پژمانبلاگ
چهارشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۴
سنگام
یک مطلب از چیزهایی که می خواستم راجع به هند بنویسم جامانده و آن هم سنگام است
در هندوستان دو رود بزرگ جمنا و گنگا( همان گنگ که ما می گوییم ) وجود دارند ، که از این دو، گنگ مقدس است و خاکستر مردگان را به همراه ناخن و دندانشان به این رود می سپارند تا آمرزیده شوند - راجع به مرده سوزی که مکانش را هم دیدیم می توانید در این صفحه نیکی مطلبی بخوانید – این دو رود که از دو قسمت مجزای هند حرکت می کنند در نقطه ای به هم می رسند و یک رود را تشکیل می دهند تا بروند و به اقیانوس هند بریزند، به آن نقطه سنگام می گویند که در زبان هندی به معنای ترکیب و اتحاد است، این نقطه بسیار برای هندی ها مقدس و قابل احترام است و بسیاری از مراسم مخصوص شان را آنجا برگزار می کنند، به خاطر همین معنی کلمه سنگام است که آن را روی فیلم معروفی به همین نام گذاشته اند که موضوع آن رسیدن عشاق به یکدیگر است
دوشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۴
این عربهای ندید بدیدِ نازنازی هم تا یک کم شهرشون لرزید خودشونو خیس کردند! بعد از زلزله قشم که در دوبی هم احساس شد ، سرایدار ساختمان آمد درب همه خونه ها رو زد که مدیریت ساختمون گفته بی زحمت خونه رو تخلیه کنین ، حالا نیم ساعت از زلزله گذشته بود! منم گفتم چشم ، تو دلم گفتم : برو بابا جوجه پس شما موشک بارون ببینین چی کار می کنین؟ لابد ظرف دو ماه یک شهر کامل زیر آب می سازند که از تیر رس موشک دور باشه ، بعدش بلند ترین برج زیر آبی جهان و بزرگ ترین پیست اسکی رو چمن ِ زیر آب رو هم اونجا می سازن که توریست هم داشته باشند، خلاصه بعد از یک ساعت که داشتم از خونه می رفتم بیرون دیدم ملت با یکی دو تا کیسه به دستشون، اومدن بیرون ساختمون کنار ماشین هاشون ایستادن و حتماً منتظرند پس لرزه های نیم ریشتری تموم بشه، فکر کنم بعضی ها هم شب رو تو ماشین سر کنن، رادیو هم تا شب داشت راجع به زلزله و مقاومت ساختمان ها و امنیت و نترسین و چیزی نبود و از این چیزها همه جا هست و .... حرف می زد که مردم رو آروم کنه، البته در قسمت تجاری شهر که همه در حال جنب و جوش بودند کمتر کسی متوجه زلزله شده بود و همه از زن و بچه هاشون که تو خونه بودند فهمیدند. اینم از داستان جدیدمون ببینیم عواقبش چی می شه!؟
یکشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۴
پاچه پاکستانی
دو سه روز پیش ، به پیشنهاد سرایدار ساختمانی که در آن کار می کنم ، برای صبحانه به یک رستوران پاکستانی رفتیم، دیده بودم صبح ها خیلی دم در این رستورانهای پاکستانی و هندی شلوغ می شود ولی تا به حال نرفته بودم ببینم برای صبحانه چه می خورند. رستوران کراچی دربار یکی از با سابقه ترین و معروف ترین رستورانهای پاکستانی در دوبی است، محیط رستوران کارگری بود و بسیار شبیه کله پزی های نزدیک بازار خودمان، وقتی گارسون آمد و گفت که چه غذاهایی دارند فهمیدم پاچه جزو صبحانه های اصلی است، ولی کله ای در کار نیست.
یک پاچه سفارش دادم که بهش می گویند پایا و یک خوراک نخود که بهش می گویند چانا ( یا شاید پایه و چانه )، یک عدد نان پراتا ( که خمیر چرب و سنگینی است که تفت داده می شود ) تازه هم برایم آورد و پاچه را هم در یک کاسه آورد، هم نخود هم پاچه بسیار تند بودند و کلاً به خاطر ادویه های بسیاری که به پاچه زده بود، اصلاً مزه پاچه های ایران را نمی داد ولی بسیار خوشمزه بود، البته همه پاچه را می گذاشتند در یک بشقاب تخت و با نان آن را له می کردند و می خوردند، ولی من به سبک ایرانی نان را تلیت کردم در آب پاچه و با قاشق هر دو را برمی داشتم که خیلی برای این سرایدارمان جالب بود. آخر سر هم نگذاشت من حساب کنم گفت من اولین بار است شما را آوردم من باید پول بدم ولی حسابی سوختیم از تندی، این پاکستانی ها به خصوص کشمیری ها در تند و تیز خوری از هندی ها بدترند، خوشبختانه من بسیار از غذای تند خوشم میاد، فکر کنم گاهی صبحانه را آنجا بخورم
این بود انشای من در باره یک صبحانه خوب ، و ما با خوبی و سلامتی آن روز را به پایان رساندیم!!؟
شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۴
به سلامتی فلیکر را اینجا ( در دوبی )هم فیلتر کردند، قبلاً هم یک بار این کار را کرده بودند ولی بعد از یک هفته باز شد، حالا این بار نمی دانم چه بشود. کلی زنگ زدم و ای میل زدم به شرکت اتصالات دوبی که اینترنت به طور انحصاری در دست آن است، گفتند چون از این سایت می شود عکس دانلود کرد با سیاست سازمان ما منافات دارد، البته همین که بیست و چهار ساعت کسی هست که پاسخگوی اعتراضات است خودش جای بسی شکر دارد، طرف یک ربع با من صحبت کرد و معذرت خواهی کرد و سعی کرد به من بقبولاند که ما برای حفظ فرهنگ خودمان این فیلترها را می گذاریم و این سایت هم تا به حال کمتر از پنجاه درصد عکسهای ضد اخلاقی داشته ولی الان بیشتر شده، خلاصه در نهایت گفت ببخشید فعلاً چاره ای نیست، حالا باید ببینم این انرژی ارائه عکس که سر خورده می شود سر از کجا در می آورد، شاید کمی وبلاگ نویسی ام بیشتر شود شاید هم مطالعه ام را بیشتر کنم ، شاید هم عقده نگشوده ای بماند و بعد از چند سال بزنم یکی را بکشم!؟ همین طوریه دیگه برای بچه مردم عقده درست می کنند عین خیالشان هم نیست حالا یکی نیست بگه جلوی عکاسی ات رو که نگرفتند، ولی ده نه ده، وقتی کانال های خروجی بسته می شوند ورودی ها هم خود به خود کم می شود
عجالتاً دراقدامی سرکوبانه کتاب هری پاتر و جام آتش را که در آستانه اکران فیلمش هنوز نخوانده بودم ، شروع کردم به خواندن، دیروز در رادیو یک بحث جالبی بود راجع به هری پاتر و اینکه بچه های همه دنیا بعد از خواندن هر پاتر سطح توقعشان از داستان ها نوجوانانه بالا رفته و دیگر به شنیدن داشتان های کلاسیک علاقه ای ندارند و این مشکلی برای نویسندگان دیگر کتابهای نوجوانان در دنیا به وجود آورده، این هم از این
دوشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۴
روز ششم و هفتم : بازگشت
روز ششم بعد از دیدن تاج محل یک کاخ دیگر را هم دیدیم و به دهلی بازگشتیم ، شب در دهلی بودیم و فرداش به طرف دوبی بازگشتیم
اما نکات جالبی که به طور کلی با آنها برخورد کردم
هر جا که رفتیم و با هر که برخورد کردیم یک برگه نظر خواهی بهمان دادند، یعنی مثل اینکه نظر خواهی جزو سیاستشان است و تاثیر گذار هم هست، هر راهنما که کارش تمام می شد یک برگه می داد که نظرت را راجع به من بنویس و امضا کن، بعد در انتها یک دفترچه دادند که بابت ریزترین خدمات تور نظرمان را پرسیده بود، در اکثر رستورانها بعد از غذا نظر خواهی داشتیم در آخر حتی در فرودگاه یک برگه دادند دستمان که نظرتان راجع به خدمات فرودگاه چیست
از هر که راجع به سیاستمدارانشان سوال کردیم بسیار راضی بودند و معتقد بودند نخست وزیرشان بسیار صادق است و دارد برای پیشرفت کشور تلاش می کند
از هر کس و هر جا که خواستیم عکس بگیریم با روی باز مواجه می شدیم ، مردم عادی وقتی می دیدند دوربین دستم است خواهش می کردند ازشان عکس بگیرم ، بهشان می گفتم عکس را برایتان نمی فرستم ، می گفتند مهم نیست!! فقط می خواستند یک نفر از آنها عکس بگیرد ، نفهمیدم ریشه این رفتار از کجاست ولی خیلی برایم جالب بود ، به فقیرهای خیابان خواب که اگر یک سکه می دادی همانجا برایت لخت مادرزاد می شدند که ازشان عکس بگیری
اختلاف طبقاتی بسیار در هند بالاست ، فقر به معنای واقعی در همه جای شهر وجود دارد مردم بدون سرپناه که شکمشان را از سطل های زباله سیر می کنند ، تا خانه های مهاراجه ای و هتل های لوکس برای آنها که دلار به هند می آورند، همه کنار هم، بدون فاصله وجود دارد
به نسبت جمعیت و تراکم آن ، امنیت بسیار بالاست اگر جمعیتی با همین تعداد و همین پراکندگی را جایی مثل آمریکا داشت ظرف پنج سال هرج و مرج نابودش می کرد، فقط اگر گدایان هند بخواهند نااهلی کنند کشور ساقط می شود، ولی همه شان آرام کنار هم زندگی می کنند ، آن مقدار ناامنی هم که هست، کمتر از حد انتظار است، و این هم فکر کنم به دلیل همان اعتقادی است که قبلاً گفتم ، در معابد همه قشر آدم کنار هم عبادت می کنند
اکثر مردم اهل روزنامه هستند، به عنوان مثال، سطح پایین ترین آدمهای جامعه هم احمدی نژاد را می شناسند
هفت روز برای دیدن هند بسیار کم است، شاید یک دهم تنوع فرهنگی و حتی نژادی هند را دیده باشم، جنوب هند داستانش کاملاً با شمال آن که ما دیدیم متفاوت است، کشمیرهم فرهنگ دیگری دارد و برای خودش مستقل است، فقط 150 نوع زبان در هند صحبت می شود که با هر زبان یک پوشش جدا ، غذای متفاوت ، مراسم مذهبی متفاوت و رفتارهای کاملاً متفاوت به چشم می خورد، برای دیدن هند آنگونه که مطلوب افتد حداقل یکماه وقت لازم است
با اینکه شهرها و آدم هایی که دیدیم عموماً کثیف بودند، ولی به طور کلی بسیار از هند خوشم آمد، نه برای زندگی، ولی برای دیدن حتی حاضرم دوباره همین جاهایی را که دیدم تکرار کنم ، هر چند که بار بعدی که فرصتی برای هند رفتن پیش آید ، ارجح آن است که نادیده ها را ببینیم
یکشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۴
از راننده ای مینی بوسی که ما را از این شهر به آن شهر می برد نگفتم، یک مرد حدوداً 40 ساله ساکت و پخته ای بود شاگردش هم مثل کر و لال ها هیچ حرفی نمی زد فقط کارش را درست انجام می داد، حتی با همدیگر هم حرف نمی زدند. راننده اولش خیلی حرف نمی زد، بعد در چند جای جاده دیدم اطلاعاتی راجع به محلی که از آن می گذریم می دهد که از حد یک راننده فراتر است بعد از دو سه روز و همراه بودن او با راهنمای تور، فهمیدم در مواردی اطلاعاتش از راهنما هم بیشتر است ولی اصلاً در حضور راهنما حرف نمی زد ، می گفت اگر مدیر تور بفهمد برایم خوب نیست، در ضمن این تور و مینی بوس و اینا که میگم فکر نکنید سی نفر آدم بودیم با هم همه جا می رفتیم ، چون عده ما پنج نفر بود همه چیز به طور اختصاصی در اختیار ما بود، یعنی ماشین و راهنما وقتشان را با ما تنظیم می کردند، خلاصه رفتیم تو نخ این راننده که آدم مرتب و وقت شناس و کم حرف و گزیده گوی بود و از همه بیشتر با اون حال می کردیم، به این نتیجه رسیده بودیم که دانشگاه رفته و به خاطر نیاز مالی رانندگی می کند ، بالاخره یک روز مانده به روز آخر ازش پرسیدم تحصیلاتش چیست
کاشف آمد که پدر و مادرش بسیار فقیر بوده اند ، او سال آخر مدرسه در یک مسابقه دو پانصد متر بین مدارس شرکت می کند و اول می شود و همانجا یکی از افسران رده بالای ارتش به گروه دو میدانی ارتش دعوتش می کند، اینگونه به ارتش می پیوندد و به عنوان کارمند رسمی در قسمت ورزش ارتش آموزش می بیند و استخدام می شود، و تا 8 سال پیش در دوی ماراتن نفر دوم هندوستان بوده ، چند بار هم در مسابقات بین المللی ماراتن مقام آورده، و وقتی سنش برای دویدن بالا می رود دویدن را کنار می گذارد به کوه های هیمالیا می رود و نزد اساتید مقدس هندو، 6 ماه تارک دنیا می شود و به تزکیه نفس می پردازد می گفت روز بیست و یکم می توانی روحت را ببینی که از بدنت بیرون می آید و کنترل تمام ذهن و بدنت را در اختیار بگیری، پس از بازگشت از هیمالیا مثل تمام کسانی که این دوره را می گذرانند ، گیاه خوار می شود و باید به کورها ، فقیرها و سالمندان کمک کند، مینی بوسی می خرد و به رانندگی می پردازد ولی همه دوستانش یا مربی اند یا هنوز در تیم ملی هند برای هند می دوند، این شاگرد کم صحبتش را هم از خانواده بسیار فقیری آورده و برای اینکه کمکش کند شاگرد خودش کرده. فراز های شخصیتی بسیار بیشتری داشت که ظرف یک هفته نتوانستم کشف کنم ولی بسیاری از لحظات خوب سفر را مدیون همراهی های آرام و بی آزار او و ماشین تر و تمیز و رانندگی خوبش هستیم، اسمش هم آقای پوران بود و هست ، بسیاری از اطلاعات راجع به آئین هندو را او به من گفت، وقتی خاتمی به هند می رود ، ایاب و ذهاب محافظانش به عهده او بوده، آدم به یاد ماندنی ای بود
شنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۴
روز ششم: تاج محل

ممتاز محل، همسر شاه جهان ، پادشاه پنجم مغول که بر هندوستان حکومت می کرد، سر زایمان چهاردهمین فرزند از دنیا می رود ، البته زنی که در دوازده سال، چهارده بچه به دنیا بیاورد دیگر چیزی ازش باقی نمی ماند که بخواهد بعد از آن زندگی کند، به هر حال شاه قبل از مرگ همسرش به او دو قول داده بوده که هر دور را عملی می کند، یکی اینکه بعد از او دیگر ازدواج نکند و دیگر اینکه برایش مقبره ای بسازد که که مانند آن در تمام جهان نباشد و بعد از آن هم ساخته نشود و اینگونه تاج محل با 20000 کارگر و در مدت 22 سال ، تمام با مرغوب ترین سنگ مرمر جهان و با تزئیناتی از سنگ های قیمتی مثل یاقوت و فیروزه که با تکنیک خاصی در سنگ مرمر کار گذاشته شده اند، ساخته شد تا تنها بنای یادبودی در جهان باشد که مردی به خاطر زنی ساخته است
معمار طراح تاج محل ایرانی بوده و کسانی که تکنیک کار گذاشتن سنگ های قیمتی در مرمر را می دانستند از چین و ایران و نقاط مختلف هند به آنجا دعوت شده اند و پس از ساختن تاج محل هم از آگرا بیرون نرفته اند مبادا این تکنیک را به دیگران آموزش دهند و تاج محل رقیب پیدا کند، شاه برای آنان شهرکی ساخته و آنان از آن پس در آن شهرک زندگی کرده اند و این تکنیک را فقط به فرزندانشان آموزش داده اند و الان بعد از 375 سال فقط نوادگاه همان ها هستند که این تکنیک را می دانند و امروز به عنوان یک میراث ملی آنرا برای خود نگاه داشته اند و به دیگران آموزش نمی دهند ، امروز هم فقط فرزندان اساتید هستند که این را می آموزند
در تاج محل غیر از بزرگی و همچنین چند ترفند معماری مثل چند خطای دید و قرینه بودن کامل کل مجموعه، چیز دیگری وجود دارد که کل فضا را گیرا و سنگین و قابل احترام می کند ، چیزی که شاید از لابه لای سنگ ها بیرون می آید و نمی توانی توصیفش کنی ، یک حس است یک انرژی ، یک روح ، یک چیز که وادارت می کند بی وقفه به آن نگاه کنی، نیکی تعریف خوبی کرد، گفت در این ساختمان بر خلاف دیگر کاخ های عظیمی که دیدیم، احساس قدرت نمایی نیست ، یک جور عشق و خضوع است ، یک جور احترام است و من کلماتی مثل اعتراف ، توبه ، پشیمانی ، عذرخواهی را از در و دیوار می شنیدم
شاه جهان بعد از ساختن تاج محل فقط می نشسته و آنرا نگاه می کرده ، یکی از همان چهارده فرزند که پسر بوده ، برادرانش را می کشد و پدر را زندانی می کند تا به پادشاهی برسد، تنها درخواست پدر این بوده که پنجره زندانش را جایی بگذارد که او بتواند تاج محل را ببیند مثل این بوده که احساس می کرده تنها کار ماندگاری بوده که انجام داده و یادگاری ارزشمندی به جا گذاشته ، او هم پس از مرگ همانجا کنار ممتاز محل دفن می شود و تکلیف پسر یاغی را هم انگلیس ها معلوم می کنند و حکومت پانصد و چند ساله را از مغول ها می گیرند
تاج محل تنها محل توریستی است که از نظر امنیتی مانند فرودگاه و پارلمان ، درجه یک دارد بردن موبایل و کیف داخل آن ممنوع است دوربین فیلم برداری فقط تا پانصد متری ساختمان اصلی اجازه فیلم برداری دارد ، ولی عکس برداری آزاد است مگر داخل خود مقبره ، هیچ چراغی داخل مقبره به کار نرفته و آنجا تاریک است ، به خاطر اینکه گرمای چراغ به سنگ ها آسیب می رساند ، تمام توریست ها بازرسی بدنی می شوند برای رفتن به محوطه مرکزی ساختمان باید روی کفش ها را با کاور مخصوصی که با بلیط داده می شود پوشاند، بلیط ورودی برای هندی ها 25 روپیه و برای خارجی ها 750 روپیه است( معادل 500 و 15000 تومان)
در روز بین هفت تا دوازده هزار نفر از تاج محل دیدن می کنند و به همین دلیل فضای هتل های آگرا مثل فضای هتل های مکان های زیارتی است هر روز این عده وارد آگرا می شوند و همگی هم بعد از دیدن تاج محل از آگرا خارج می شوند ، شنبه دو هفته پیش، رکورد بازدید از تاج محل در یک روز شکسته شده: 35000 نفر بازدید در یک روز
همه چیزهایی را که فکر می کردم می شود توصیف کرد نوشتم ( البته در حوصله وبلاگ ) بقیه چیزها نانوشتنی است شاید عکسهایی هم باشند که برخی نانوشته ها را هم بگویند ولی در نهایت کل ماجرا نیست . حالت این نوشته حالتی است که خودم دوست دارم وقتی راجع به جایی مطلبی می خوانم اینگونه باشد اگر انتقادی هست حتماً بنویسید
عکس استفاده شده در صفحه ، از مجموعه عکسهای سیزیف در فلیکر است
پنجشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۴
روز پنجم: جیپور به آگرا
از جاده ها ننوشتم، جاده دهلی به جیپور از نظر اسفالت و امکانات، جاده نسبتاً خوبی بود دو جاده یک طرفه سه لاینه که با یک ردیف درخت و بوته از هم جدا شده بودند، ولی جاده جیپور به آگرا که روز پنجم در آن حرکت کردیم ، جاده باریک دو طرفه ای بود که با هیچ چیز هم جدا نشده بود چیزی شبیه جاده های شمالی ایران که بین شهرهای ساحلی کشیده شده ، پر از سبقت های خطرناک و بی قاعده ولی در سیستم رانندگی شان اصلاً کل کل وجود ندارد و هر دو راننده به راحتی از حقوقشان می گذرند تا تصادفی اتفاق نیافتد، همه ماشین ها به طور نرمال دستشان بی وقفه روی بوق است و این نه برای اعتراض بلکه نوعی اعلام حضور است به قول نیکی بوق و پدال گاز با همند ، به همین خاطر آلودگی صوتی بسیار زیاد است
در جاده اتوبوس هایی بود که قبلاً در فیلمهای هندی دیده بودم ، مملو از جمعیت در حال انفجار و جمعیت نشسته بر روی سقف اتوبوس، تمام ماشینهایی که در جاده بین روستا ها مسافر سوار کرده بودند حدود 15 تا 20 نفر را حمل می کردند ، یعنی مثلاً یک جیپ 14 نفر داخل سوار کرده بود و 6 نفر از تمام جهات جیپ غیر از پنجره جلو که راننده از آن بیرون را می بیند، به ماشین آویزان بودند و عین مسافران یک تاکسی معمولی در همان حالت با هم حرف هم می زدند و می خندیدند ، حتی روی سقف قطارها هم مسافر سوار می کنند، بالاخره باید یک جور جواب این همه جمعیت را بدهند!؟
روز پنجم : آگرا
صبح از جیپور به طرف آگرا ، شهری که تاج محل در آن قرار دارد راه افتادیم در بین راه یک پارک طبیعی که مملو از گونه های پرندگان بود ، و یک شهر کوچک که کاخ یکی از پادشاهان هند در آن قرار داشت را دیدم، آگرا در استانی دیگر است و با ورود به آن استان مزارع خردل نمایان می شوند، در قدیم از روغن خردل برای سوزاندن چراغ استفاده می کردند و روشنایی شان با آن تامین می شده. غروب به آگرا رسیدیم و با ورود ما برق قسمتی از شهر رفت که گفتند طبیعی است . خیلی در شهر چیز جالبی به چشمم نخورد ، هتلمان کنار شهر و نزدیک تاج محل بود ، در منطقه ای که پر از هتل بود و محل اجتماع توریست ها برای دیدن یکی از هفت عجایب، تا صبح که گاهی کنار پنجره می رفتم همینطور اتوبوس تور بود که مسافر پیاده می کرد ، تمام آن منطقه هتل بود برای اسکان مسافران به همین خاطر خیلی انرژی زیادی در هوا پخش بود و آن قسمت از شهر شور و حرارت و زنده گی خاصی داشت، فردا صبح به تاج محل می رفتیم
چهارشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۴
روز سوم جیپور
بعد از مراسم کمی شهر را گشتیم منتها چون یکشنبه و تعطیل بود تصمیم گرفتیم جمعه که دوباره به دهلی برمی گردیم به بازار معروف دهلی برای خرید برویم، شب هم در بهترین هتل دهلی جشن عروسی بود که خیلی چیز معمولی ای بود ، همه آمدند به عروس و داماد هدیه دادند و با آنها عکس گرفتند و باده نوشی کردند و خوردند و رقصیدند ، از نظر شور و انرژی، عروسی های خودمان وقتی زن و مرد قاطی می شوند بسیار پر انرژی تر است

روز سوم: جیپور
امروز صبح از دهلی به طرف جیپور* که شهری است در استان معروف راجستان حرکت کردیم، استان راجستان قبل از تسلط انگلیس بر هند، کشوری مستقل با پادشاهی مستقل بوده و کلاً فرهنگی جداگانه بر آنجا حاکم است، پوشش آدمها و پوشش گیاهی با ورود به استان راجستان تغییر می کند ، زمینهای سرسبز و پر درخت و لباسهای رنگارنگ آغاز می شوند و در تمام استان یا به عبارتی ایالت ادامه دارد، برداشت من اینطور بود که استان ها در هند حالتی نیمه فدرال دارند ، اگر هم تمام فدرال اند باز نگاه من نیمه فدرال بود، یعنی هر استان درآمد مستقل دارد و قوانین اقتصادی مستقل دارد ولی قوانین عمومی کشوری بر آن حاکم است، استان راجستان به خودی خود جای یک ماه گشتن دارد چون هم از نظر پوشش گیاهی متنوع است هم از نظر فرهنگ ها و سنتهای گوناگون، زمانی که راجستان کشور بوده جیپور پایتخت آن بوده و کاخ بسیار عظیمی واقع در بالای کوه به شاه تعلق داشته که از دیدنی های جیپور است، نام دیگر جیپور پینک سیتی یا شهر صورتی است و این به دلیل فراوانی سنگ های صورتی مایل به قرمز در آن منطقه است که اکثر خانه های قدیمی شهر با آنها ساخته شده و رنگ شهر را صورتی کرده است
در سطح شهر بیشتر از نیمی از مردم سوار بر موتور و دوچرخه اند، زنها با ساری ( لباس هندی) و کلاه ایمنی، سوار بر موتور دیدنی هستند ، پراکندگی جمعیت از دهلی بیشتر است و به همین دلیل رفت و آمد در آن روان تر ، برای خرید مثل همه کشور های شرقی چانه زدن اصل است، چیزی که فروشنده می گفت 1000 روپیه( حدود 20000 تومان ) به 20 روپیه( 400 تومان ) می خریدیم روز چهارم هم در جیپور بودیم ، دو معبد هندو در جیپور دیدیم که نحوه عبادتشان شبیه معبد سیک ها و امام زاده های خودمان است فقط بعضی ها خیلی جَو گیر می شدند و به جای زانو زدن ، با شکم روی زمین می خوابیدند، در آنجا هم باید پابرهنه داخل شد ولی سر پوش لازم نیست، در یک معبد مجسمه فلزی گاوی بود که مردم خودشان را به آن می مالیدند و پارچه ای زیر پایش می بستند و مراد می خواستند، حتماً مراد هم گرفته اند که این کار را ادامه می دهند ، همانطور که قبلاً نوشتم ایمانشان بسیار خالص و راستین است، انسان به هر چیز اینگونه اعتقاد داشته باشد مراد می گیرد، اصل کار همان اعتقاد ه است ، راهش مهم نیست
*Jaipur
سه‌شنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۴
نگاه هایی دیگر از این سفر را می توانید در وبلاگ نیکی و مانا ، همسفرانم ببینید و بخوانید
مراسم عقد کنان، دهلی
امروز روز دوم در دهلی است که خودمان به برنامه تور اضافه کردیم و کاملاً در اختیار خودمان است، امروز صبح مراسم سنتی ازدواج را می بینیم که در مسجد سیک ها انجام می شود و چیزی است شبیه عقد خودمان ، شب هم در هتل جشن نهایی است

در مسجد سیک ها باید کفش ها و جوراب هایت را دربیاوری و سرت را بپوشانی ، دم در مسجد پارچه هایی رنگی به کسانی که سرپوش ندارند داده می شود تا سرشان بگذارند و داخل شوند ، سرپوش نارنجی را بر سر می گذارم و داخل می شوم، در مسجد همیشه یک گروه موسیقی زنده سه نفری شامل یک طبلا، یک سازی شبیه آکاردئون که روی زمین گذاشته می شود و یک خواننده در حال نواختن و خواندن اشعار مذهبی هستند ، وسط مسجد هم یک درگاه است شبیه اتاقک هایی که در قدیم برای بردن اشخاص مهم استفاده می شد و آنرا روی حیوانات می گذاشتند و حمل می کردند، درگاه سنگی است و یک نفر در آن نشسته که قاعدتاً شخص مقدسی است مردم می آیند و جلوی درگاه زانو می زنند و دستشان را به در و دیوار آن می مالند و تبرک می گیرند تقریباً عین چیزی که در امام زاده های ما مرسوم است، بعد هم عقب عقب و رو به درگاه از مسجد خارج می شوند

مراسم عقد در سالن های مخصوصی که در محوطه مسجد ساخته شده انجام می شود تا مزاحم عبادت دیگران نباشد، داخل سالن ها دو قسمت است ، یکی جایی است که میز و صندلی چیده اند و قرار است پذیرایی شویم و که همه در آن راه می روند و حرف می زنند و پذیرایی می شوند و قسمت دوم جایی است که درگاه کوچکی در آن گذاشته شده و کف آن با پارچه کاملاً سفید پوشانده شده که اینجا حکم همان مسجد را دارد و عقد در آن انجام می شود و مانند مسجد باید با پای برهنه و سرِ پوشیده وارد آن شوی
نکته مهم در این سالن ها این است که به هیچ عنوان مشروبات الکلی نباید وارد آنجا شود و سر ناهار متوجه شدیم که تمام غذاها که تنوعشان هم بسیار زیاد بود ، گیاهی هستند
اول بزرگان دو خانواده می آیند و دو به دو با همتایشان از هر خانواده دست می دهند و حلقه گل گردن هم می اندازند و عکس می گیرند، از پدر بزرگ ها شروع می شود و به بچه های هشت نه ساله ختم می شود بعد همگی به اتاق کوچک مقدس می رویم کتاب مقدس سیک ها می آید یک نفر جلو جلو آنرا حمل می کند و یک نفر از پشت با یک پر بزرگ آنرا باد می زند ، در مسیری که می گذرد همه بر می خیزند و زنها حجاب می گذارند و هنگامی که گذشت دوباره می نشینند
گروه موسیقی مذهبی سه نفره به اتاق می آیند و نواختن و خواندن آغاز می شود و تا پایان مراسم قطع نمی شود ، عروس و داماد رو به روی در گاه که کتاب مقدس هم در آن قرار گرفته می نشینند ، شخصی که کتاب را آورده بود آنرا باز می کند و چند سطری می خواند بعد دوباره آنرا می بندد و پارچه رویش می اندازد، عروس و داماد بلند می شوند و سه دور دور درگاه می چرخند و دوباره می نشینند، این پروسه از خواندن کتاب تا سه دور چرخش چند بار تکرار می شود و در پایان زانو می زنند و دعاهایی خوانده می شود و آن دو زن و شوهر هستند ، در تمام این مدت موسیقی جریان دارد ، خواننده گاهی به کسی از میان خانم ها یادآوری می کند که حجابش را کامل رعایت کند ، چون کمی سرپوشش عقب رفته ، لحظه دعای نهایی پدر و مادر عروس و داماد در میان جمعیت بلند می شوند و دعا را ایستاده می شنوند، در ضمن یادم رفت بگویم که همگی روی زمین می نشینند و صندلی ای در کار نیست
بعد از این مراسم از اتاق بیرون می آییم و کتاب مقدس با همان وضعیت بیرون می رود وبعد به ناهار گیاهی می پردازیم
دوشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۴
چیزی شبیه سفرنامه- قسمت دوم : دهلی
راهنما یک خانم بود با لباس هندی سبز و صندل، اول به قوتوب منار* رفتیم و بعد به محل کاخ ریاست جمهوری و ساختمان دولت و پارلمان که ساختمانهایی عظیم و قدیمی هستند که انگلیسی ها در آن حکومت می کردند ، از شانس ما همان موقع رئیس جمهور از جلوی ما رد شد و به کاخش رفت که در آن تنها زندگی می کند، رئیس جمهور در هند سمتی تشریفاتی است و قدرت چندانی ندارد نخست وزیر همه کاره است، رئیس جمهور هند مسلمان و دانشمند است و زن و بچه هم ندارد ، تنهایی در کاخ دراندشتش زندگی می کند و به مطالعه می پردازد بعد از دوران ریاست جمهوری هم می رود خانه خودش
شب عروسی دعوت بودیم هم امشب هم فردا شب ، امشب جشن آخرین شب مجردی آقا داماد است همه با داماد در یک سالن می نوشند و می رقصند تا داماد این آخرین شب را خوش باشد، عروس آمده بود ولی بدون آرایش و تقریباً هیچ حضوری نداشت آن شب ، شب داماد بود

نکته: تقریباً هیچ غذای گوشت قرمزی نه در رستوران و نه در غذاهای عروسی که تنوعش هم زیاد بود ندیدم، فقط مرغ و ماهی و سبزیجات. کلاً گوشت قرمز در رژیم غذایی هندی جایی ندارد که به نظرم این هم یک دلیل دیگر است برای آرام بودن این مردم
یکشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۴
چیزی شبیه سفرنامه- قسمت اول : دهلی
مطالبی که در طول سفر برای وبلاگ آماده کرده بودم برای همان موقع مناسب بود و الان با حال و هوای دیگری می نویسم
صبح زود به دهلی( یا با تلفظ خودشان دلّی) رسیدیم، بویی شبیه بوی برگ سوخته به مشام می رسید، هوا غبار آلود بود و گرگ و میش، خیابانها کثیف و شلوغ است، خوک و گاو و میمون تک و توک در خیابان پرسه می زنند و هر چه به مرکز شهر نزدیک می شویم از تعدادشان کم می شود، کامیونی که پشتش با برزنت پوشیده شده بچه های مدرسه ای را با لباسهای شیک ولی کثیف و کراوات زده ، سوار کرده که به نوعی سرویس مدرسه است، نوع رانندگی مردم مثل بیست سال پیش ایران است هیچ چیز اهمیت ندارد، نه خط کشی نه چراغ قرمز نه تابلو، کمی هم به خاطر سیستم فرمان انگلیسی گیج شده ام ، همش در ماشینهای دیگر می بینم جای راننده یا بچه نشسته یا یک نفر آدم بی خیال که هیچ چیزش به راننده نمی خورد بعد می فهمم راننده او نیست بلکه بغل دستی اش است، تابلو های تبلیغاتی را نگاه می کنم ، چند تابلو هم تبلیغ برای نمایندگان پارلمان است و گویا انتخاباتی در راه است، همه چیز شلوغ و کثیف است ولی اصلاً احساس بدی ندارم، قبل از ظهر قرار است راهنما بیاید دنبالمان که برویم شهر را بگردیم... پس فعلاًً برم بخوابم تا قبل از ظهر!!!؟
شنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۴
اومدم از هند اومدم!!؟
تازه رسیدیم، بالاخره به اینترنت رسیدم، این یک هفته هر جا رفتیم دیر به اینترنت رسیدیم!همه هتل ها اینترنت داشتند ولی شبها تعطیل بود، از توی اتاق هم می شد به اینترنت وصل شد ولی کسی که باید می آمد برامون وصل کنه شبها نبود ما هم همش شبها به هتل می رسیدیم و صبح زود می رفتیم بیرون، بعد از ظهر هم برمی گشتیم هتل رو تخلیه می کردیم به همین خاطر اصلاً به اینترنتش نمی رسیدیم، فقط در کل یک هفته شاید یک ساعت از اینترنت استفاده کردیم که به چک کردن ای میل و خرده کاری گذشت البته نیکی یک عکس در فلیکر گذاشت ولی من چون عموماً عکس هامو با دوربین معمولی یا همون فیلمی گرفتم، تا چاپ نشن و اسکنشون نکنم چیز زیادی برای فلیکر ندارم
فعلاً چند نکته پراکنده رو از هند داشته باشید تا وقت و حوصله کنم مفصل تر بنویسیم
هفتاد درصد جمعیت هند هندو هستند و شصت درصد هندوها کاملاً گیاه خوارند که میشه چهل و دو درصد کل جمعیت هند، به همین خاطر تو همه رستورانها یک منوی جدای گیاه خواری هست و همه غذاها علامت گیاهی یا غیر گیاهی دارند
تو همه نمکدون ها فلفل و تو همه فلفلدونها نمکه
هندی هایی که ما دیدیم کلاً آدم های آروم و قانعی بودند برای همین تا حالا این رو به همه هندی ها تعمیم می دم
همه شون به یک چیزی قویاً ایمان دارند حالا اون چیز هر چی می خواد باشه ، به همین خاطر سختی های زندگی رو راحت تر می پذیرند
گاو و فیل و میمون جزو خدایانشون هستند و در تمام نقاشی های مذهبی قدیمی که در معابد هست، انسانهایی با صورت این حیوانات دیده می شود
همیشه در تمام خیابانها یک نفر کنار دیوار در حال ادرار کردنه و این به اندازه سیگار کشیدن طبیعیه در عوض به ندرت کسی رو می بینی که سیگار بکشه
فقر رو به معنای واقعی تو هند میشه دید که حلبی آبادی های ایران در برابرشان کاخ نشینند
کثیفی جزو فرهنگ شونه پس اصلاً عیب نیست
جایی بود که دوست دارم باز هم ببینمش چیزهای ناشناخته و زیبا بسیار دارد
چاق شدم
...
سه‌شنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۴
چند روزی شدیداً مشغول جمع و جور کردن کارها برای رفتن به مسافرت بودم، تازه از امروز می توانم با فکر آسوده به هندوستان فکر کنم. امروز سه شنبه احتمالاً آخرین روز کاری این هفته در دوبی است چون به احتمال زیاد فردا عید فطر است و اینجا برای این عید 4 روز را کاملاً تعطیل می کنند
امیدوارم در طول سفر وقت آپدیت کردن وبلاگ را پیدا کنم که اخبار هند را مفصل در اینجا بنویسم اگر هم نشد بعد از بازگشت می نویسم. فعلاً که تا فهمیدند ما می خواهیم بریم، تو دهلی بمب منفجر کردند و خیلی از جاهای شهر تا امروز حالت فوق العاده داره، تا ببینیم چه می شود
هوای دوبی بسیار خوب شده کاملاً بهاریست که همینطور رو به بهتر شدن می رود و روحم دارد جان می گیرد
عزت زیاد