می کنند حتی اگر گوشه پرتی از دیکشنری افتاده باشد. البته متاسفانه مجریان بی سواد در رادیو تلویزیون دبی زیادند که فقط به خاطر اینکه زبان مادری شان انگلیسی است استخدام شده اند و کاملاً معلوم است که سطح فرهنگی و سواد اجتماعی شان آنقدر پایین است که در خود بریتانیا کاری گیرشان نمی آمده البته این مربوط به بعضی هایشان است.
از طرفی لحن آمریکایی ها را هنوز بیشتر می پسندم چون به اصطلاح " کول " تر است. لحن انگلیسی سریع در چارچوب قرارت می دهد و برای شنیدن شق و رقت می کند ولی لحن آمریکایی دستی به شانه ات می زند و بی خیالت می کند.

این مقایسه ها کاملاً تجربی و حسی و بدون هیچ آگاهی علمی از آواشناسی است. تجربه ای که فقط با شنیدن به دستم آمده و ممکن است بعداً با قرار گرفتن در فضایی متفاوت تغییر کند، اگر کسی منبعی علمی در این زمینه سراغ داشت خوشحال می شوم راجع به آن بیشتر بدانم.

راستی آخرش می خواستم بگویم دیگر آنقدر از لهجه انگلیسی بدم نمی آید چون دور و برم را پر کرده و دارم با آن زندگی می کنم.

...
شنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۶
هفته گذشته یکی از شلوغ ترین هفته های کاری بود که تا به حال تجربه کرده بودم، فکرم بسیار مشغول بود و اصلاً حوصله وبلاگ نوشتن و وبلاگ خواندن نداشتم. اهل این هم نیستم که به خاطر حفظ خوانندگانی که چند روزی کمی تعدادشان بالا رفت، بدون حس نوشتن، چیزی را زورکی در وبلاگ بچپانم همیشه اینطور وقتها نوشته خراب می شود و اولین کسی هم که متوجه می شود همان خواننده است.

عکس خانه ای را که در نوشته قبل نوشتم ندارم یعنی همیشه در حال رانندگی از کنارش رد می شوم و نمی توانم عکس بگیرم اگر گرفتم بعداً خواهم گذاشت.

هر روز صبح ساعت نه، رادیو انگلیس زبان " دوبای آی "* برنامه ای دارد به نام " اسپیک ایزی " که مدتهای زیادی است دو زن انگلیسی آنرا اجرا می کنند و حسابی در برنامه جا افتاده اند. محتوای برنامه هم گفتگو در باره موضوعات روز اجتماعی دوبی است ولی برنامه قرار است خیلی خودمانی و راحت اجرا شود که با این زوج می شود. حدود یک سال پیش یکی از این دو مجری به نام ویکتوریا، سرطان سینه گرفت و برنامه را ترک کرد و به لندن رفت و بعد از عمل جراحی و غیبتی یکی دو ماهه دو باره به استودیو آمد و با انرژی بسیار برنامه را شروع کرد.
انرژی این دو مجری آب سردی است برای رانندگانی که در ترافیک صبحگاهی دبی داغ کرده اند و بعد از مدتی که به آن گوش کنی این دو مجری جزئی از شروع زندگی روزمره ات در دبی می شوند.

از حدود دو ماه پیش یک روز ویکتوریا نیامد و مجری دیگر ( نانت*) یا حالتی غمگین گفت که ویکتوریا تومور مغزی گرفته و دیشت دبی را به مقصد لندن ترک کرده و از تمام شنوندگان خواست با هر دینی که دارند و به هر خدایی که معتقدند برای او دعا کنند، این در حالی بود که دیروزش برنامه را با هم اجرا کرده بودند. بعد از چند روز نانت هم به لندن رفت و و اعلام شد که گفته یا باهم برنامه را اجرا می کنیم یا دیگر این برنامه را اجرا نمی کنم. یک زن و مرد دیگر اداره برنامه را بر عهده گرفتند و مردم را روز به روز و لحظه به لحظه در جریان عمل جراحی ویکتوریا قرار دادند. ای میل شخصی اش را اعلام کردند و مردم برایش ای میل می فرستادند که گفته شد تا لحظاتی قبل از عمل هم ای میل ها را خوانده و بسیار انرژی مثبتی از آنها گرفته...

... فردا بعد از حدود دو ماه دوباره نانت و ویکتوریا با هم برنامه روزانه شان را از ساعت نه صبح شروع می کنند و تبلیغات زیادی در این شبکه رادیویی برای این برنامه شده. شنوندگانی که هر روز صدای ویکتوریا را شنیده بودند و به او و شوخی ها و حرفهایش عادت کرده بودند، تا مرز نا امیدی مطلق رفتند و برگشتند، وقتی صدای یک مجری رادیو را نمی شنوی برایت می میرد و بازگشتش مثل تولدی است دوباره.
مجری های جدید هم که می دانستند برنامه شان جذابیت قبل را ندارد پنجشنبه پیش که آخرین برنامه شان بود با نفس راحتی اعلام کردند که دوباره از یکشنبه – که اولین روز کاری این برنامه است – نانت و ویکتوریا می آیند و از دست ما راحت می شوید.

هر چند که اگر شنونده دائم برنامه نباشید شاید برنامه فردا برایتان خیلی جذاب نباشد ولی اگر خواستید فضایی خاص و کمیاب را در برنامه های رادیویی بشنوید که نظیرش کمتر تکرار می شود، فردا ساعت 9 صبح به وقت دبی روی موج 103.8 اف ام یا در این نشانی با کلیک بر روی پخش زنده در ستون چپ به صورت آنلاین می توانید برنامه را بشنوید.
*Dubai Eye
*Nannette
یکشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۶
آنهایی که در دبی گذارشان به اطراف میدان ماهی و مرکز خرید الغریر افتاده، شاید به خانه ای توجه کرده باشند که جلوی مرکز خرید و کنار یک زمین که به عنوان پارکینگ از آن استفاده می شود، قرار دارد. این خانه که محلش خیلی با فضای شهری به وجود آمده ناهمگون است، یک خانه سه طبقه است که سالهاست شهرداری دوبی در صدد خرید آن و تبدیل کل زمین پارکینگ به یک مجموعه بود که آنطور که شنیده ام صاحب این خانه که یک پیرزن است با هیچ قیمتی حاضر به فروش آن نشده و همیشه دست رد به پیشنهادات بسیار خوب شهرداری زده است.
از سال گذشته یک پرچم خیلی بزرگ امارات هم بالای خانه اش نصب کرد که اگر پرچم را روی پشت بامش پهن کنی فکر کنم کل مساحت آنرا بپوشاند و با همان وضعیت و یک جور لجاجت ، کنار پارکینگ بزرگ شهرداری به زندگی در خانه اش مشغول بود.
چند وقتی است که به خاطر طرح مترو کل پارکینگ خراب شده و دور تا دور آن دیوار کشی شده و زمینی که پیش از این پارکینگ بود کاملاً گود برداری شده و بیست و چهار ساعت حدود ده ماشین صنعتی مشغول کار کردن در این زمین هستند و این خانه کنار این زمین با پرچم سر به فلک کشیده اش همچنان به حیات خود در آن هیاهوی صنعتی ادامه می دهد، شاید در نظر اول برای بیننده ای که تازه این صحنه را می بیند، اینطور تداعی شود که این ساختمان دفتر موقت کارکنان و مهندسین سایت مترو است ولی استحکام خانه و فرم کاملاً مسکونی آن این فکر را مردود می کند.

نمی دانم چقدر خاک حاصل از ساخت و ساز در حال حاضر در اتاقهای خانه نفوذ کرده و اینکه در حال حاضر هم کسی داخل خانه زندگی می کند یا نه که اگر بکند از پنجره اش فقط جرثقیل می بیند و خاک، ولی این عدم ترک خانه و عدم فروش آن به دولت، برای خود صاحب خانه یک جور نماد مبارزه شده، مبارزه با آنها که می خواهند خاطراتش را از او بگیرند. این دست دلبستگی ها برایم آشناست، آنها که بیش از پنج سال در یک خانه زندگی می کنند حتی اگر خانه خودشان هم نباشد کمی سخت از در و دیوارش دل می کنند چه برسد که خودت خانه ای را بسازی و سالیان دراز در آن زندگی کنی.

چقدر می توانیم اشیای خاطره انگیزی که به هیچ کارمان نمی آیند را دور بریزیم؟ چقدر می توانیم درب خانه ای که در آن به دنیا آمده ایم و تا سی سالگی در آن زندگی کرده ایم را ببندیم و با نیم نگاهی به دیوارها که سر و صدای بچگی مان را در خودشان نگه داشته اند، از کل خاطراتمان خداحافظی کنیم؟

پیرزن اماراتی نمی داند چطور بی رحمانه کوبیدن و فروریزاندن خانه اش را تاب بیاورد. نمی داند چطور مترو یا مرکز خرید شدن آن چاردیواری را تاب بیاورد که آنوقت دیگر چهار دیوارش نیستند و هر کس و نا کسی در آن فضا نفس می کشد و خاطراتش را می آلاید.

خاطرات طنابهای محکمی هستند که ما را به جایی یا کسی یا چیزی بسته و می فشارند، از فشارشان آزرده و خسته می شویم ولی نمی توانیم و گاهی نمی خواهیم طنابها را باز کنیم، چون جرات بی آنها زیستن نداریم.
جمعه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۶
دو عکس از یک ایستگاه مترو در برلین:






این ایستگاه در یک محله قدیمی و نسبتاً کهنه قرار داشت . عموماً ایستگاه ها تمیز شیک بودند ولی این یکی کمی فرق داشت ولی از فضایش خوشم آمد قسمتی بود که آلمان صنعتی را در آن حس می کردی.

برچسب‌ها:

چهارشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۶
Gonu Cyclone
شایعات مربوط به خرابی های گردباد گنو ( با ضم گاف ) در شبه جزیره عربستان، جلوتر از خود گردباد به دوبی رسید و فضای نگران کننده جالبی پدید آورد.

دیروز از دهان مردم کوچه و بازار در دبی می شنیدی که با رسیدن طوفان به دوبی طی آخر هفته، جزایر مصنوعی ساخت این امارات، به زیر آب خواهند رفت و خانه های کنار ساحل خراب خواهند شد، در خبر دیگری هم خواندم طوفان گونو ظرف چند روز به تهران خواهد رسید!
گویا برعکس خود طوفان که هر چه پیش می رود از شدتش کم می شود، موج شایعاتش هر چه دورتر می شود قوی تر و مخرب تر پیش می رود.

و اما اصل ماجرا:

گردباد گنو در نتیجه گرم شدن آب اقیانوس هند پدید آمده و از سمت جنوب شرقی عمان به سمت عمان و سپس جنوب شرقی ایران پیش می رود، این طوفان از زمان ثبت طوفانها در سال 1945 تا به حال قوی ترین طوفان در این منطقه بوده و قبل از رسیدنش به عمان در روز گذشته ، از درجه پنج که قوی ترین درجه طوفان است، برخوردار بود ولی با رسیدنش به سواحل شرقی عمان یک درجه تقلیل پیدا کرده و وقتی فردا وارد سواحل جنوب شرقی ایران شود درجه آن سه خواهد بود که کمی بیشتر از طوفانهای شدیدی است که در اثر تغییر فصل در این منطقه پدید می آید ولی به خاطر آماده نبودن سواحل ایران، کمی خسارت در این منطقه دور از انتظار نیست ولی تحت هیچ شرایطی امکان ندارد که به تهران برسد، بی خود هیجان انگیزش نکنید.

عمان از دیروز تعطیل رسمی است وفرودگاه مسقط از دیشب بسته شده و بسیاری از ساکنان شهرهای ساحلی عمان به سمت امارات آمده اند. امروز اولین برخوردش با سواحل عمان صورت گرفته که تا فردا هم ادامه خواهد داشت و بعد از آن از روی دریای عمان وارد ایران خواهد شد.
شهرهای شرقی امارات مثل فجیره کمی متاثر از طوفان خواهد بود ولی پیشروی طوفان رو به غرب از جمله دوبی نخواهد بود با این وجود پلیس دوبی و بیمارستانها آماده باش کامل اند و امشب و فردا کمی بارندگی با هوای گرم بالای چهل درجه خواهیم داشت که از ابرهای جدا شده از گردباد به وجود می آیند ولی قرار نیست خانه ها زیر آب بروند. البته یکی از نکات هیجان انگیزی که همیشه درباره اش بحث می شود این است که اگر طوفان شدیدی در خلیج فارس بیاید چه بلایی سر این جزایر ساخت بشر که خانه هایش بسیار گران هستند و ساکنان فاز اولش زندگی را در آن شروع کرده اند خواهد آمد و تا به حال جواب کارشناسان این بوده که عمق خلیج فارس برای پدید آمدن عواملی مثل سونامی، کم است و موقع ساخت این پروژه ها به تمام اینها فکر شده. اجالتاً اینبار که شایعه بود تا ببینیم دفعات بعدی چه می شود.

تنها اثر ملموس این گردباد در دبی – غیر از تغییر قیمت نفت که ناملموس بود – تغییر قیمت ماهی تازه در چند روز آینده است چون سه چهارم ماهی های دوبی از عمان می آید و این در حالی است که از دو روز پیش تمام کشتی های ماهیگیری عمان در بندر مانده اند.

نکته آموزشی کنکوری اینکه کلمه گنو در زبان مالدیوی به معنی کیفی است که از برگ نخل درست می شود.
سه‌شنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۶
لاله جانم سلام،

دلم خیلی برایت تنگ شده، این نامه را از خانه جدیدم در دوبی برایت می نویسم، هم اتاقیهایم می پرسند چه کار می کنی، گفتم دارم برای زن عقدیم نامه می نویسم، گفتند مگر ایمیل ندارد، گفتم نه هنوز کامپیوتر هم ندارد. گفتند کافی نت چی؟ گفتم نه. دیگر نگفتم که در شهرستان ما فقط یک کافی نت هست که آن هم مال رشید بی پدر و مادر است که آمده بود خاستگاری تو، راستی یک وقت کافی نتش نری ها.

از وقتی رسیدم اینجا دارم دنبال کار می گردم، هوا خیلی گرم شده ولی هم اتاقی هایم می گویند هنوز خیلی گرم نیست چون وقتی میری توالت موقع شستن، آنجایت نمی سوزد هر وقت سوخت یعنی هوا گرم است ولی باز هم آب سرد نداریم و من هم کمی آنجایم می سوزد ولی می گویند عادت می کنی.
با کمک سیامک پسر عمویم که گفتم سه سال است اینجا هست،یک اتاق اجاره کردم که پنج تا ایرانی دیگر هم در آن با هم زندگی می کنیم، قرار است ماهی صدهزار تومن به پول خودمان اجاره بدهم فکر نکنی زیاد است ها وقتی کار کنم دو سه برابرش را در می آورم و نصفش را هم برای خودمان پس انداز می کنم تازه این اتاق ارزان بود چون کولر ندارد و فقط پنکه سقفی دارد و پنجره هم همش باز است نور گیر هم هست فقط ایرادش همین ساختمان بغلی است که دارند خراب می کنند و گرد خاک زیاد داریم سر و صدا هم هست اینطور که هم اتاقی ها می گویند عادت می کنیم.

لاله عزیزم اینجا بیشتر زنها با لباس توی خانه شان بیرون می آیند ولی هیچ زنی را مثل تو با پیژامه ندیدم، نمی دانی چقدر دلم برای پیژامه پوشیدنت وقتی می آمدم خانه تان تنگ شده. همه هم اتاقی های من شبها می روند دیسکو ولی من دلم نمی خواهد با آنها بروم چون همش صورت تو جلوی چشمم می آید و یاد قولی که بهت دادم می افتم.
هنوز آن کاری که می خواهم و حقوقش خوب باشد را پیدا نکردم ولی حتماً توی همین هفته پیدا می کنم، تا حالا همه حقوقشان کم بوده و کار زیاد می خواستند، اینجا همه انتظار دارند زود بری سر کار و دیر بری خانه، البته من اینها را به خاطر تو تحمل می کنم ولی باید پولش هم طوری باشد که بتوانم بخاطرت تحمل کنم. قول می دهم سر یکسال بیایم ایران و با پولهایی که جم کردم یک عروسی درست درمون بگیریم.

الان بیشتر از این نمی توانم بنویسم چون انگشتهایم کمی درد می کند، آخه با یکی از هم اتاقی ها سر کانال ماهواره دعوام شد و حالش را گرفتم.

قربان تو
شوهرت اسکندر
دوشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۶
بعد از اینکه شنیدیم و خواندیم شهر ابوظبی پایتخت امارات، در حال ساخت موزه " لوور ابوظبی " و " گوگنهایم ابوظبی " و اتمام آنها تا سال 2012 است، در فستیوال کن امسال اعلام شد، فستیوال فیلم ابوظبی امسال از 12 تا 17 اکتبر در ابوظبی برگزار می شود.

اینطور که از شنیده ها داخل امارات بر می آید، ابوظبی می رود که تا پنج سال دیگر به بزرگترین و معتبرترین مرکز فرهنگی و هنری خاور میانه بدل شود. قبلاً هم نوشته بودم که چیزی که در دبی و به طور کلی امارات کمبودش به شدت احساس می شود نبود فرهنگ و هنر و تاریخ معتبر است و از دو سال پیش حرکتهایی مبنی بر واردات فرهنگ و هنر به این کشور به چشم می خورد که البته بیشتر در حوزه شهری دوبی بود ولی در چند ماه گذشته خبرهایی مثل خبرهای بالا و سرمایه گذاری عجیب و غریب شهر ابوظبی روی بخش هنری، این را تداعی می کند که قرار است تمام فعالیتهای معتبر هنری خاور میانه در ابوظبی متمرکز باشد. خرید یک میلیاد دلاری نام لوور و قراردادی مبنی بر نمایش آثار لوور به طور دوره ای در ابوظبی،درخواست از بهترین معماران زنده جهان برای ساخت ساختمانهای موزه ها و مراکز هنری از جمله اپرای بزرگ ابوظبی، نشان از این دارد که کشور امارات به این نتیجه رسیده که فقط با پول و جذب توریست و مهاجر نمی تواند رو به جلو حرکت کند، جمعیت جدید احتیاج به هنر دارد تا فرهنگش را خودش بسازد، حالا که هنری در سطح بین المللی در امارات وجود ندارد، مجبور به وارد کردن آن و تزریق آرام آرام آن به لایه های جمعیتی هستند و به نظر می رسد مشاوران بسیار کارکشته ای برای اینکار در اختیار دارند و از هیچ هزینه ای هم دریغ نمی کنند.

با این دیدگاه احتمالاً فستیوال فیلم ابوظبی در چند سال آینده – وشاید همین امسال- گوی سبقت را از فستیوال نوپای فیلم دوبی خواهد ربود و باز احتمالاً تقسیم کاری بین این دو فستیوال انجام خواهد گرفت، مثلاً اینکه فستیوال ابوظبی جهانی باشد و فستیوال دوبی متمرکز بر آسیا. البته اینها همه پیش بینی های شخصی است و باید چند ماه صبر کنیم ببینیم امسال چه اتفاقی در فستیوال فیلم ابوظبی می افتد همان موقع بیشتر راجع بهش خواهم نوشت.


خبر بعدی اینکه نمایشگاه نقاشی افشان کتابچی در گالری "بی21" * تا 15 ژوئن در دبی برپاست. اگر دومین نمایشگاه کانسپت یا هنرهای مفهومی ایران رفته اید و یادتان باشد، یک کار خیلی بزرگ بود و جلب توجه می کرد و آنهم نصب دستگاه نقاله چمدان بر فرودگاه در یکی از سالن های موزه هنرهای معاصر ایران بود که خالی می چرخید و فیلم کشته شده گان هواپیمای ایرباس در خلیج فارس از تلویزیون سالن پخش می شد. آن کار ، کار خانم افشان کتابچی بود که در ایران بیشتر با کارهای اینستالیشن و کانسپت شناخته شده. البته من شخصاً کارهایی که از او دیده ام را کمی تیره می دانم و خیلی با روحیه ام سازگار نیست ولی این نمایشگاه نقاشی در دوبی به نام "شبهای حرمسرا" به نقاشی هایی از زنان قاجار می پردازد که به خاطر تمرکز موضوعی نمایشگاه، امکان نمایشش در ایران نیست و قبل از دوبی در امریکا و آلمان نمایش داده شده. من خودم هنوز وقت نکردم نمایشگاه را ببینم ولی گفتم شاید برای دوبی ای ها دیدنش جالب باشد.

*B21 Gallery: Tel: 04 3403965
فقط آمدم بگم همه چیز رو به راهه منتها هم سوژه هام ته کشیده و احساس می کنم دارم به تکرار می افتم و هم وقت وبگردی ندارم. باید آنهایی که احساس می کنند وبلاگم داره خوب میشه و نوشته ها بهتر شده اند را کمی نا امید کنم و بگویم که کلاً سفرنامه، وبلاگ را خیلی جذاب و تازه می کند و به وبلاگ جان می بخشد، خودم هم از خواندن و نوشتن اینجور نوشته ها لذت می برم ولی احتمال این وجود دارد که از این به بعد وبلاگ کمی افت کند، گو اینکه سعی می کنم تازه نگاهش دارم.

چند چیز هست که برای نوشتن بهشان فکر کرده ام ولی وقت پرداخت هیچکدام را نداشتم، بعداً با چند خبر از امارات باز خواهم گشت.


فعلاً این عکس از استراسبورگ را داشته باشید برای خالی نبودن عریضه: