پژمانبلاگ
دوشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۷
Morocco 12

از آنجایی که این سفرنامه مراکش زیادی کش آمده و هم مرا تنبل کرده و هم خواننده های این وبلاگ را بی حوصله ، با چند نکته کلی به اتمامش می رسانم و وبلاگ را به روال عادی – کدام روال؟ مگر روالی بود؟!- باز می گردانم.

مردم مراکش بسیار مردمان با عزت نفسی هستند و یک نوع غرور نژادی در آنها دیده می شود. بیشتر مردم در همه طبقات اجتماعی، به نسبت خودشان، لباس و کفش تمیز می پوشند آن نگاه دریوزه ای که در چشم بعضی از اعراب هست، در نگاه مراکشی ها نیست.

به خاطر اینکه بسیاری شهرهای کوچک جذابیت توریستی دارند، جوانان آن شهرها به جای مهاجرت به شهرهای بزرگتر، در همان شهر مانده اند و یا راهنمای توریستها هستند یا شغلی دارند که محصولاتشان را به توریستها عرضه می کنند، در فز تقریباً تمام جوانان محلی مشغول فراگرفتن حرفه ای زبان اسپانیایی یا آلمانی یا انگلیسی هستند تا بتوانند به طور رسمی راهنمای توریستها شوند، بیشتر خانه های قدیمی هم اتاقهایی دارند که به توریستها اجاره داده می شود.

فرودگاه کازابلانکا بسیار فرودگاه تمیز و راحتی است ولی پلیس فرودگاه هنگام خروج کمی دله دزدی کرد که برایم تعجب آور بود، یعنی انتظارش را از چنین آدمهایی نداشتم ولی خب پیش آمد. آخرین پلیسی که قبل از سوار شدن به هواپیما جیب ها را می گشت کیف پولم را دستش گرفت و آخرین اسکناس مراکشی که داخل آن بود را نگاه کرد و به عربی پرسید این چیه؟ من هم خودم را زدم به نفهمی و فقط انگلیسی حرف زدم، از شانس ما خیلی نمی دانست چطوری منظورش را انگلیسی بیان کند، آخر سر کیف را با دلخوری پس داد و بدون اینکه سکه هایم را بدهد گفت برو، نگاهی به سکه هایم انداختم... گفت برو برو...! تنها توصیه ای که می توانم بکنم این است که پول نقد کمی در فرودگاه و هنگام خروج همراهتان باشد.

من تقریباً تمام برنامه ریزی سفر را از روی اطلاعات کتاب Lonely Planet انجام دادم. اینکه چه شهرهایی برویم، چه هتل هایی بمانیم، هر شهر چند روز دیدن نیاز دارد... و از همه مهمتر خرج سفر را از روی همین کتاب پیش بینی کردم و درنهایت با اختلاف کمی همه چیز درست از آب درآمد و در هر صورتی و برای هر سفری این کتاب را توصیه می کنم. فقط در نظر داشته باشید که این کتاب از آن نوع کتابهایی نیست که یک روز قبل از سفر و در سفر خوانده شود، حداقل یکماه قبل از سفر باید آنرا خواند و نکاتش را به خاطر سپرد. من برنامه ریزی برای این سفر را از چهارماه قبلش انجام دادم و هیچ منبعی بهتر از همین کتاب پیدا نکردم ولی همین جا اعلام می کنم اگر کسانی از جستجو در اینترنت به این وبلاگ رسیده اند، با کمال میل حاضر به در اختیار گذاشتن اطلاعات و راهنمایی شان از طریق ای میل هستم، کما اینکه تا کنون دو نفر که راهی مغرب هستند برایم ای میل زده اند و جواب گرفته اند. اصلاً قصد من از نوشتن چنین سفرنامه ای همین است.

هر شهر و کشوری که آدمیزاد به آن مسافرت می کند تکه ای از آدم را برمی دارد و جای آن تکه ای به یادگار در وجودت باقی می گذارد. بعد از مدتها که از سفرت می گذرد، یک بو، یک عکس یا یک موسیقی تو را به تکه ات در آن دیار پیوند می دهد و گویی چیزی صدایت کرده باشد، پر می شوی از آن فضا، مرتعش می شوی مثل یک سیم ساز و باز آرام می گیری. هر شهر سِحر خودش را دارد جادوی خودش را. کازابلانکا، فز و شفشاون هم رفتند کنار تمام شهرهایی که از آنها گذشته ام، با مردمانش خندیده ام، غذاهاشان را خورده ام و در هوایشان نفس کشیده ام. دیگر نمی شود بوی نعنا و شکوفه پرتقال شنید و یاد هزاران چیز در مراکش نیافتاد.

برچسب‌ها: ,