پژمانبلاگ
دوشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۷
مصاحبه با بنیچیو دل تورو درباره "چه"

بنیچیو دل تورو، هنرپیشه پورتوریکویی، اخیراً در فیلم چهار ساعت و نیمه "Che" به کارگردانی استیون سودربرگ در نقش چه گوارا بازی کرده که این فیلم در جشنواره فیلم دوبی نمایش داده شد. البته به دلیل طولانی بودن زمان فیلم، در اکران عمومی در دو قسمت نمایش داده خواهد شد.

فیلم را در جشنواره فیلم دوبی دیدم ولی فعلاً قصد ندارم درباره اش بنویسم. اخیراً مجله "Time Out" مصاحبه ای با بنیچیو دل تورو انجام داده که هوس کردم برای وبلاگم ترجمه اش کنم.

ترجمه، هول هولکی و کم دقت است و سواد نصفه نیمه انگلیسی من هم مزید بر علت، کلاً چیز دندان گیری از آب درنیامد ولی با این حال پستش می کنم. با اینکه کمی طولانی شد ولی به نظرم نباید دو تکه شود.

استفاده تجاری و غیر تجاری از متن فارسی هم (اگر به درد کسی خورد) با ذکر منبع، آزاد است.


روزنامه نگار: تبریک میگم، شما در فیلمی بازی کردید که برای اولین بار از یک تی شرت الهام گرفته شده!

دل تورو: این رو دیگه نشنیده بودم! ممنون.


روزنامه نگار: به نظرتون یک کم مسخره نیست که عکس چه گوارا برای پرفروش شدن چیزهای مختلف بکار میره؟

دل تورو: نه، لزوماً این مسخره نیست. منظورم اینه که تی شرت حداقل تی شرته، اون چیزی که من فکر می کنم کمی مسخره است، اینه که عکسش رو روی شیشه ودکا یا جت اسکی می بینیم.


روزنامه نگار: جت اسکی چه گوارا واقعاً خنده داره!

دل تورو: از اون خنده دارتر اینه که اون کسی که این عکس رو گرفته هیچ وقت چیزی از فروش این همه چیز، عایدش نشده.


روزنامه نگار: شما در جشنواره کن، جایزه بهترین بازیگر مرد رو برای بازی در فیلم "چه" گرفتید، این جایزه رو چطور با اسکار مقایسه می کنید؟

دل تورو: " کن " من فکر می کنم یک جورهایی مثل المپیکه، اسکار، اسکاره. این دو ربطی به هم ندارند. ولی به هر حال هر جایزه ای برای یک فیلم، بخشی از تجارت در سینماست. حداقل، من اینطوری بهش نگاه می کنم. می تونه یک راهی باشه برای فروش بهتر فیلم.بالاخره باید یک جوری مردم رو برای دیدن فیلم ترغیب کرد، اگر جایزه می خواد ابزارش باشه، به نظر من ایرادی نداره.


روزنامه نگار: بهمون بگید، یک فیلم اسپانیایی زبان چهار ساعت و نیمه دو قسمته، اون هم از شخصیتی که آمریکایی ها خیلی کم می شناسنش، چطور ساخته شد؟

دل تورو: راستش رو بخواین، باید بگم بدون اعتبار و شناختی که اسکار برای من آورده بود، شاید فیلم ساخته نمی شد. این باعث شد حضور من، سرمایه گذاران رو برای سرمایه گذاری روی فیلم توجیه کنه. از طرف دیگه، شاید شما بتونید یک مستند دو ساعته راجع به چه گوارا بسازید، ولی یک فیلم دو ساعته هرگز. اگر هم بسازید حتی نمی تونید ادعا کنید که شمه ای از شخصیتش رو نمایش دادید.


روزنامه نگار: حالا چرا در دو قسمت؟

دل تورو: دلیلی که من قبول کردم فیلم رو در دو قسمت بازی کنم، این بود که استیون سودربرگ این طوری می خواست. نه به خاطر خودش و شخصیتش و ... از این حرفها که همه می زنند، به خاطر اینکه دلیلی که برام آورد، قانع کننده بود. اولش قرار بود فقط آخرین سال زندگی چه گوارا رو به تصویر بکشیم، که همون "Guerilla" یا "Che: Part II " بود ولی چیزی که به فکر استیون رسید این بود که اگه کسی فقط این فیلم رو ببینه و هیچ چیزی راجع به زندگی "چه" قبل از این دوران ندونه، و از طرفی فقط چه گوارا رو در حد عکس روی یک تی شرت بشناسه، با خودش می گه: " این مرتیکه که دیوونه اس!" و اینطوری بود که ایده ساخت"Che: Part I" یا "Argentine" شکل گرفت.


روزنامه نگار: فیلم برداری فیلم بعدی تون، "The Wolf Man "درست بعد از تموم شدن فیلم "چه" شروع شد، بازی توی این فیلم رو برای این قبول کردید که بتونید با ریشهای چه گوارا توی این فیلم نقش یک گرگ نما را بازی کنید؟!

دل تورو: باید این طور می شد. ولی نه، این یکی تمامش گریمه.


روزنامه نگار: کمی غیر عادی نبود از یک شورشی مارکسیست، ناگهان به یک گرگ نما تبدیل شدن؟

دل تورو: مثل یک جور پوست انداختن بود بعد از چه گوارا. وقتی تا این حد در یک نقش فرو میری، یک جایی هست که برای تموم شدنش باید ناگهان نابودش کنی، اینجاست که میری سراغ یک نقش خیلی متفاوت و همه چیز رو می شکنی. فکر کنم این نقش گرگ نما برای سلامتیم خوب بود ولی احتمالاً خیلی مسخره از آب در اومده.


روزنامه نگار: نقشتون در “The Wolf Man” یک سیر تکاملی طبیعیه نسبت به اولین نقش سینماییتون در فیلم "Big Top Pee-wee" که نقش "دوک صورت سگی" رو بازی می کردید.

دل تورو ( با خنده ): آره ، "The Wolf Man " می تونه پدر جد بزرگش باشه!


روزنامه نگار: خب، بعد از این می خواهید چی کار کنید؟

دل تورو: بعد از این مصاحبه؟ می خوام غذام رو بخورم.


روزنامه نگار: البته منظورم کار بعدی تون در سینما بود ولی حالا که گفتید، چی می خواهید بخورید؟

دل تورو: یک کم سالاد گوجه فرنگی، یک کم گوشت و یک اسپرسو.


روزنامه نگار: آره، برای یک گرگ نما، غذای خوبیه.

دل تورو: پس اگه اجازه بدید، شروع کنم.

برچسب‌ها: , ,

سه‌شنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۷
Hunger

فیلم "Hunger" یا "گرسنگی" اولین فیلم بلند کارگردان انگلیسی استیو مک کوئین ( نه آن استیو مک کوئین هنرپیشه که بیست و هفت سال پیش مرده)، به چند هفته آخر زندگی بابی ساندز، در زندان معروف و مخوف Maze در ایرلند شمالی می پردازد.


در این نوشته قصد دارم کمی از فیلم بنویسم و نه از داستان آن. جریان اعتصاب غذای بابی ساندز بارها گفته شده، این فیلم هم بیان و زبانی دیگر است از همان داستان، ولی چیزهایی دارد که آنرا دیدنی می کند. با اینکه سعی ام بر این است که این نوشته جذابیت دیدن فیلم را از بین نبرد ولی با این حال اگر فیلم را ندیده اید توصیه ام این است که ادامه نوشته را پس از دیدن فیلم بخوانید.


خط اصلی فیلم به سه بخش تقسیم می شود.

بخش اول، نمایش "اعتصاب پتو" (پوشیدن پتو به جای لباس زندان) و "اعتصاب عدم نظافت" ( عدم استحمام و مالیدن مدفوع به در و دیوار سلولها) زندانیان که قبل از اعتصاب غذای بابی ساندز شروع شده بود ولی به نتیجه نرسید.

در این بخش، خط داستان به طور سیال روی چند شخصیت تمرکز می کند و با نمایش جزئیاتی به ظاهر بی اهمیت از حرکات آنها، نکات عمیقی را از درون شخصیت و وضعیت روحیشان بیان می کند. دوربین روی شخصیتها می چرخد و از این شخصیت به آن شخصیت می پرد و با کلوزآپ هایی بسته طولانی و تاکید بسیار بر صداهای جزئی و عدم استفاده از موسیقی، سکوتی سنگین و عمیق را بر فضای فیلم حاکم می کند و این فرصت را به بیننده می دهد که روی شخصیتها توقف کند. این بخش با سر و صدای زیاد و اعتراضات زندانیان و سرکوب این اعتراضات توسط مسئولین زندان و هجومی از صحنه های خشن، به بخش دوم می پیوندد.


بخش دوم: یک گفتگوی طولانی و تنها دیالوگ با اهمیت فیلم، بین بابی ساندز و یک کشیش درباره شروع اعتصاب غذا و دلایل آن.

با اینکه به دلیل لهجه ایرلندی گفتگوهای این سکانس، حدود هفتاد درصد مکالمه ها را در سینما از دست دادم ولی از نظر بازی و تکنیک فیلم سازی یکی از به یاد ماندنی ترین سکانس های است که در سالهای اخیر دیده ام.

کل این بخش حدود بیست و دو دقیقه گفتگو بین دو شخصیت است که هفده دقیقه و نیم آن بدون هیچ کات با یک برداشت و با دوربین ثابت گرفته شده که در نوع خود رکورد محسوب می شود.


بخش سوم: تقریباً بدون دیالوگ، متمرکز بر ایام اعتصاب غذا و جزئیات آن است تا انتها. رنگ قالب این بخش سفید و نورها غلو شده هستند. بازی مایکل فاسبندر در نقش بابی ساندز فقط با بدن و نگاه است و به خاطر لاغری بسیار شدید و رژیم غذایی خاص او، تمام صحنه ها با حضور کادر کامل پزشکی اورژانس گرفته شده. فاسبندر به خاطر بازی در همین بخش و البته بخش دوم که اجرای آن بسیار مشکل است، لیاقت کاندیداتوری اسکار را دارد هر چند که فیلم به خاطر مستقل بودن، کمتر شانسی برای جوایز اسکار خواهد داشت.


فیلم موسیقی متن ندارد و در عوض پر است از صداهای معمولی که با تاکید بر هر یک از آنها، انبوهی از معانی به سمت تماشاگر سرازیر می شود. پک سیگار، هام سنگین و بم هوا هنگام بارش برف، نفس، قدم، صدای بال مگس و بسیاری صداهای دیگر بارها در مخت کوبیده می شود و حتی گاهی بسیار آزارت می دهد.


" گرسنگی" روایتی شاعرانه است از یک اعتصاب و انتقادی که بسیاری به فیلم گرفته اند هم همین است. اینکه فضای فیلم نه تنها از این حرکت تقدیر می کند بلکه نوعی تقدس برای بابی ساندز قائل می شود و به همین دلیل هم هست که پیش بینی می شود نمایش فیلم در انگلستان با واکنش هایی منفی از سوی مردم مواجه شود.


من به عنوان بیننده ای که نه میهن پرستی ایرلندی برایم مهم است و نه سیاستمداری انگلیسی، از لحن و لهجه فیلم و طرز بیان یک واقعه به این شکل، بسیار لذت بردم و مطمئنم که به خاطر دریافت کامل دیالوگهای بخش دوم هم که شده دی وی دی فیلم را دوباره خواهم دید و مطمئن هستم که فیلم بعدی استیو مک کوئین، کارگردان فیلم را بدون درنگ می بینم.


گرسنگی جایزه دوربین طلایی جشنواره کن 2008 را برده است.

برچسب‌ها:

یکشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۷
حترشدیه.ذمخلسحخف.زخئ !!!!

و اینگونه بیضوی است آدرس وبلاگ ما، وقتی یادمان می رود کیبوردمان را از فارسی به انگلیسی برگردانیم!!!