پژمانبلاگ
شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۵
دیروز رفتیم سینما فیلم " پیشقدم باش " *با بازی آنتونیو باندراس که راجع به یک داستان واقعی است از یک معلم رقص رسمی که در مدرسه ای که بچه هایش فقط موسیقی هیپ هاپ می شناسند ، کلاس رقص برپا می کند. فیلم پائینتر از سطح انتظارم بود و فقط رقص هایش جالب بود و چون موزیک و رقص داشت دلم نسوخت که در سینما آنرا دیدم.
ترافیک قبل از افطار در دوبی بسیار سنگین شده، ملت گرسنه هم بسیار بد رانندگی می کنند. ولی به طور کلی فضای ماه رمضان در دوبی فضای شادی است، چون استراحت مردم بیشتر شده ، کمی از زندگی شان راضی تر می شوند. سریال های ایرانی امثال ماه رمضان هم که چنگی به دل نمی زند، فکر کنم اگر یک کار طنز در میان سریال ها بود، خیلی در روحیه ایرانیان تاثیر بهتری داشت.
اینجا همه خارجی های مسلمان می پرسند چرا بیشتر ایرانیان در دوبی روزه نمی گیرند؟ من هم می گویم، ایرانی ها خیلی مردم پیچیده ای هستند، به این راحتی ها نمی توانی برای کارهایشان دلیل پیدا کنی، به این راحتی ها هم در چارچوب تعریف شده ای نمی گنجند، همین پیچیدگی هم باعث شده، سر این قضیه هسته ای، اروپا و آمریکا نتوانند به سادگی تکلیفشان را با ایران روشن کنند. ایرانیان غیر منتظره ترین مردمان جهانند.
*Take the Lead
دوشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۵
این شروع ماه رمضان هم داستانی تمام نشدنی است، هر سال باید یک جر و بحثی سر دیدن روی ماه، راه بیافته، امسال که خیلی عجیب شد اختلاف دو روزه ایران و کشور های عربی، حالا اگه ماه 29 روزه بشه که احتمالش هم زیاده، هیج جور نمیشه سر و ته ماه رو به هم چسبوند.
تکلیف صدا و سیما هم با خانم انوشه انصاری معلوم نشد، اول گفتند اولین ایرانی به فضا می رود و کلی شلوغ کردند، بعد گفتند اولین زن مسلمان که هیچکی تحویل نگرفت، بعد با ایشون مصاحبه زنده کردند در پایگاه فضای قزاقستان، که اهمیت ایرانی بودنش رو نشون بدن، بعد که رفت اون بالا هیچ خبری نیست، نه می تونن صحنه ورودش به ایستگاه فضایی و رو بوسی کردنش با آقایان حاضر در اونجا رو نشون بدن، نه می تونن تماسش با زمین در حالی که تی شرت آستین کوتاه پوشیده و بی حجاب با یک کلاه نشسته و داره با زمین حرف می زنه رو پخش کنند، مگر خدای ناکرده زن ایرانی هم اینقدر بدون عفاف میشه؟ شانس بیاره دفعه بعدی که میاد ایران تو فرودگاه بازداشتش نکنن و به جرم ترویج افکار عمومی – عجب جرمی!! – محاکمه و ممنوع الخروج نشه.
یکشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۵
ماه رمضان در دوبی ماه تنبلی مطلقه ، همه دیر و خواب آلود میان سر کار، زود هم میرن خونه هاشون، در حقیقت ساعت کاری مفید در ماه رمضون، بعد از افطار تا یازده شبه و همینش کلی هیجان انگیزه، اکثر مسلمانهای سنی هم کلاه سفیدی تمام مدت ماه که روزه هستند سرشون هست که در ماه های دیگه فقط موقع نماز جماعت سرشون می کنند، رستورانهای هتلها باز هستند ولی باید دورشون رو بپوشانند تا فقط کسانی که در رستوران هستند غذاها را ببینند، بارها و دیسکو ها هم بعد از افطار باز می کنند و برنامه هاشون رو دارند البته کنسرت های مهم در این ماه برگزار نمیشه، عید فطر هم که یکی از دو عید مهم کشور و تعطیلات پنج روزه است که ما برنامه مسافرت به عمان رو گذاشتیم برای اون موقع.
دو فیلم دیدم یکی " کاپوتی "* و دیگری " چیزهای کثیف زیبا "** بودند که هر دو معمولی بودند ولی کاپوتی بهتر بود و فقط به خاطر بازی فیلیپ سیمور هافمن به دیدنش می ارزه. فیلم داستان واقعی یک نویسنده است بنام ترومن کاپوتی که به خاطر نوشتن داستان یک قتل واقعی ، با قاتل ملاقات می کنه و به خاطر تمایلات همجنس گرایانه ای که داشته از نظر روحی به قاتل وابسته میشه.
چیزهای کثیف زیبا، می تونست یک فیلم کوتاه خوب باشه ولی برای یک ساعت و نیم خیلی پیچیدگی ها فیلم نامه اش کمه، فیلم ماجرای مهاجران غیر قانونی در انگلستانه که به خاطر داشتن پاسپورت جعلی، کلیه شون رو می فروشند، جالبه که تمام شخصیت هایی که در فیلم معرفی میشوند مهاجرند غیر از مامورین اداره مهاجرت که خیلی هم منفی به تصویر کشیده شده اند، نه بازی خاصی در فیلم بود و نه فیلم نامه گیرایی داشت فقط شروع فیلم خوب بود، از دقیقه دهم خراب شد.در فکر خرید یک دوربین خوب هستم که باید از نظر مالی براش برنامه ریزی کنم، بعد از مدتها کرم عکاسی ام ، داره وول وول می خوره، دلم برنامه منظم عکاسی اجتماعی می خواد، امیدوارم تا زمستون که اینجا هوا عالیه بتونم اجراش کنم.
*Capote
** Dirty Pretty Things
یکشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۵
بعد از انتشار روزنامه همشهری ویژه امارات که جایگزین جام جم ویژه امارات شده، امروز چشمم به کیهان دبی افتاد که شماره سومش بود و در هشت صفحه ( چهار صفحه به طور کامل آگهی ) منتشر می شود و زیر نظر موسسه کیهان فعالیت می کند، البته اینجا به عنوان یک روزنامه مستقل مجوز می گیرند ولی صفحه بندی و مطالب با پیروی از خط مشی دفتر تهران اجرا می شوند. همشهری با 32 صفحه و البته قیمت 2 درهم ( حدود 500 تومان ) مطالب بیشتری دارد ولی هنوز ایرانی ها حاضر نیستند دو درهم برای همشهری بدهند، به همین خاطر در مراکز خرید ایرانی، همشهری را هم مثل کیهان به طور رایگان در اختیار ایرانی ها قرار می دهند تا گاهی مقاله ها و خبرهای تایید شده دولت ایران را لا به لای آگهی های فروش خانه های امارات و خبرهای خاله زنکی هنرپیشه های هالیوود، به نظر مردم برسانند.
از پنج شبکه رادیویی انگلیسی زبان در دوبی، جهار تا فقط موسیقی پخش می کنند و فقط یکی است که همیشه برنامه های اجتماعی و گفتگو و بحث و بررسی دارد، و آنهم از ساعت 6 تا 9 صبح برنامه ای دارد به نام "بیزنس برک فست" که چند هفته پیش جایزه بهترین برنامه رادیویی خاور میانه را گرفت و راجع به تمام بورس ها و معاملات تجاری و قیمت مسکن و طلا و پر از گزارشات اقتصادی پر بار و این جور چیزها است ولی با تمام اینها انرژی این را ندارد که من راننده را که این روزها بیشتر از یک ساعت از خانه تا محل کارم پشت فرمانم و با سرعت پنج کیلومتر در ترافیک سنگین رانندگی می کنم، بیدار نگه دارد ، مجبورم یا مدام کانال رادیو را عوض کنم یا بروم سراغ رادیو سراسری ایران که سلام ایران پخش می کند و چرت و پرت های گوینده ها کمی خواب را از کله می رباید.

به این فکر می کردم مهاجرت به دوبی را نمی توان یک مهاجرت کامل به حساب آورد به همین دلایل، روزنامه های ایرانی داری، رادیوهای ایران را زنده گوش می کنی، در خیابان، ایرانی ها را با لباس های جور واجور حتی مانتو روسری به وفور می بینی، شبکه های تلویزیونی ایران را دریافت می کنی.... همه اینها باعث می شوند مفهومی به نام غربت را نیمه کاره دریابی و احساساتت یک بام و دو هوا بمانند. هنوز نمی دانم این خوب است با بد، از طرفی مثل یک سوپاپ احساسی عمل می کند و برای مهاجرت های سخت تر آماده ات می کند از طرفی این توهم برایت پیش می آید که مهاجرت همین است و خطرات مهاجرت های سخت تر را از دیده پنهان می کند.
البته این طور هم نیست که همه چیز بر وفق مراد بگذرد ولی به هر حال یکی از قسمتهای سنگین روانی، کمی سبک می شود.
سه‌شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۵
این هم از شرق
روزنامه شرق را دوست داشتم، تنها روزنامه ایرانی بود که آنرا به طور اینترنتی تقریباً مداوم دنبال می کردم، ایران هم که بودم تنها روزنامه ای بود که می خریدم، چه زمانی که تند تر می نوشت چه این اواخر که محافظه کار تر شده بود.
احساسم این است چاپ این کاریکاتور آخر که تیر خلاصی بود بر روزنامه شرق، آگاهانه انجام گرفته، یعنی اصلاً از تیمی مثل شرق بعید است که با توجه به حساسیت هایی که الان در جامعه وجود دارد، چنین کاریکاتوری از دستش در برود. فکر می کنم شرق می دانسته به زودی تعطیل خواهد شد و تیر خلاصش را خودش به خودش زده تا با یک کلام آخر داستان را به انتها برساند، هر چه باشد کلام آخر بهتر از کلام نیمه تمام است.
دوشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۵
11سپتامبر
هر یازده سپتامبر ناخودآگاه به یاد آن روز و اتفاقات بعدش در دنیا می افتم، فکر کنم همه اینطور باشند، تاثیری که آن روز در تاریخ گذاشت، سالها ادامه خواهد داشت. من در فرهنگسرای نیاوران بودم و دسترسی به تلویزیون نداشتم، خبر دهان به دهان آمد و شنیدیم، آنقدر خبر بزرگ بود که مطمئن بودیم مثل همیشه بزرگش کرده اند و اینگونه که می گویند هم نیست، ولی بود. همانقدر و شاید بیشتر از آن بزرگ بود که می گفتند. الان که به آن روز فکر می کنم مثل یک خواب می بینمش، خوابی که هنوز تعبیر نشده.

امروز گول یک دزد را خوردم و تاوانش را کارگری که برایم کار می کرد داد. چند دقیقه پیش، یکی از این گداها که جدیداً در دوبی زیاد شده اند با یک کاغذ وارد محل کارم شد و کاغذ را داد دستم، دیدم به انگلیسی و عربی نوشته من کر و لالم ، زنم بیمارستانه و از این خالی بندی ها که ما ایرانیها فوت آبیم ولی برای عربها جدید است، بهش چیزی ندادم و رفت، دو سه متر که رفته بود صدایش کردم ببینم واقعاً کر است یا نه، بلافاصله بر نگشت، کمی جلو رفت، بعد با نگاهی موزیانه نیم نگاهی بهم انداخت و رفت، ده دقیقه بعد معنی نگاهش را فهمیدم، موبایل کارگری که برایم کار می کند را از روی میز برداشته بود، همان موقع که من نوشته اش را می خواندم. هنوز نمی دانم باید احساس گناه بکنم یا نه، از طرفی ساده تر از آنی گول خوردم که از خودم انتظار داشتم، از طرفی این کارگره هم بی احتیاطی کرده موبایلش رو ول کرده روی میز به من هم نگفته. از من چیزی کم نشده جز غرورم ، از او همه ابزار کارش گرفته شده با غرورش که دارد با اشکهایش می شکند. از این به بعد 11 سپتامبر برای او هم لکه ای سیاه دارد، هر چند کوچک ولی ماندگار است.
شنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۵
با آمدن سپتامبر و باز شدن مدارس، ترافیک دوبی دو برابر شد، صبح ها رسماً یک ساعت تا سر کار، رانندگی بسیار کند داریم که من با گوش دادن به رادیوهای مختلف از جمله رادیوهای ایران( که اینجا قابل دریافت است)، قابل تحملش کرده ام.
این آخر هفته را به دیدن فیلم های ایرانی که به دستم رسیده بود گذراندم، آتش بس، خیلی دور خیلی نزدیک و ماهیها عاشق می شوند، فیلم هایی بودند که دیدم. آتش بس مزخرف ترینشان بود و خیلی دور خیلی نزدیک بهترین شان، ولی همچنان چهارشنبه سوری را بیشتر از آن دوست دارم، طراحی صحنه ماهیها عاشق می شوند هم عالی بود،طوری که اگر عکس بعضی از صحنه ها به دستم برسد قاب می کنم می زنم به دیوار.
تلویزیون ایران هم که ماشالله سنگ تمام می گذارد با این فیلم های جدید که نشان می دهد، یک لحظه دیدم ماموریت غیر ممکن 3 را با کیفیت فیلم برداری از روی پرده، دوبله کرده اند و با سانسور فراوان دارند به خورد مردم می دهند، حالا سانسور را می گوییم ناچارند، ولی حداقل می توانند دو سه ماه صبر کنند دی وی دی کیفیت خوبش دستشان برسد ، بعد بدون اجازه از تهیه کننده هر بلایی می خواهند سر فیلم بیاورند. به گمانم تهیه کننده این برنامه های صدا سیما، هر فیلمی که بچه هایشان از دوستانشان می گیرند ببینند را، می برند سازمان، دو روزه دوبله می کنند و یک ساعتش را سانسور می کنند و می فرستند برای پخش، بعد هم یک نقد و بررسی می بندند به دمش که ارزش هنری فیلم را بالا ببرند، ابتذال هم که فقط سکس و مواد مخدر و یقه باز و دامن کوتاه است، اینکه ذهن مردم را به یک ساعت صحنه هیجان انگیز و بی سر و ته و بدون موضوع گرم کنیم اصلاً ابتذال نیست!
کلاً چند وقتی است احساس می کنم درجه خشونت تلویزیون زیاد شده، شاید دلیلش این باشد که خشونت دنیا در حال رشد است و رسانه ها که خبر رسانند ناگزیر از ارائه آن هستند ولی دیروز برای اولین بار بود که می دیدم فیلم جنازه های هفده شهریور را تلویزیون پخش کرد، دو بارش را من دیدم شاید بیشتر هم بوده، یعنی عیبی ندارد یک بچه پنج شش ساله جنازه های تیر خورده را لا به لای یخ ، نگاه کند؟ یعنی هیچ تاثیر منفی در ذهنش باقی نمی ماند؟ یعنی باعث از بین رفتن قبح خشونت در ذهن یک پسر بچه پر انرژی نمی شود؟

خب این نوشته زیادی انتقادی شد ولی خیلی وقت است این قضیه فکرم را مشغول کرده، البته با این نوشته ها هم درست نمی شود، مشکل عمیق تر از این حرف هاست.
چهارشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۵
چند تکه آشفتگی!
سلام
فقط آمدم بگم هستم و خوبم همه چیز هم مرتبه فقط سرم شلوغه کمی هم حوصله وبلاگ نویسی ندارم، پریودم! درست می شه.
تعطیلات امارات که قبلاً نوشته بودم قرار بود به جمعه و شنبه تغییر کنه، تغییر کرد ولی فقط برای سازمان های دولتی و مدارس، بانک ها شنبه ها را به جای پنجشنبه ها نیمه وقت هستند، ادارات خصوصی هر کار دوست داشته باشند می کنند، ما هم فعلاً جمعه را تعطیل می کنیم.
فیلم آتش بس را دارم تکه تکه می بینم هر شب بعد از نرگس، یک کمش را می بینم تا خوابم بگیرد فکر کنم امشب تموم شه، آش دهن سوزی هم نیست خوب شد 30 درهم پول بی زبان را ندادم برم اینجا سینما.
دلم سفر می خواد و برنامه اش رو هم ریختیم برای دو ماه دیگه، فکر کنم چیز خوبی از آب در بیاد، دوباره کلی چیز جالب از جای جدید .
خدائیش این نوشته دخترونه نشد؟ هی می گم مردها بعضی وقتها قسمت زنونه شون قوی میشه، اینم نمونه اش.