پژمانبلاگ
یکشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۸
WOMAD Abu Dhabi
فستیوال WOMAD فستیوالی است با تمرکز بر موسیقی و رقص، که هرسال در شهرهای مختلف جهان برگزار می شود و هدف آن، پیوند فرهنگ های مختلف بوسیله موسیقی و رقص است.
امسال این فستیوال از 23 تا 25 آپریل در ابوظبی برگزار می گردد. مکان اجرای برنامه ها، کورنیش ابوظبی و قلعه ای در العین خواهد بود که تا هر کدام از دوبی دو ساعت رانندگی است.

بخشی که شاید برای ایرانیهای مقیم امارات جالب باشد، کنسرت گروه کامکارها در این جشنواره است که جمعه شب، از ساعت 9:30 تا 10:15 در ابوظبی اجرا می شود.
از اجراهای دیگر قابل توجه این فستیوال، نوازندگی "دودوک" ژیوان گاسپاریان نوازنده ارمنی است که پنجشنبه شب ساعت 9:45 در همان کورنیش ابوظبی اجرا می شود. ژیوان گاسپاریان به خاطر کار مشترکی که با حسین علیزاده منتشر کرده، بین ایرانیان نیز شناخته شده است.

ورود به تمام برنامه های این جشنواره آزاد و رایگان است.

لینک های مرتبط:
سایت جشنواره امسال در ابوظبی
صفحه اعلام برنامه ها
آدرس محل برگزاری
سایت ژیوان گاسپاریان

برچسب‌ها: ,

پنجشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۸
32

امروز شانزده سال از شانزده سالگی ام گذشت.


شانزده سال پیش که شانزده ساله بودم، سال هیجانات بلوغ بود. کُرک های صورت که داشتند یکی یکی سیاه تر و ضخیم تر می شدند را می تراشیدم که زودتر بزرگ شوم. سالی که عرقم بوی تند می گرفت و آنرا نشانه مرد شدن می دانستم!. سال اولین عشق و دل تپیدن هایش، سالی که شعر می گفتم و فکر می کردم بهترین شاعر دنیا خواهم شد، سالی که حاضری هر کاری بکنی که جدی ات بگیرند ولی نمی گیرند، سال استمناء های پنهان و بیگاه، سال لذت بردن از انجام هر چه که ممنوع است و هنوز برایت "مناسب نیست". سالی که حوصله ات از کودکی ات سر رفته و می خواهی هر چه زود تر از دستش خلاص شوی. سالی که سهراب و فروغ و شاملو و هدایت و شریعتی، همه با هم برایم جالب شده بودند، سالی که رمانتیک و س.ک.س.ی برایم یک معنی داشت. شروع سالهای سرکشی، بلاتکلیفی، سوالات فلسفی و هزاران چیز که به کلام نمی آیند.


امروز اما سی و دو ساله ام.


مرد شده ام گویا، اما خبری نیست در این دنیای مردانگی. دیگر سیگار و الکل و فیلم پورنو، ممنوعه نیستند پس هیجانی هم ندارند. بعد از تمام دست و پایی که زدم تا از کودکی بیرون بیایم، امروز زنده ترین چیزی که در درونم شعله ای روشن دارد، کودکی است که برای بیرون آمدن و شکستن مرزهای "مردانگی" دست و پا می زند.

اهل سالگرد و ماهگرد و هزار گرد دیگر نیستم. اگر قرار باشد روزهایی که رنگ و بوی خاص و معنی متفاوتی برایم دارند را به بهانه ای یاد کنم، روزی مثل روز به دنیا آمدن کم اهمیت ترین آنهاست.

امروز، شانزده سال پس از شانزده سالگی، که از بوی عرق تند و تراشیدن ریش خسته ام، آنقدر به هوای چیزی پشت چهارچوب ها، ساختارشکنی کرده ام و با پرده جدیدی مواجه شدم که دیگر ساختارشکنی هم آنقدرها هیجان انگیز نیست.


همین که فرصتی باشد تا کودک بی قرار درونم، با تمام شور و اشتیاق، به امید شیطنتی، از منفذی سرک بکشد و یادت بیاندازد که هنوز زنده ای، یعنی زنده گی، ما بقی را به تخم گیر!

سه‌شنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۸

دیشب از شبکه یک تلویزیون ایران، در ساعتی بسیار پربیننده، برنامه ای پخش شد به نام "شهر شیشه ای" که به بحران دوبی می پرداخت.

برای مراجعه آینده خودم هم که شده خواستم چند نکته را راجع به این برنامه و نوع نگاهش بنویسم.


اینکه برنامه ای ساخته شود تا مردم را نسبت به سرمایه هایی که از ایران خارج می کنند آگاه تر کند و چشمانشان را بازتر، بدون شک خوب است. هدف برنامه "شهر شیشه ای" نیز همین بوده است ظاهراً ولی نکته ای که قابل انتقاد است لحن فیلم ساز است که کاملاً تحت تاثیر فضای ضد دوبی است که در ایران به وجود آمده و در تمام مصاحبه هایی که انجام می دهد، نمی تواند وجد خود را از بحرانی که برای دوبی به وجود آمده پنهان کند و همین نگاه باعث شده، در ارائه مطالب فیلم، دچار یک نوع یکجانبه نگری باشد که باعث می شود از دیدن بعضی از زوایای داستان بحران دوبی غافل باشد. در حقیقت از شروع فیلم معلوم است که فیلمساز چیزی را ساخته که می خواسته و در طول فیلم برداری و مصاحبه ها دنبال جوابی برای سوالاتش نبوده، بلکه فقط با کسانی صحبت کرده که جوابی را که از قبل می دانسته را به او بدهند و مهر تائیدی برایش باشند.


این نگاه یک جانبه غیر از اینکه بی طرفی یک فیلم مستند را زیر سوال می برد – که البته انتظارم از صدا و سیما همین بود- باعث می شود که فیلم تاریخ مصرفی بسیار کوتاه داشته باشد و بعد از زمانی بسیار کوتاه که زوایای دیگری از این بحران آشکار می شود،حتی خود فیلمساز از اینکه با چشمانی نیمه باز به سوی سوژه اش حرکت کرده تعجب کند. هر چند که ما حافظه مان کوتاه مدت است و فردا فراموش می کنیم چه کردیم و چه دیدیم.

و اما چند نکته درباره خود فیلم:

-بسیاری از اطلاعاتی که در فیلم توسط شخصی با عنوان "تاجر دوبی" بیان می شود، نظر شخصی او و بعضاً بسیار غیرکارشناسانه است، این شخص که بار اصلی اطلاعاتی که در فیلم داده می شود نظرات اوست، در تمام فیلم عینک آفتابی اش را برنمی دارد و نامش را بیان نمی کند.


-حتی با یک مقام رسمی کنسولی یا سفارتی ایران درباره بحران دوبی مصاحبه نشد. تمام افرادی که در فیلم نشان داده شدند، غیر از مهرداد میناوند، بدون نام بودند و هر کس از زاویه دید خودش مطلبی راجع به بحران دوبی بیان کرد که البته همه هم شبیه هم بود.


- ساعت یازده صبح شنبه ها، مال های دوبی همیشه خلوت است، چه برسد به "دوبی مال" که مال جدیدی است و هنوز بسیاری از مغازه های آن افتتاح نشده. چند نفر هستند که برای خرید کفش و لباس و رفتن به یک کافه یا رستوران، ساعت یازده صبح شال و کلاه می کنند؟ نمی توان از این خلوتی به عنوان سندی برای رکود اقتصادی دوبی یاد کرد. می شد حداقل بعد از ظهر همان روز فیلم را در یک مجتمع تجاری گرفت که شلوغی آن نسبت به سال پیش در همین موقع بسیار کمتر بوده و قابل توجه است، ولی مشکل این بود که اگر مردم در زاویه دوربین قرار می گرفتند، فیلم دیگر قابل پخش نبود.


- اینکه زمین های خالی با تابلوهای شهرک هایی که قرار است ساخته شوند، به مشتریان خرید مسکن نشان داده می شود، چیزی نیست که از آن به عنوان کلاه برداری یاد کرد. این روند معمولی بوده که طی دوران شکوفایی دوبی نیز ادامه داشته و بسیاری از کسانی که از راه سرمایه گذاری مسکن در دوبی به سودهای قابل توجهی رسیده اند، وقتی پول خانه هایشان را می دادند، هنوز چیزی نه روی زمین نه روی هوا وجود نداشته است ولی پس از دو سال مجموعه ای کامل تحویلشان می شده و بعضاً تا قبل از تحویل، چندین نوبت به فروش دوباره می رسیده است. کسانی در این میانه متضرر شدند که سودهای دویست درصدی بازار مسکن دوبی را همیشگی پنداشتند و در موج کاذب رشد اقتصادی خود را غرق کردند و با به خطر انداختن سرمایه و گاهی تمام زندگی شان، به طمع سود فراوان اقدام به خرید های خارج از توان اقتصادی شان کردند و در صورتی که به هر دلیل این رشد با رکود مواجه می شد – که شد – تمام معادلات، زنجیروار به هم می ریخت و تا کوچکترین جزئیات زندگی فرد را تحت تاثیر قرار می داد.


