پژمانبلاگ
سه‌شنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۸
غرور فروتنی


یکی از انواع خودنمایی – و شاید یکی از پنهان ترین آنها – آن است که با فروتنی ات خودنمایی کنی.


آنجا که کسانی فروتنت خواندند و گوشه ای از دلت غنج رفت، آغاز غرق شدن است.

آنجا که برای نخستین بار،در خلوت و در گوشه آرام تنهایی، صدایی در پس ِ پس ِ ذهنت، تو را فروتن خواند و تو به آن افتخار کردی، در حال پایین رفتنی.

آنجا که آن صدا را بیرون آوردی و برای دیگران بلند بلند فریاد زدی که: "من فروتنم، البته!!" و دیگران برایت دست زدند، انتهای باتلاق است.


این باتلاقی است که آنقدر آرام آرام، آدمی را داخل می کشد که معمولاً احساس نمی شود، فقط یک آن به خودت می آیی که انتهای آنی.


فروتنی از آن "من" هایی است که شکستنش سخت است، چون خودش ادعای "من شکستن" دارد.


به همین خاطر، وقتی شروع به شکستن تک تک بتهای درون می کنیم، فروتنی از آخرین چیزهایی است که می شکند و چقدر سخت.
دوشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۸
امید
هر چه را که دارم از من بگیر...
مالم را، جانم را،
برادرم، پدرم، خواهرم را،
کوچه ام، شهرم، وطنم را،
شجاعتم، غیرتم، غرورم را،
همه را از من بگیر،
همه از آن تو...

ولی اگر تمام سیاهی این خاک را هم، همصدا کنی...

امید

این تنهای سبز ِ روینده
این کورسوی ژرف ِ تابنده را...
نخواهی توانست از من بگیری

تنها
و تنها همین تک برگ ِ استوارمانده بر درخت است، که روزی
تمام آنچه از من گرفته ای را به من باز خواهد گرداند...
اگر چه آن روز من نباشم.

چهارشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۸
تنها نوشته انتخاباتی
خب، البته که معتقدم بهتر است هر کس نظرش را درباره اتفاقی به این بزرگی بگوید، نه تنها به خاطر اینکه خودش بعدها به آن رجوع کند و از تغییراتی که در دیدگاهش به وجود آمده، نکته ها بیاموزد، بلکه به این دلیل که آن کس که ساکت می نشیند، عموماً می ترسد از اینکه قضاوت شود و البته درونش عریان تر و من که هنوز لایه هایی از سکوت محافظه کارانه را با خود یدک می کشم از چیزهایی که با این سکوت مبارزه می کند استقبال می کنم و این نوشته در راستای همین مبارزه درونی است.

از ابتدای مبارزات انتخاباتی و قبل از اینکه مناظره ها را ببینم و سخنرانی ها را بخوانم و گوش کنم، قصد کردم به موسوی رای دهم، فقط به دو دلیل اصلی، یکی نظر مثبتی که احساس می کنم به مقوله هنر و هنرمند دارد (چون خودش از این قشر است) و دیگر اینکه فکر می کنم تیم و برنامه اقتصادی محکمی برای اداره وضح موجود دارد که آنهم به خاطر سابقه مدیریتی است که در زمان جنگ داشته و باعث می شود به آن اعتماد کنم. راستش فقط همین دو دلیل برایم کافی بود ولی با این حال بیشتر بحث ها و برنامه ها را دنبال کردم
تیم آشکاری که پشت کروبی ایستاده اند، خیلی تحریک آمیز است، ولی خود کروبی شخصیت هیجان زده ای دارد و گاهی رفتارهایش از مرزهای خودش فراتر می رود و همین، باعث شد که اصلاً به کروبی فکر نکنم.
پس از دیدن مناظره ها، دلایل دیگری برای رای دادن به موسوی پیدا کردم که قطعیت انتخابم را بیشتر کرد. موسوی اصلاً از شخصیت کاریزماتیک خاتمی و سخنوری او برخوردار نیست ولی صداقتی در نگاهش هست که می توانی به آن اعتماد کنی. از طرف دیگر در مناظره ها به این نتیجه رسیدم که نگاه موسوی، نگاهی اجرایی است و به همین دلیل شعارهایش عمل گرایانه تر و واقعی تر و با درنظر گرفتن محدودیت هاست و از محدوده ای که خودش می داند در سطح اختیاراتش است بالاتر نمی رود. می داند که برداشتن بسیاری از محدودیت های اجتماعی امروز، در قدرت رئیس جمهور نیست، پس شعارش را هم نمی دهد.
البته که هیچکدام از کاندیداها از ایراد مبری نیستند، ولی شدیداً اعتقاد دارم که در مسیر دموکراسی - البته از نوع ایرانی- موسوی در حال حاضر از بقیه مناسب تر است.

راستش اصلاً از آن شور انتخاباتی و تصمیم برای سرنوشت وطن و نجات میهن و همراهی با موج های جاری، در من خبری نیست، اگر وقت داشتم بدم نمی آمد که این هفته را در ایران باشم، نه به خاطر شرکت در این شور انتخاباتی بلکه فقط به خاطر عکاسی از این فضا، چون به هر حال فضایی است که نظیرش کم در ایران پیش می آید. از شینده ها و خوانده ها اینطور به نظر می رسد که فضای این انتخابات با بقیه انتخابات جمهوری اسلامی، متفاوت است و کسانی در این شورها برنده اند که این لحظات را ثبت کنند، با هر وسیله ای که امکان دارد. تنها چیزی که الان دوست دارم این بود که دوربین به دست از صبح تا شب در خیابان می چرخیدم، بدون اینکه از کسی طرفداری کنم.

نمی خواهم بر اساس شنیده ها و خوانده هایم در اینترنت و ای میل های دوستان باور کنم که اکثریت با موسوی است. آنهایی که دستشان به اینترنت و روزنامه و ماهواره نمی رسد، بسیارند و ممکن است داستان انتخابات را طور دیگری بنگارند. می خواهم این بار بدبین باشم و بگویم در خوشبینانه ترین حالت، انتخابات به دور دوم کشیده می شود و در نهایت همین آقایی که عکس کج و کوله اش روی جلد این هفته نیوزویک بود، چهار سال دیگر و شاید بیشتر!! بر سر تاج و تخت خواهد بود ولی آن چیزی که در تاریخ ثبت می شود، همین شوری است که امروز بین مردم به وجود آمده و همین پرده هایی است که به بهانه مناظرات کنار رفته و بحث هایی است که در کوچه و بازار می شنویم و منتقل خواهیم کرد.

سالها بعد، به کوچکی دایره دید اجتماعی و سواد سیاسی امروزمان می خندیم و قصه این روزها را برای نسل بعد بازگو می کنیم تا نقطه ای باشیم در خط بی نهایت تاریخ البته اگر فراموش نکردیم. آخر می دانید که، ما مردم فراموشکاری هستیم.