پژمانبلاگ
پنجشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۷

در این ایام که وبلاگ را به بهانه سفرنامه سرپا نگه داشته بودم، زندگی ام جریان داشت. فیلم دیدم، خواندم و دویدم. اگر فکر کرده بودید که دیگر از صرافت دویدن افتاده ام و تبی بود که گرفت و گذشت، در اشتباه بوده اید. می توانم بگویم به دویدن معتاد شده ام، دویدن وقتی به نقطه ای می رسد که جای ثابتی در برنامه هفتگی پیدا می کند، یک "لایف استایل" با خودش می آورد، آرام آرام تا جزئی ترین لایه های زندگی ات می خزد و همه چیزت را تحت تاثیر قرار می دهد. تغذیه، خواب، سیستم بیولوژیک و متابولیسم بدن و حافظه، بعضی از ظواهر این تغییرات اند و طرز فکر، نگرش و بازدهی، بعضی از لایه های عمیق تر آن هستند.

در این مدت بیش از نیمی از مطالعاتم درباره دویدن استقامت بوده و به جرات معتقدم که دویدن استقامت با تمام ورزش ها، تفاوتهای عمده ای دارد که فقط مختص خودش است و در دکان هیچ عطاری پیدا نمی شود. تجربه بیش از ده سال کوهنوردی در ایران به اندازه این یکسالی که شروع به دویدن کرده ام برایم هیجان انگیز و جدید نبوده است و تا به حال هیچ لذتی در زندگی ام نبوده که تا این حد سرسپرده برای آن تقلا کنم. مطمئناً باز هم از دویدن خواهم نوشت، از تجربیات بسیار ناب این ورزش که گاهی جنبه هایی عرفانی دارند و البته بسیاری از آنها به سختی در کلام می گنجند.

دوشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۷
Morocco 12

از آنجایی که این سفرنامه مراکش زیادی کش آمده و هم مرا تنبل کرده و هم خواننده های این وبلاگ را بی حوصله ، با چند نکته کلی به اتمامش می رسانم و وبلاگ را به روال عادی – کدام روال؟ مگر روالی بود؟!- باز می گردانم.

مردم مراکش بسیار مردمان با عزت نفسی هستند و یک نوع غرور نژادی در آنها دیده می شود. بیشتر مردم در همه طبقات اجتماعی، به نسبت خودشان، لباس و کفش تمیز می پوشند آن نگاه دریوزه ای که در چشم بعضی از اعراب هست، در نگاه مراکشی ها نیست.

به خاطر اینکه بسیاری شهرهای کوچک جذابیت توریستی دارند، جوانان آن شهرها به جای مهاجرت به شهرهای بزرگتر، در همان شهر مانده اند و یا راهنمای توریستها هستند یا شغلی دارند که محصولاتشان را به توریستها عرضه می کنند، در فز تقریباً تمام جوانان محلی مشغول فراگرفتن حرفه ای زبان اسپانیایی یا آلمانی یا انگلیسی هستند تا بتوانند به طور رسمی راهنمای توریستها شوند، بیشتر خانه های قدیمی هم اتاقهایی دارند که به توریستها اجاره داده می شود.

فرودگاه کازابلانکا بسیار فرودگاه تمیز و راحتی است ولی پلیس فرودگاه هنگام خروج کمی دله دزدی کرد که برایم تعجب آور بود، یعنی انتظارش را از چنین آدمهایی نداشتم ولی خب پیش آمد. آخرین پلیسی که قبل از سوار شدن به هواپیما جیب ها را می گشت کیف پولم را دستش گرفت و آخرین اسکناس مراکشی که داخل آن بود را نگاه کرد و به عربی پرسید این چیه؟ من هم خودم را زدم به نفهمی و فقط انگلیسی حرف زدم، از شانس ما خیلی نمی دانست چطوری منظورش را انگلیسی بیان کند، آخر سر کیف را با دلخوری پس داد و بدون اینکه سکه هایم را بدهد گفت برو، نگاهی به سکه هایم انداختم... گفت برو برو...! تنها توصیه ای که می توانم بکنم این است که پول نقد کمی در فرودگاه و هنگام خروج همراهتان باشد.

من تقریباً تمام برنامه ریزی سفر را از روی اطلاعات کتاب Lonely Planet انجام دادم. اینکه چه شهرهایی برویم، چه هتل هایی بمانیم، هر شهر چند روز دیدن نیاز دارد... و از همه مهمتر خرج سفر را از روی همین کتاب پیش بینی کردم و درنهایت با اختلاف کمی همه چیز درست از آب درآمد و در هر صورتی و برای هر سفری این کتاب را توصیه می کنم. فقط در نظر داشته باشید که این کتاب از آن نوع کتابهایی نیست که یک روز قبل از سفر و در سفر خوانده شود، حداقل یکماه قبل از سفر باید آنرا خواند و نکاتش را به خاطر سپرد. من برنامه ریزی برای این سفر را از چهارماه قبلش انجام دادم و هیچ منبعی بهتر از همین کتاب پیدا نکردم ولی همین جا اعلام می کنم اگر کسانی از جستجو در اینترنت به این وبلاگ رسیده اند، با کمال میل حاضر به در اختیار گذاشتن اطلاعات و راهنمایی شان از طریق ای میل هستم، کما اینکه تا کنون دو نفر که راهی مغرب هستند برایم ای میل زده اند و جواب گرفته اند. اصلاً قصد من از نوشتن چنین سفرنامه ای همین است.

هر شهر و کشوری که آدمیزاد به آن مسافرت می کند تکه ای از آدم را برمی دارد و جای آن تکه ای به یادگار در وجودت باقی می گذارد. بعد از مدتها که از سفرت می گذرد، یک بو، یک عکس یا یک موسیقی تو را به تکه ات در آن دیار پیوند می دهد و گویی چیزی صدایت کرده باشد، پر می شوی از آن فضا، مرتعش می شوی مثل یک سیم ساز و باز آرام می گیری. هر شهر سِحر خودش را دارد جادوی خودش را. کازابلانکا، فز و شفشاون هم رفتند کنار تمام شهرهایی که از آنها گذشته ام، با مردمانش خندیده ام، غذاهاشان را خورده ام و در هوایشان نفس کشیده ام. دیگر نمی شود بوی نعنا و شکوفه پرتقال شنید و یاد هزاران چیز در مراکش نیافتاد.

برچسب‌ها: ,

چهارشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۷
Morocco 11
"تجین" یا "طجین" یا "طاجین" اصلی ترین و معروف ترین غذای تمام کشورهای شمال افریقاست. مراکش ، الجزایر و تونس همه تجین های خودشان را دارند و هر کدام با سبک خودشان و کمی تفاوت نسبت به دیگری این غذای سنتی را استفاده می کنند.

پیش از هر چیز بگویم که نام عربی این غذا را در منوی هیچ رستورانی گیر نیاوردم و اسامی که در بالا می بینید از اینترنت آمده اند بیشتر رستورانها منوی عربی ندارند، منو ها فرانسه ، انگلیسی و اسپانیایی است نام این غذا در تمام منو ها به صورت "Tajin" می آید.

تجین را شاید بتوان با تاس کباب یا آبگوشت خودمان مقایسه کرد ولی تنوع بسیاری در مواد آن وجود دارد. این غذا عبارت است از تکه ای از مرغ یا گوشت که به همراه سبزیجات و گاهی میوه به مدت طولانی پخته می شود و تمام مواد به هم آمیخته می گردند و در نهایت یک مزه ثابت از گوشت و این همه مخلفات بیرون می آید که بنا به موادی که در تجین استفاده می شود، گاهی شیرین است ( با آلو سیاه و هلو و سیب و این جور چیزها )، گاهی ترش است ( با پرتقال و لیمو و نارنگی و این جور چیزها ) و چندین مزه دیگر که بنا به سلیقه آشپز و سنت منطقه ای که تجین را می پزند تغییر می کند و در نهایت بسیار خوشمزه و خوش خوراک است. تمام تجین ها در بشقاب های کمی گود به همراه در پوشی مخروطی شکل سرو می شوند و در حقیقت اصل تجین باید اینگونه درست شود که مواد خام در همین بشقاب قرار می گیرند و به همراه درپوش در تنور یا فر گذاشته می شود تا کاملاً پخته گردد و با همان ظرف سرو می شود، چیزی شبیه دیزی سنگی خودمان.

"کوسکوس" (Coos Coos) عبارت است از دانه ای گندم که به صورت گلوله ای کوچک درآمده و روی آن را با آرد گندم پوشانده اند. به عبارتی می شود آنرا برنج گندم هم نام نهاد. کوسکوس هم معمولاً به همراه مرغ یا گوشت پخته شده سرو می گردد و چون آب را شدیداً به خود جذب می کند، همیشه به همراه آن، آب مرغ یا آب گوشت هم آورده می شود که هنگام خوردن روی آن بریزی که دهان را خشک نکند، هر مایعی هم که روی آن ریخته شود سریعاً داخل دانه های کوسکوس می رود و چیزی بیرون نمی ماند. مزه کوسکوس ثابت است و تنوع آن در چیزهایی است که کنار آن گذاشته می شود و که آنها هم همان مواد تجین هستند.


برچسب‌ها: ,