بیش از دو سال پیش در برنامه رادیویی زنده صبحگاهی دوبی که راجع به اقتصاد است، با یک تاجر نیویورکی که برای سرمایه گذاری به دوبی آمده بود مصاحبه می شد، از او پرسیدند نظرتان راجع به آینده دوبی و این حجم سرمایه گذاری در بازار مسکن چیست؟ گفت: "من تاجرم و اومدم اینجا پولم رو دربیارم و برم، با دید اقتصادی که من دارم معتقدم این سرعت رشد، جایی متوقف میشه و من به نظرخودم بهترین وقت رو برای سود کوتاه مدت انتخاب کردم، دوبی برای زندگی آشغاله! من اهمیت نمی دم چی به سرش میاد، من فقط اومدم پول دربیارم و فلنگ رو ببندم قطعاً کسانی که به روزهای آخر این رشد برسند، فدا خواهند شد." که البته مجریان انگلیسی رادیو از رک گویی به سبک نیویورکی این آقا کمی شوکه شده بودند و مصاحبه رو جمع و جور کردند.


هر کس در دوبی زندگی می کند از بحران اقتصادی دوبی لطمه دیده، هر کشوری که در تعامل با اقتصاد جهانی بوده، به طریقی درگیر این بحران شده است. اینکه کناری بایستی و به ریش آنها که در بحرانی گرفتارند بخندی، نه دردی از تو دوا می کند نه از آنها. اینکه داخل کشوری بحران زده باشی و باز به ریش همان کشور که درحال گذر از بحرانی تاریخی دست و پا می زند بخندی، به خودت خندیده ای.


این روزها تمام خواهد شد. دوبی هم خود را از آب و گل بیرون می کشد و به یک روند منطقی در حرکت اقتصادی خواهد رسید و برخلاف نظر نویسنده مقاله ای در روزنامه گاردین، دوباره به بیابانی خشک و بی آب و علف تبدیل نخواهد شد. بسیاری از پروژه هایی که در فیلم مذکور از توقف آنها صحبت شد، دوباره با تامین اعتبار شروع به کار کرده اند. اتاق های فکر در امارات هم از اشتباهاتشان، چیزهای جدید یاد می گیرند و آنها را برای مقاصدی جدید به کار می گیرند.


من قصد ندارم از دوبی دفاع کنم، سعی می کنم واقع نگر باشم . قصدم فقط دو روی سکه را دیدن است.

همانطور که گفتم حافظه ما ایرانی ها، دورتر از یکی دو ماه قبل را نمی بیند. فردا روز، بسیاری یادشان نمی آید امروز چه می گفتند و چه می کردند. همیشه می شود تمام اصول را زیر پا گذاشت.


فرضی است محال به چندین دلیل، ولی تصور کنید روزی است، که یکی از این جزایر سه گانه که بر سرش اختلاف است به دست امارات افتاده و از قضا در آن کازینویی افتتاح کرده و نام کازینو را هم گذاشته خلیج ع.ر.ب.ی!. فکر می کنید چند نفر از کسانی که این روزها پتیشن امضا می کنند و سنگ نام خلیج فارس و میهن را به سینه می زنند، پایشان را به آن کازینو نخواهند گذاشت؟!!


ما مردم فراموشکاری هستیم.

برچسب‌ها: , , ,

چهارشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۸
چند فیلم برای دیدن:

Das Leben der Anderen

فیلم آلمانی "زندگی دیگران" محصول سال 2006 که در همان سال جوایز بسیاری از جمله اسکار بهترین فیلم خارجی را از آن خود کرد.
در آلمان شرقی سال 1984 که زندگی اغلب نویسندگان و روشنفکران، زیر ذره بین دولت آلمان شرقی است و در بیشتر خانه ها دستگاه شنود کار گذاشته شده، یک نمایشنامه نویس مورد اعتماد، از این قانون مستثنی است ولی بنا به دلایلی سرویس امنیتی آلمان شرقی موسوم به استاسی، تصمیم به شنود زندگی او می گیرد. مسئول تیم شنود و مراقبت از او، پس از مدتی مشاهده زندگی شخصی این نویسنده، تحت تاثیر فضای زندگی و افکار او قرار می گیرد و ...
فیلم با تکیه بر تصویر و پرهیز از دیالوگهای بی مورد، خط بسیار روان و جذابی دارد و بارها در طول فیلم تماشاگر را غافلگیر می کند و تا آخرین صحنه فیلم، چیزی برای تحت تاثیر قرار دادن بیننده در چنته دارد.
دی وی دی "زندگی دیگران" با ترجمه "The lives of Others" جدیداً وارد بازار امارات شده و برای خرید و کرایه کردن موجود است.


Revolutionary Road

سام مندس، کارگردان فیلمهای ماندگاری چون "زیبایی آمریکایی" و "جاده ای به سوی تباهی" این بار نیز مانند زیبایی آمریکایی سراغ موضوعی رفته که به دغدغه اصلی انسان، روزمرگی، می پردازد. فیلم بر اساس رمانی قدیمی به همین نام ساخته شده و زندگی زن و شوهری در دهه پنجاه را روایت می کند که با داشتن دو فرزند، زندگی آرام و یکنواختی را می گذرانند. تا جایی که زن خانواده پیشنهاد تغییر در زندگی و مهاجرت به پاریس را عنوان می کند. از این به بعد لایه های مختلف آدمهای یک خانواده و اطرافیانشان یکی پس از دیگری عریان می شود و هر چه به پایان فیلم نزدیک می شویم دریچه ای درونی تر به روابط انسانی برای تماشاگر گشوده می شود و در نهایت پس از پایان فیلم، بیننده است و یک مشت سوال که برای جواب دادن به آنها باید زندگی را کاوید.
بر خلاف زیبایی آمریکایی که محوریت داستان با یک مرد بود، در "جاده رولوشنری" یک زن داستان را هدایت می کند و انصافاً کیت وینسلت خوب از عهده اش برآمده است. صحنه هایی در فیلم هست که نشان از شناخت کارگردان از شخصیت زن در داستان دارد و البته اینکه کیت وینسلت در زندگی واقعی همسر کارگردان است خودش کمک بزرگی به شناخت ریزه کاری های شخصیت اصلی داستان کرده است.
زوج دی کاپریو و وینسلت هم پس از یازده سال که از هم بازیگری آنان در تایتانیک می گذرد، خوب از آب درآمده.
دیدن فیلم را برای آنها که حتی یکبار به فکر فرار از گرداب روزمرگی افتاده اند، توصیه می کنم. ولی این را هم می گویم که سرعت فیلم باز به نسبت زیبایی آمریکایی کمی کند است و شاید یکی از پارمترهایی که باعث شده کمی مهجور بماند هم همین باشد.

Doubt
ِ
"شَک" یکی از تئاتری ترین فیلمهای سال 2008 است. کارگردان آن کارگردان تئاتر است و نمایشنامه شک را هم خودش نوشته و بعد آنرا به فیلم نامه برگردانده است. نمایشنامه شک جایزه پولیتزر سال 2005 و چند جایزه مهم ادبی دیگر برده است ولی اینها باعث نمی شود که فیلمش هم خوب از آب در بیاید.
خب قطعاً فیلمی که فیلیپ سیمور هافمن و مریل استریپ در آن هم بازی باشند را باید دید و قطعاً نمی تواند از استانداردهای این دو بازیگر پائین تر باشد.
"شک" داستان یک شک است که تا انتها به یقین تبدیل نمی شود و فضای معلق آن در تمام فیلم شناور است. یک راهبه و مدیر یک دیر مذهبی(مریل استریپ) به کشیش دیر(فیلیپ سیمور هافمن) مشکوک می شود که از یکی از دانش آموزان پسر سیاه پوست سوء استفاده می کند. همین. این تمام ماجرا است و چیزی که در فیلم شاهد آن هستیم گفتگوهایی با موضوع مذهب و انسان و شک است که آنقدر متنوع نوشته شده که زمان یکصد دقیقه ای فیلم را بسیار کوتاه تر جلوه می دهد.
از آنجا که فیلم کاملاً وابسته به دیالوگ است، پارمترهای سینمایی، کمتر در فیلم غالب می شوند و صحنه ها هم بسیار تئاتری هستند و البته که به همین خاطر میزانسن ها بسیار خوب هستند.
بازی ها هم همگی بدون استثنا خوب هستند و در کل مجموعه ای از آب درآمده که می توانم بگویم دوستش داشتم و شاید پس از سالیانی باز هوس دیدنش به سرم بزند.


... و برای ندیدن:

Nights in Rodanthe

یک عاشقانه حوصله سر بر. اگر قرار باشد فیلمی درباره عشق در میان سالگی ببینم، ترجیح می دهم چیزی شبیه پلهای مدیسن کانتی باشد تا این فیلم آبگوشتی که همه چیزش کلیشه خالص بود، حتی صحنه های معاشقه اش که آدم را یاد دهه هشتاد می اندازد.

Bella

انتظارم خیلی بیشتر از این بود. باز هم یک عاشقانه با تم مکزیکی که در طول یک روز در نیویورک می گذرد. تبلیغش خیلی اغوا کننده است: "داستانی عاشقانه و واقعی که نشان می دهد چگونه یک روز، زندگی سه نفر را برای همیشه تغییر می دهد". داستان شاید کمی جالب باشد ولی فیلم کند و خسته کننده و پر از صحنه های اضافی است. وقتتان را تلفش نکنید.


برچسب‌ها: