پژمانبلاگ
چهارشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۵
قوقولی قوقول، فرانسه!!
چه کچل بازاری بشه بازی برزیل و فرانسه!!
خروس های فرانسوی بالاخره بعد از هشت سال یک بازی خوب قابل قبول در برابر اسپانیا کردند و زیدان هم بعد از کلی انتقاد ازاینکه پیر است و نمی تواند مثل قبل بازی کند، یک گل کاملاً پخته زد و تجربه اش رو به رخ کشید تا این دم آخری مثل بعضی ها ضایع نشود. جالب است که تر کیب اصلی برزیل و فرانسه تقریباً همانی است که هشت سال پیش در فینال جام جهانی 98 بود و برزیل در آن بازی باخت و این بازی شدیداً بوی خون می دهد و فکر هم می کنم این بار برزیل پیروز میدان خواهد بود البته نه به آسانی.
تیمهای برزیل و فرانسه هردو متکی به تکنیک فردی بازیکنانشان هستند و این ، بازی را بسیار دیدنی خواهد کرد. بی صبرانه منتظر شنبه شب هستم ، این بازی گل ِ بازی های یک چهارم است.
فیفا دستور داده به دلیل وفور کچل ها در این بازی و احتمال ضد نور شدن کل زمین، نصف پروژکتورهای ورزشگاه را خاموش کنند!!؟
سه‌شنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۵
بر خلاف اکثر کسانی که در دوبی می گویند برد دیشب حق ایتالیا نبوده من معتقدم کاملاً استحقاقش را داشت.
اولاً تمام گوینده های رادیوهای انگلیسی زبان دوبی یا استرالیایی هستند یا انگلیسی و بدون استثناء از استرالیا طرفداری می کنند و این، فضا را کاملاً به سمت مظلومیت استرالیا پیش رانده.
اگر قبول کنیم که پنالتی دقیقه آخر به ناحق گرفته شده و باعث شده ایتالیا بر خلاف جریان بازی برنده شود، باید قبول کنیم ده نفره شدن ایتالیا هم به ناحق بوده و آن خطا مستحق کارت قرمز مستقیم نبود و اگر ایتالیا ده نفره نمی شد ، استرالیا به هیچ وجه نمی توانست بازی را در دست بگیرد که بعد احساس کند در شرایط برد ، بازنده شده.
لیپی یکی از خوش فکر ترین مربیان حاضر در جام جهانی است و تعویض هایش جادو می کند، بعد از ده نفره شدن ، با یک تعویض، ایتالیا طوری بازی کرد مثل اینکه کاملاً برای ده نفره بودن آماده بوده و ارزش این دفاع از هر حمله ای بیشتر است.
ایتالیا نتیجه تجربه تیمی و تفکرات مربی اش را گرفت و لیاقتش را هم داشت ولی از این هم نمی توان گذشت که فوتبال استرالیا خیلی پیشرفت کرده و با استرالیایی که هشت سال پیش با ایران مساوی کرد خیلی فاصله گرفته.

چند روز حال و وقت نوشتن نداشتم و هنوز نیز هم. می خواستم کمتر از فوتبال بنویسم ولی وقتی همین تحریکم می کند که بنویسم ، جلویش را نگرفتم.
چهارشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۵
دوباره گرمای دوبی شروع شد، قبلاً هم نوشته بودم که من آدم گرمایی ای هستم ولی وقتی با گرمایی این چنین کوبنده مواجه می شوم هوس مبارزه می کنم و و بدنم را به چالش می کشم. این روزها هوای دوبی 44 درجه سانتی گراد است که در جولای و آگوست ، به پنجاه هم می رسد، نوعی قدرت نمایی می دانم که در این هوا کارهایی که بودن در هوای آزاد می خواهد را با جرات انجام دهم، نوعی اعتماد به نفس. وقتی در ایران بودم فتح کردن قله های البرز و هر هفته در همه ایام سال به کوه رفتن، این حس را بهم می داد، اینجا که کوه ندارد ،راه رفتن زیر این آفتاب داغ، کنار ساختمانهای بی سایه، در هوای شرجی همان حس را برایم یادآوری می کند.
دلم شدیداً برای کوههای تهران که هر هفته می نوردیدمشان بسیار تنگ شده، هر چند که الان اگر هم تهران بودم، شاید مشغله های زندگی نمی گذاشت کوه نوردی کنم، ولی به هر حال این حس گرمانوردی برایم دلنشین است به همان دلیل که کوه نوردی برایم دلنشین بود البته لذت این بسیار کمتر از کوه نوردی است.
یکشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۵
هشت سال بعد در همین روزها
علی دایی ، سرمربی تیم ایران ، بعد از شکست پنج بر یک مقابل برزیل ِ میزبان، در دیدار افتتاحیه جام جهانی 2014 به خبرنگاران اعلام کرد:
بچه های ما خوب بازی کردند ، پنالتی مان هم درست بود، ما چند فرصت گل خوب داشتیم که نتوانستیم استفاده کنیم، ، ما اگر چند بازی تدارکاتی خوب داشتیم ، قهرمان این جام بودیم، این کریمی و هاشمیان هم که ول کن تیم ملی نیستند، دستهای پنهانی در کار است که نمی گذارند اینها را از تیم ملی حذف کنم، میرزاپور هم کمی خسته است، ولی از همین جا به مردم خوب قول می دهم هر دو بازی بعد را می بریم و اگر هم نبردیم قول می دهم در جام جهانی بعدی جبران کنم. وی در برابر این سوال که آیا فکر می کنید در جام جهانی بعدی هم مربی تیم ایران باشید اعلام کرد، به خبرنگاران و مردم مربوط نیست من چه کار می کنم ، من مربی گری ام را می کنم و کاری به این کارها ندارم شما هم به جای اینکه به این حواشی بپردازی برو گزارش بازی را بنویس!
شنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۵
این بهترین بازی ای بود که این تیم ایران می تونست انجام بده، باید قبول کرد که پرتقال بهتر بود و برد. دایی هم که نبود خیلی اتفاق خوبی برای تیم افتاد کاش در بازی با مکزیک هم همین ترکیب را داشتیم.
جنگهای کعبی با فیگو و رونالدو هم برای خودش تاریخی شد، یک یادگاری هم رو صورت فیگو کاشت تا یادش نرود.
دستشون درد نکنه آبرو ریزی نکردند و در حد خودشان خوب بازی کردند.
حالا آنگولا هم فقط میاد برای برد چون هنوز امیدواره ، ولی فکر نکنم اون بازی رو ببینم چون همزمان بازی مکزیک پرتقال جالب تره.
فوتبال انگلیس پاراگوئه را میان یک مشت انگلیسی بی ناموس در یک بار-رستوران، نگاه کردم که خیلی جالب بود، عکس العمل هایشان به شدت ایرانی ها نبود، ولی ناگهانی و کوتاه بود، صحنه خطر که تمام می شد انگار نه انگار که اتفاقی افتاده، از اول تا آخر بازی هم با یک شدت عکس العمل نشان دادند، قبل از گل انگلیس هم به فحش دادن افتاده بودند که با زدن گل ، اثر آبجو ها هم کمی پرید و مودب شدند.
گل های آرژانتین را دیدم، این آرژانتین تا اینجا از برزیل هم بهتر بوده به این میگن فوتبال آمریکای لاتین، امیدوارم ایران بالا نیاد که به آرژانتین بخوره وگرنه خیلی آبرو ریزی میشه.
امروز هم بازی ایران را در همان فَن پارکی که بازی برزیل را دیده بودم می بینیم تا ببینیم چه شود، کاش حذف هم که می شویم مثل ساحل عاج با سربلندی حذف شویم نه مثل صربستان با خواری.
چهارشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۵
فن پارک در دوبی



دیشب سر بازی برزیل اینجا بودم. همونطور که نوشته بودم عکس گرفتم. بازی خیلی با هیجان بود و این فضای کاملاً استادیومی هیجان انگیز ترش هم کرده بود.
سه‌شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۵
بازی ایتالیا و غنا را در محیطی کاملاً باحال با حدود 1000 تماشاگر دیدم و کلی انرژی گرفتم و تخلیه کردم.
غنا تا آخر بازی خطر ناک بود، قشنگ سوراخ دفاع ایتالیا رو پیدا کرده بود، فقط بلد نبودند کار را تمام کنند، تعویض های بسیار هوشمندانه لیپی ( مربی ایتالیا ) کار خودش را کرد و تیر خلاص را در نیمه دوم به تیم غنا زد ولی خیلی آبرو مندانه بازی کردند. امسال دوست دارم ایتالیا را پای فینال ببینم ، تازگی ها خیلی از فرم بازیش خوشم آمده.
زخمی که از تبخال هفته پیش روی پیشانی ام است، درست مثل زخم هری پاتر شده و درست همان جا هم قرار دارد، دیگه هر کی می پرسه این چیه ، میگم کار لرد ورد مورته!
امشب برای بازی برزیل هم به همان جای دیشبی می روم ، اگر شد عکس می گیرم فردا می گذارم تو وبلاگ.
دوشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۵
ورد جادوگران مکزیکی اثر کرد!
فرق ما با مکزیک این بود، که بعد از نیمه اول ما از نتیجه راضی بودیم و آنها ناراضی. نیمه دوم کاملاً ایرانی بازی کردیم و باختیم.
از بازی مکزیک خیلی خوشم آمد ، به نظرم بسیار تیم خوب و منسجمی بود و اصلاً حقش نبود که با ایران مساوی کند یا ببازد. اشتباهات ما درست، ولی استفاده کردن از این اشتباهات، هنری بود که مکزیک داشت و حقش را گرفت، ما از کدام اشتباه مکزیک استفاده کردیم.
من از 8 سال پیش با علی دایی مشکل دارم ، همیشه فکر می کنم بالاتر از جایگاهی که لایقش است قرار گرفته، به هر حال دیشب هیچ بازیکن ایرانی ندرخشید و دستمان برای حریف کاملاً رو بود ، از حق هم نباید گذشت که نیمه اول ایران خوب بازی کرد ولی نیمه دوم ، روحیه جنگجویانه مربی مکزیک که از قیافه اش هم پیدا بود ، بر روحیه محافظه کارانه برانکو که از قیافه اش هم پیداست ، پیروز شد، تا ثابت کند فوتبال فقط با غیرت و مردانه بازی کردن نیست، تقابل دو تفکر اصلی و استفاده مناسب از توانایی های بازیکنانی است، که مثل مهره های شطرنج در زمین چیده می شوند به اضافه کلی تاکتیک های روانی برای روح اصلی ای که هر تیم را احاطه کرده.
با توجه به بازی پرتقال و آنگولا و بازی دور از انتظار پرتقال ، و اینکه ما فقط به برد نیاز داریم و مجبوریم تهاجمی تر بازی کنیم ، حالا بعید نمی دانم که پرتقال را ببریم البته باز هم در خوشبینانه ترین حالت، تساوی را نتیجه قابل قبول می دانم.
یک تحلیل خوب مختصر و مفید هم آق بهمن نوشته که خواندنی است.
یکشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۵
پریشب فیلم "سلول هامبورگ "* را دیدم که خیلی ساختار ضعیفی داشت ولی موضوعش جا برای کار ، بسیار داشت.
داستان فیلم، بررسی زندگی کسانی است که یازده سپتامبر را پدید آوردند و خودشان را با هواپیما و مسافرانش به برج های دوقلو زدند. در فیلم که مسلمانها خیلی دگم نشان داده می شوند ، تحول روحی یک جوان از بی توجهی به اسلام تا استشهادی شدن پیگیری می شود و خیلی هم بد پردازش می شود و تا آخر فیلم اصلاً قانع نمی شوی که چرا اینطور شد. بسیاری از چرا ها بی جواب می مانند و از آنها گذر می شود.
تفکری که در ذهن جهانیان از استشهادی بودن یا استشهادی شدن وجود دارد کم و بیش یکسان است و منفی ، ولی شاید بتوان کمی عمیق تر نگاه کرد و آنها را فهمید. من شخصاً با استشهادی بودن مخالفم ولی اگر نخواهم مانند آنها به همه چیز بنگرم، باید بتوانم دیدگاهم را نسبت به آنها کمی واقع بینانه تر کنم.
خوشبختانه در میان استشهادیون ایران که اغلب زیر بیست و پنج سال هستند ، آدمهای اهل تفکر و اهل بحث هم پیدا می شوند که وبلاگ هم داشته باشند. در دوسه وبلاگ دیگر هم می توان کمی بیشتر آنها را شناخت.
عشق یک استشهادی به مرگ ، جنبه مثبت نگاه اوست. من در اینکه مرگ ، بهترین و زیباترین قسمت زندگی است، شک ندارم ولی نحوه رسیدن به این دیدگاه در استشهادیون با اینکه خیلی عاشقانه است ، به نظرم می رسد هنوز به خیلی از عوامل بیرونی وابسته است. بسیاری از کسانی که امروز الگو های استشهادیون هستند شاید اگر امروز زنده بودند این حرکت را نقد می کردند و از همه مهمتر اینکه استشهادیون فلسطین و عراق با هم تفاوت های بسیاری دارند ، چه بسا عوامل تحریک کننده هر کدام ، بیشتر از اینکه دینی باشد، ناسیونالیستی است و همین باعث تفاوتهای بسیاری می شود که از فرهنگ هر کدام سرچشمه می گیرد ولی همین دو گروه متفاوت ، استشهادیون ایران را تحت تاثیر قرار داده اند، همانطور که تئوری های دینی ما آنها را متاثر کرده.
بحثی که در وبلاگ نیک آهنگ کوثر راه افتاده، به اضافه فیلمی که دیدم تحریکم کرد کمی در این باره بنویسم ، اگر بحث برایتان جالب است ، لینک های متن همیشه مطالب خواندنی دارند.
*Hamburg Cell
شنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۵
آنهایی که در ایران هستید و مسابقات جام جهانی را مجانی از شبکه 3 ایران نگاه می کنید، نوش جانتان ، قدرش را بدانید، اینجا ما در دوبی باید 400 دلار بابت کارت رسیور ماهواره بپردازیم تا بتوانیم بازی ها را در خانه نگاه کنیم، شبکه 3 هم که همه امیدمان بهش بود ، به خاطر شکایتی که سر بازی های اروپایی 2 سال پیش از او کردند، موقع فوتبال، پخش ماهواره ای اش را قطع می کند و ما مانده ایم خمار!
حالا مجبوریم بازی ها را در رستورانها و بار ها نگاه کنیم آنهم با گزارش عربی یا انگلیسی ، خلاصه که دماغمان حسابی برشته شد!
پنجشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۵
دیشب جلسه دیدار احمدی نژاد با بچه های تیم ملی را دیدم، به نظرم درست مانند سخنرانی معلم دینی یا امور تربیتی یک مدرسه دبیرستان ( که معمولاً خیلی با بچه ها رفیق اند ) برای روحیه دادن به بچه های تیم فوتبال مدرسه برای شرکت در مسابقات منطقه ای آموزش پرورش بود. توصیه های فنی ورزشی که به بازیکنان می کرد ، ابتدایی ترین پارامترها برای یک بازی نیمه حرفه ای فوتبال است که از سطح ورزش محلات به بازیکنان یادآوری می شود.
این مطلب که در کشورهای اروپایی اکثراً افراد متوسط جامعه هستند که دوست دارند به استودیوم بروند و علاقه مند به فوتبال هستند هم از آن حرف ها بود! قضیه هم از آنجا شروع شد که گفت سفارتخانه ایران در آلمان خبر داده که خارجی های بسیاری به سفارت ایران رفتند و پرچم ایران را درخواست کرده اند تا در جام جهانی، ایران را تشویق کنند و بعد این را به این ربط داد که افراد متوسط جامعه با حقوق کمشان ، می خواهند 110 یورو بلیط مسابقه ایران را بخرند و ایران را تشویق کنند. در اینکه بعضی خارجی ها می خواهند در بعضی مسابقات ایران را تشویق کنند شکی نیست و این با توجه به بازی بازیکنان ایرانی در تیم های خارجی و محبوبیت آنها چیز جدیدی نیست، ولی علاقه مند بودن قشر متوسط به فوتبال و به خصوص رفتن به استودیوم ، فکر کنم از دیدگاهی که در ایران وجود دارد سرچشمه بگیرد ولی در اروپا ، آنقدر که من شنیده ام ، دکتر و مهندس و مدیر شرکت هم برای تیم های محبوبشان ، صورت و بدنشان را رنگ می کنند و به استودیوم می روند و فحش های رکیک هم می دهند، اتفاقاً در اروپا تعصب خرکی تری غالب است ولی همه اقشار را در بر گرفته، البته اینها هم در حد شنیده های من است شاید نیاز به اصلاح داشته باشد.
اینکه رئیس جمهور یک کشور با هر قشری که صحبت می کند نظرات فنی و تخصصی آن جمع را مطرح کند، غیر از اینکه او را از آن قشر دور کند حاصلی نخواهد داشت ، چون همیشه این نوع سخنان، مایه خود نمایی در خود دارد و از طرفی کم بودن دایره اطلاعات گوینده را هم کاملاً مشخص می کند، مگر اینکه این اطلاعات را با وقت و مطالعه به سطوح بسیار بالایی رسانده باشد نه اینکه قبل از مصاحبه یا دیدار، از چند نفر راجع به موضوع سوال کند و بعد بخواهد با گفتن چند مطلب جالب بی اهمیت مثل سرعت توپ فوتبال بر حسب متر بر ثانیه و مقایسه آن با سرعت دویدن انسان ، بحث را هیجان انگیز کند، این فرمول ها در مدارس و گاهی سالهای اول دانشگاه جواب می دهد ولی در سطوح بالاتر فقط به تخریب گوینده می انجامد و بس.
چهارشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۵
زنانگی در وبلاگ
بعضی از نوشته های قبلی این وبلاگ از جمله نوشته دیروز رو می خونم، به نظرم می رسه که لحنی کاملاً زنانه دارند. مثلاً من اگر نوشته دیروز را صرف نظر از قسمت اصلاح ریش ، می خواندم ، قطعاً فکر می کردم نویسنده زن است و اینکه یک مطلب مردانه با چنین لحنی نوشته می شود ، یک پاردوکس جالب در نوشته پدید میاد که نمی دونم خوبه یا بد.
به هر حال همه آقایان، کم یا زیاد، قسمت های زنانه در رفتار و افکارشان دارند که یا سعی در پنهان کردنش دارند یا چنین چیزی را نفی می کنند ولی این مطلب اثبات شده ای است و هیچ ایرادی هم ندارد، همانطور که خانم ها رفتارها و افکار مردانه ای دارند که بروز می کند ولی غالب نیست. در حقیقت فرق بین مرد و زن از نظر روانی در غالب بودن یک مجموعه رفتار( زنانه یا مردانه ) بر دیگری است ، نه نبود یکی از آنها.
داشتم فکر می کردم چرا این اتفاق در لحن وبلاگم می افتد ، یکی از مهم ترین دلیل ها این است که اکثر وبلاگ هایی که نوشته های روان و راحت دارند و من بیشتر به آنها توجه می کنم و آنها را می خوانم، نویسنده زن دارند و بین وبلاگهای آقایان هم وبلاگ هایی مثل وبلاگ نیک آهنگ توجهم را جلب می کند که پر از فرم های نوشتاری زنانه است و بعد به نظرم آمد که کلاً خانمها در دنیای وبلاگ از آقایان برتری دارند چون نوشته هایشان از فیلترهای کمتری در ذهنشان می گذرد و هیجان و احساسات دیگر را بسیار پر رنگ تر از آقایان بیان می کنند ، در صورتی که در دنیای روزنامه و رسانه های عمومی تر ، وجود این فیلترها الزامی است.
به نظر می رسد در این زمینه میشه کلی بحث کرد که باشد برای بعد.
ولی به هر حال زنده باد وبلاگ های زنانه!
سه‌شنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۵
6.6.6
شش ِ شش ِ شش!!
این تاریخ ِ امروز در تقویم میلادی است که تا هزار سال دیگر چنین روزی نخواهیم داشتو این البته با 7.7.7 و 8.8.8 که سال دیگر و دو سال دیگر خواهیم دید کلی فرق دارد ، ناسلامتی 666 عدد شیطونه دیگه.
دیشب رفتم تو دستشویی که اول ریشهامو اصلاح کنم بعد هم مسواک بزنم برم بخوابم، همینطور داشتم به کارهای امروزم فکر می کردم که دیدم خمیر ریش رو مثل خمیر دندون به طور منظم ریخته ام روی تیغ ژیلت، یعنی فکر کردم این مسواکه ! حالا خوبه همون موقع مسواک نزدم!!
از نحسی های 666 امروز اینکه باتری ماشینم تموم شد و کلی تو تعمیرگاه معطل شدم تا عوضش کنن. تعمیر کار تا کله زخمی من رو دید ، ( از تبخال هفته پیش ) ، گفت دعوا کردی، گفتم نه بابا تبخاله ، گفت برو یک آزمایش خون بده شاید یک چیز جدی باشه، جالب اینکه هیچکدام از 3 دکتری که این تبخال عجیب و بزرگ رو دیدند این توصیه رو نکردند، ولی این تعمیرکاره خیلی تاثیر گذار بود ، ده درهم بابت حق ویزیت ماشین گرفت ، ده درهم هم بابت حق مشاوره پزشکی بهش دادم.
باز سازی فیلم طالح نحس هم که این هفته میاد رو پرده، فکر نکنم به خوبی قبلیش باشه ولی مناسبتش با امروز کمی جالبه.
همین دیگه...!؟
یکشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۵
یک خبر خاله زنکی تامل برانگیز
نائومی کمپبل که یکی از معروف ترین مدل های دنیاست، هفته گذشته تولد سی و شش سالگی اش را در هتل برج العرب دوبی برگزار کرد. دوست پسر 24 ساله عراقی این خانم بنام بدر جعفر، میزبان این تولد پرخرج بوده. برای این تولد، هجده طبقه هتل به طور کامل رزرو شده و مراسم تولد سه روز طول کشیده ، دیوید و ویکتوریا بکام و بسیاری از مدل های معروف دنیا از جمله مهمانها بوده اند. هزینه این مهمانی سه روزه که به عهده آقای بدر جعفر بوده 1.8 میلیون دلار ناقابل شده که البته کنار این، یک قطعه الماس خیلی بزرگ هم به خانم نائومی هدیه داده اند.
آقای بدر جعفر مولتی میلیاردر عراقی است که تمام پولهایش از پدرش به او رسیده که او هم از دلالان مهم نفتی در مناقصه های نفتی عراق بوده.
در ضمن فقط هفت ماه است که اینها با هم دوست هستند ، اگر ازدواج کنند نمی دانم کجا می خوان عروسی بگیرن!!
بعضی از ولخرجی ها را می توانم برای خودم توجیه کنم ولی این یکی هر کار کردم تو کتم نرفت.حتماً خیلی کارها را فقط در برج العرب می شود کرد و در هیچ هتل ارزانتری در دنیا نمی شود.
یکی از دوستان هفته پیش اتفاقی به این هتل رفته بود و گفت تقریباً همه هتل آماده به سرویس این تولد است حالتی شبیه قُرق.
لینک به خبر انگلیسی
شنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۵
در لحظه آخر قبل از رفتن به سینما برای دیدن فیلم رمز داوینچی ، از سینما رفتن پشیمان شدیم و تصمیم بر این شد که صبر کنیم دی وی دی اش بیاید و آنرا ببینیم، اصلی ترین دلیلش هم انتقاد هایی بود که از همه جا بر فیلم وارد شد و در وبلاگها نوشته شد ، تقریباً مطمئن هستم که سطح فیلم بسیار پایین تر از سطح کتاب است و چیزی را از دست نداده ایم، اگر کسی از دیدن فیلم هیجان زده شد بهم بگوید.
این آخر هفته فیلم ندیدم، هنوز فیلم 6 ساعته هفته پیش کاملاً هضم نشده ، ایشالله هفته بعد یک چیزی می بینم.
روی پیشونی ام بالای ابرو، یک تبخال بزرگ سبز شد که تمام ابرو و چشمم را متورم کرده و درد دارد و حسابی حالم را گرفته، بعد از مدتها چشممان به جمال دکتر روشن شد و یک کیسه دارو تجویز کرد ، تبخال روی پیشونی هم نوبر است ها، حتماً یک نفر این کله تمام کچل خوشگل ما را چشم کرده! بابا کچلی مان را هم نمی تونین ببینین!؟
اینقدر رو هم نوشتم که انرژی بگیرم بتونم کارام رو انجام بدم، باقی بقایتان.
پنجشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۵
بریانی اصفهانی و بریانی هندی
قسمت ما هم این بود که اولین بریانی اصفهان عمرم رو، نه در اصفهان ، نه در ایران ، که در دوبی بخورم. چون تا حالا بریانی نخورده بودم نمی دونم بریانی اینجا خوب بود یا نه، خودشون که میگن درست مثل اصفهانه ولی بعید می دونم عین اونجا باشه. یک مطلب دیگه اینکه خارجی هایی که می اومدن اونجا و بریانی سفارش می دادند فکر می کردند این، چیزی شبیه بریانی هندی است و وقتی غذا رو می دیدند می گفتند ما که اینو نخواستیم.
بریانی هندی یک نوع چلو است که غذای معروف و رسمی هند و پاکستان به حساب می آد. هر دختری که بریانی بهتری درست کند ، خانه دار بهتری خواهد بود. انصافاً هم خوشمزه است، برنج باسماتی است با کلی ادویه هندی از جمله هل و دارچین درسته و زیره و چند نوع فلفل و غیره که وقتی می خوری دیگر بوی باسماتی به مشامت نمی رسد. بریانی را با گوشت یا مرغ یا ماهی می خورند و طریقه سرو آن هم به این صورت است که یک بشقاب کوچک را تا جایی که جا دارد به صورت لبریز از بریانی پر می کنند به طوری که یک کوه کوچک بریانی درست می شود و با کوچکترین تکان از کناره های بشقاب می ریزد، بعد این را داخل یک بشقاب بزرگ قرار می دهند و می آورند سر میز، ، بعد باید از این بشقاب کوچک داخل بشقاب بزرگ بریزی و بخوری ، جالب است که گاهی آنقدر بشقاب کوچک پر است ، که باید در سه نوبت در بشقاب بزرگ تخلیه شود. همیشه هم بسیار تند است.
از بریانی اصفهان هم خوشم آمد ولی کمی سنگین بود.