پژمانبلاگ
چهارشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۵
تولد یک همسر
همسر همراه و همدل داشتن ، نعمتی است که به این راحتی ها به دست نمی آید. رفیقی به نام همسر در کنارم زندگی می کند که قدرش را می دانم ، می دانم ترمزی است برای کارهایی که نباید انجام دهم، می دانم اشتیاق به خانه آمدنم بعد از یک روز کار خسته کننده ، فقط به خاطر فضایی است که او در خانه درست کرده تا خستگی ام را فراموش کنم . الان شدیداً معتقدم همسر خوب داشتن بهتر از مجرد بودن است.
این را به بهانه تولدش نوشتم که هیچگاه آنگونه که بایسته و در خور خوبی هایش است ، به او تبریک نمی گویم، امسال می خواهم اینجا برایش بنویسم:
نیکی عزیزم ، تولدت مبارک، امیدوارم تا من زنده هستم در کنارم باشی .
سه‌شنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۵
امروز فقط لینک
پدر و مادرم به لندن آمده بودند. سفرشان به شکل غریبی حال و هوای یک رمان را پیدا کرده بود. پدرم چمن‌های حیاطمان را مرتب کرد. دور و بر گلها و سروها را سامان داد. روی صندلی گوشه‌ی حیاط می‌نشست. به پرنده‌های جور واجوری که دور باغچه می‌نشستند، نگاه می‌کرد. کتاب اطلس پرندگان انگلیس را به او نشان دادم. نام پرنده‌ها کیفیت آشیانه‌هاشان؛ حتی رنگ تخم پرندگان. گفتم ببینید، اسم این سینه سرخ است و ... مثل ما نام‌گذاری می‌کنند. انگار در پس این صحنه پر رنگ گل و سبزه و پرنده‌ی مهاجران را می‌دیدم. که کاملا ویران شده است. تابلویی از این ویرانی را در رمان "باغ فردوس" ترسیم کرده‌ام. البته دوستان محترم وزارت فرهنگ و ارشاد در دوران مهر ورزی، حتا جواب نداده‌اند که کتاب در کدام مرحله است. همین هفته هم ترجمه‌ی کتاب شگفت‌انگیز موسم هجرت به شمال، نوشته‌ی طیب صالح را به ارشاد داده‌ایم. گرچه دوستان ارشاد این روزها توی طاس سوسک افتاده‌اند. و ماجرای روزنامه‌ی ایران پیچیده شده است.اما امیدوارم در فرصت منطقی پاسخ بدهند ...
بقیه مطلب را می توانید در وبلاگش بخوانید.
دوشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۵
La Meglio Jioventu

دیدن فیلم ایتالیایی " بهترین دوران جوانی " *به اتمام رسید.
با اینکه مدت فیلم 6 ساعت کامل بود، هیچ لحظه ای نشد که با بی حوصلگی داستان را دنبال کنم. فیلم داستان یک خانواده معمولی ایتالیایی را از دهه شصت تا به امروز مرور می کند و ضمن بیان داستان ، به بیشتر اتفاقات مهم ایتالیا هم اشاره ای گذرا دارد. فیلم هشت شخصیت اصلی دارد که دو برادر در میان آنها پر رنگ ترند ولی تمام شخصیت های اصلی و جانبی کاملاً پرداخت شده و پخته معرفی می گردند و حضور تمامشان را حس می کنی. نوشتن 6ساعت فیلم نامه به نحوی که بیننده تمام این مدت، با علاقه فیلم را دنبال کند اصلاً کار ساده ای نیست، می توانم بگویم به اندازه 4 فیلم کامل ، در این فیلم اتفاقاتی روی می دهد و گره هایی باز و بسته می شوند، درست جایی که می خواهی داستان را پیش بینی کنی ، روند داستان تغییر می کند، فکر کنم نمونه بسیار خوبی است از یک فیلم نامه ساده ولی بسیار گیرا.
اینگونه سینمای روایی در اروپا به خصوص ایتالیا و اسپانیا خیلی مورد توجه است ، در همین فضا،" سینما پاردیزو" ی جوزپه تورناتوره با این فیلم قابل مقایسه است که نمی توانم بگویم کدام بهتر است ولی سینما پارادیزو دو نقطه قدرتمند دارد که در "بهترین دوران جوانی" آنها ضعیف ترند. یکی موسیقی فوق العاده انیو موریکونه که بار بسیار سنگینی در سینما پاردیزو به دوش دارد و اثری است کمیاب در کل سینمای جهان، دیگری اشاره و پردازش مستقیم به تمایلات جنسی و روانکاوی آن در کودکی و جوانی که البته این مسئله در" مالنا" ی همان کارگردان ( جوزپه تورناتوره ) بسیار قوی تر و بارز تر می شود ، ولی شکستن برخی تابو ها در سینما پارادیزو ، بیان داستان را جسورانه تر کرده.
کارگردان این فیلم قبل از این کار ، اثر شاخصی نداشته ولی این کار باعث شهرت و اعتبارش در سطح جهانی شده ، شاید بد نباشد نام مارکو تولیو جیوردانا را هم به یاد داشته باشیم، البته فیلم نامه را خودش ننوشته.فیلم جایزه نگاه ویژه جشنواره کن سال 2003 و بسیاری جوایز دیگر را گرفته. صحنه های به یاد ماندنی بسیاری در فیلم هست که مطمئنم تا مدتها در افکارم غوطه خواهند خورد. این نوع سینمای غیر هالیوودی شاید از نظر تجاری به هالیوود نرسد ولی از لحاظ تاثیر گذاری بر بیننده ، به صورت قابل توجهی جلوتر است.
* The Best of Youth
یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵
مشغول دیدن یک فیلم ایتالیایی 6 ساعته هستم که اگر امشب که شب سوم دیدن این فیلم طولانی است، تمام شد ، فردا راجع بهش می نویسم، تا اینجا بگویم که اگر خواب و وقت اجازه داده بود ، بدون توقف می دیدم اش. و این را هم اضافه کنم که کاملاً یک فیلم سینمایی است با تمام پارامترهای آن، در تمام سینماهای آمریکا و اروپا هم نمایش داده شده.
شنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۵
کمی در باره گی شا یا گِیشا

فیلم "خاطرات یک گِیشا " را دیدم. کتابش را قبلاً نخوانده بودم و هیچ چیز راجع به گِیشا نمی دانستم، بعد از فیلم کنجکاو شدم و آمدم پای اینترنت و دنبال این کلمه گشتم تا توضیحاتی درباره اش بیابم که به زبان فارسی هیچ نبود. فارسی زبانان هر چه نوشته بودند راجع به فیلم یا کتاب بود، نه راجع به خود گِیشا، بعد از خواندن چند سایت و وبلاگ انگلیسی تازه فهمیدم ماجرا چیست و گِیشا کیست و اینکه گِیشا ها فیلم و کتاب را به عنوان معرفی فرهنگ گیشا قبول ندارند و معتقدند کتاب خیلی با نگاه غربی نوشته شده و چیزی نیست که در فرهنگ واقعی ژاپن وجود دارد.
تصمیم گرفتم به جای اینکه راجع به فیلم بنویسم ، چکیده ای از یافته هایم را در این باره منتقل کنم تا اگر کسی مثل خودم دنبال یک مطلب خلاصه در این باره بود، اینجا آنرا بیابد.

گِیشا یا گِی شا ( با کسر گ ) در فرهنگ ژاپن عبارت است از زنی که در مراسم تفریحی سنتی مردان ژاپنی مانند مهمانی چای ، به سرگرم کردن مهمانان می پردازد و برای این کار سالها تعلیم می بیند.
گیشا ها که قدمتی 200 ساله دارند ، از کودکی در گیشا خانه ( اوکیا ) آئین گیشایی را آموزش می دیدند که عبارت بوده از : رقص سنتی ژاپن، نواختن ساز و دانستن موسیقی سنتی ، پذیرایی با چای، گل آرایی ، شعر خوانی و دانستن ادبیات برای خوش بیانی.
معمولاً یک نوآموز، پادوی یک گیشای حرفه ای می شود و پس از مدتی به یک گیشای در حال تعلیم ( مایکو ) تبدیل می گردد. که آرایش و لباسش با گیشای حرفه ای فرق می کند.
لباس گیشا کیمونو است و رنگ و نقوش کیمونویی که یک گیشا می پوشد با فصل و با سن گیشا تغییر می کند. کیمونو جزو گرانترین پوشیدنی های دنیاست و ساخت هرکیمونو که از ابریشم خالص است دو تا سه سال طول می کشد و قیمت آن از ده تا پنجاه هزار دلار در نوسان است.
صورت گیشا کاملاً سفید و لبانش کاملاً قرمز است و صورتی عروسکی دارد که اجزایش به طور اغراق شده ، نمایان شده اند.
در سال 1920 حدود هشتاد هزار گیشا در ژاپن وجود داشته که این مقدار امروز به حدود ده هزار عدد رسیده.
تمرکز گیشا خانه ها امروزه در کیوتو است و هر کس مهمانی یا گردهمایی خاصی دارد باید به گیشا خانه برود و درخواست گیشا برای مهمانی اش کند، قیمت گیشا ها بر اساس توانایی هایشان متفاوت است.
گیشا بودن در فرهنگ ژاپن شغل با احترام و با ارزشی است و اشتباه گرفتن آن با فاحشگی ، پس از جنگ جهانی دوم به وجود آمده ، در آن دوران فاحشگان برای جلب مشتریان آمریکایی ، مانند گیشا ها آرایش می کردند و خودشان را گیشا می نامیدند ، به همین خاطر در فرهنگ غرب نام گیشا با تن فروشی پیوند خورد و همچنان این دیدگاه وجود دارد.
یک گیشا نباید ازدواج کند یا اگر کرد باید از شغلش کناره بگیرد، او هیچ وقت برای پول تن فروشی نمی کند ولی گاهی خارج از نام و سلوک گیشا با مشتریانش رابطه جنسی برقرار می کند که این رابطه ای شخصی است ولی چون این مشتریان از طریق مهمانی هایی که گیشا در آنها اجرای برنامه کرده ، با او ارتباط برقرار می کنند، همیشه این بحث وجود داشته و دارد که این کار، فاحشگی با روشی سنتی است ولی در فرهنگ و سنت ژاپن این نگاه وجود ندارد و این نگاه ، نگاهی غربی است.
گیشا همچنین می تواند برای خود یک حامی داشته باشد ( دانا ) که معمولاً مرد ثروتمندی است که او را از لحاظ مالی تحت پوشش می گیرد و گاهی رابطه عاطفی و جنسی بین آنها ایجاد می شود که نوع و پیچیدگی این رابطه و جایگاه آن در زندگی یک گیشا ، حتی برای بسیاری از ژاپنی ها نا شناخته است.بسیاری از گیشاها کتاب و فیلم خاطرات یک گیشا را کاملاً تخیلی می دانند و معتقدند و این کتاب باعث از بین بردن ارزش والای گیشا در میان غربیان شده و بسیاری از ظرایف معنوی زندگی یک گیشا را منتقل نکرده است.
لینک زیر اطلاعات کاملتری در همین باره دارد:
پنجشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۵
با توجه به اینکه فرمانده نیروی انتظامی گفته در میادین اصلی تهران تلویزیون های بزرگ نصب خواهد شد تا مردم در خیابان مسابقات فوتبال را تماشا کنند، و از طرفی هم گفته جلوی خوشحالی مردم را بعد از مسابقات نمی گیریم، من خیلی این مسئله را بی دردسر نمی بینم چون مردم ما ، زود احساساتی می شوند برای همین نه اعتراضاتشان به جاهای خوب و منطقی ختم می شود نه ابراز شادمانی شان.
خوشحالی از برد مقابل استرالیا ، حالا حالا ها تکرار نمی شود چون کاملاً خودجوش بود و فضای آن کاملاً با شادمانی های دیگر فرق داشت، کما اینکه دیدیم برای برد مقابل آمریکا در جام جهانی فرانسه، همه چیز لوث شده بود. اما این بار با توجه به اینکه تعداد کسانی که منتظر فرصتی برای سوء استفاده از حرکت های جمعی هستند، خیلی بیشتر از 8 سال پیش شده، هر حرکت جمعی به مشکلاتی شاید جبران ناپذیر ختم شود .
حقیقتش هم کمی نگرانم هم کمی هیجان زده ، مثل بچه کوچکی که عزیزش را از دست داده ، ولی هیجان مراسم و دیدن بزرگترها در حالت های غیر عادی، غالب بر ناراحتی اش می شود.
فقط امیدوارم آدمهای بی گناه قربانی شرایط نشوند ( که البته همیشه عده ای می شوند) . هنوز گاهی به احمد باطبی فکر می کنم که به خاطر اینکه عکسش در اعتراضات 18 تیر روی مجله اکونومیست چاپ شد، اول به اعدام و بعد به حبس ابد محکوم شد و بهترین سالهای عمرش را در زندان می گذراند، بزرگترین گناهش هم این است که قیافه اش خوب بوده و توجه عکاس را جلب کرده، یا الان به مانا نیستانی فکر می کنم که قربانی چه داستان مضحکی شده .
سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۵
این قضیه کاریکاتور روزنامه ایران جمعه خیلی فکرم را مشغول کرده، ماجرا از این قرار است که در یک صفحه کاریکاتور این روزنامه ، یک سوسک به یک پسر بچه می گوید : " نمنه؟".
اعتراضات به این کلمه که در همان صفحه به زور دیده می شد ، بیشتر باعث مورد توجه قرار گرفتن این کاریکاتور شد و وضع را خرابتر کرد. کاملاً هم معلوم است که این قضیه عمدی نبوده چون کلمه نمنه ، کم و بیش وارد فرهنگ اصطلاحات طنز فارسی زبانان شده و بدون توجه به مبدا آن استفاده می شود.
تعطیل کردن روزنامه یا بازداشت کردن کاریکاتوریست که یکی از بهترین کاریکاتوریست های ایران هم هست، خیلی جفا کارانه است و بیشتر شبیه قربانی کردن اوست تا تنبیه مقصر.
بعضی چیزهای بزرگ چه ساده ، نادیده گرفته می شوند و بعضی چیزهای کوچک چه ساده زندگی دیگران را خراب می کنند. کاش آن دانشجوی تبریزی که بقیه را به اعتراض تحریک کرد و جرقه این آتش شد، هنگام عصبانیت کمی تامل می کرد.
دوشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۵
دوست هندی مان که به دلیل کار کردن در یک شرکت ایرانی ، فارسی را کامل ولی با لهجه حرف می زند ، دیروز من را دید و بی مقدمه گفت : این رئیس جمهور شما چقدر سخت هست!! گفتم تازه کجا شو دیدی؟

الحمدلله که این روزها هر جا نام ایران را می بریم همه می دانند کجاست و در آن چه می گذرد.
یکشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۵
راستی چه خبر از کاریکاتور های توهین کننده به اسلام؟!!
کشورهای مسلمان یادشان رفت داشتند سفارتخانه ها را آتش می زدند؟
در امارات هم که همان هفته اول تمام محصولات دانمارکی از سوپرمارکت ها جمع شده بود ، دوباره یواش یواش و بی سر و صدا تمام محصولات به ویترین ها برگشتند . من که نفهمیدم ! کسی کار خاصی کرد که مردم آرام شدند یا مثل همیشه یک هیجانی بوده که باید تخلیه می شده و دیگر مردم یادشان نیست برای چه عصبانی بودند.
شنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۵
محمود احمدی نژاد گفته: اگر بچه های تیم ملی ایران ، مردانه و با غیرت بازی کنند ، حتماً در جام جهانی به مرحله دوم می رویم!!
مگر کشتی است که باید مردانه و با غیرت بازی کنند ؟ یعنی اگر به مرحله دوم نرفتیم حتماً بچه های تیم ملی کم گذاشته اند؟ من با اینکه دوست دارم تیم ایران به مرحله دوم برود ولی تقریباً مطمئنم این اتفاق نمی افتد، امروز دیگر فوتبال فقط غیرت و مردانگی و عِرق ملی نمی خواهد، آنقدر از نظر تاکتیکی به پیشرفت رسیده که همه تیم مانند مهره های شطرنج در اختیار تفکرات مربی هستند برای همه چیز فرمول هایی تعریف شده، دیگر نمی شود علی پروینی بازی کرد و انتظار پیشرفت داشت، این مردانه و باغیرت بازی کردن مال کرکری های تیم های محلی است نه در مقابل پرتقالی که همه کشورش فوتبالیست اند.
خودمان را گول نزنیم ، تیم ایران با وضعیتی که در حال حاضر دارد ، همین که با آبرو ریزی و گلهای خورده زیاد حذف نشود کار بزرگی کرده، صعود به مرحله بعد انشاء الله در دو دوره بعدی ( چون در جام جهانی بعد ایران حضور ندارد).
پنجشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۵

فیلم " امتیاز نهایی " یا " امتیاز برنده "* – که هیچکدام ترجمه خوبی نیستند- را دیدم. این فیلم، آخرین فیلم وودی آلن است که برنامه افتتاحیه جشنواره کن پارسال بوده و اتفاقاً من همزمان با افتتاحیه کن امسال آنرا دیدم.
یکساعت اول فیلم که گذشت داشتم نا امید می شدم ولی نیمه دوم فوق العاده پیش رفت و کاملاً غیر قابل پیش بینی. از بازی ها خیلی خوشم نیامد ولی فیلم نامه خیلی خوب بود و همه چیز را جبران کرد.فیلم با این جمله شروع می شود که : " آنهایی که می گویند بهتر است در زندگی، آدم خوش شانسی باشیم تا آدم خوبی ، زندگی را عمیق تر فهمیده اند. در تنیس لحظه ای هست که توپ به لبه تور برخورد می کند و بالا می پرد در همان چند لحظه، اگر توپ به زمین حریف بیافتد برنده ای، ولی ممکن است به زمین خودت بیافتد و ببازی."
*Match Point
چهارشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۵
تغییر تعطیلی آخر هفته در امارات
دولت امارات امروز اعلام کرد از اول سپتامبر تعطیلی رسمی آخر هفته، از پنجشنبه و جمعه به جمعه و شنبه تغییر خواهد یافت. به این ترتیب هم نماز جمعه شان را خواهند داشت و هم مشکل مبادلات تجاری با غرب که تا امروز عملاً سه روز و نیم درهفته بود و به چهار روز و نیم تغییر می کند ، کمی تعدیل خواهد شد. از همین امروز کارشناسان اقتصادی پیش بینی پیشرفت های بسیاری در زمینه اقتصاد کرده اند، ولی مدتی طول می کشد تا مردم از نظر اجتماعی و روانی به کل قضیه عادت کنند.
نمی دانم چند کشور در جهان چنین تعطیلی ای دارند ، خیلی هم مهم نیست، مسئله اصلی این است که دیگر غروب های جمعه دلگیر نخواهد بود و نکته دیگر اینکه نمی دانم احساس جدیدم نسبت به شنبه چه خواهد شد.
جالبه، باید صبر کنیم ببینیم چی میشه!؟
سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۵
کمی از دوبی با نگاهی دیگر
همیشه میزان امنیت اجتماعی یک شهر یا کشور با نسبت جمعیت آن سنجیده می شود که البته امارات از درصد بسیار پایینی از جرم روبرو است، ولی همزمان با رشد بسیار سریع جمعیت در دوبی که مسئولان اماراتی را از جهاتی نگران کرده ، مسئله امنیت بیش از مشکلات دیگر مهم می نماید، دو هفته پیش در یک شب، قفل چهار مغازه در منطقه کاری که من هستم ، شکسته شد و پول های نقدشان ربوده ، دیشب هم دو مغازه دیگر طعمه دزدان شد. جالب است که پلیس ها که آمدند اول از همه پیش بینی کرده اند که دزدان ایرانی بوده اند ولی بعضی شاهدان گفتند کار سیاه پوست هایی است که غیر قانونی در دوبی هستند. خلاصه که پلیس منطقه به تکاپو افتاده و گشت های ویژه شبانه راه انداخته.
این جور اخبار به هیچ وجه در روزنامه های امارات چاپ نمی شود که مردم احساس بی امنی کنند، البته هنوز به نسبت جمعیت ، میزان جرم پایین است و امارات از کشورهای بسیار امن دنیاست، ولی با افزایش نجومی جمعیت به خصوص در دوبی ، بعد از مشکل بسیار جدی ترافیک که شهرداری را مجبور کرده برای جلوگیری از قفل شدن خیابان ها در پنج سال آینده، همه خیابانها را گشاد کند، مشکل امنیت و مهاجران غیر قانونی، رخ می نمایند و به طور کلی تا به حال که به نظر می رسد سرعت پیشگیری های دولت، از سرعت رشد جمعیت کند تر است و مدام پشت سر مشکلات حرکت می کند نه جلوی آن ، مگر اینکه تا سال 2020 که پیش بینی می کنند دوبی، منطقه اول تفریحی جهان و تجاری خاور میانه باشد، به تعادلی در این میانه دست یابند که به نظر من از الان نمی توان قطعیتی برایش قائل شد.
این روز ها چند پروژه جدید تفریحی و مسکونی در دوبی معرفی شده که تا پنج سال دیگر تکمیل می شوند، گاهی کمی نگران می شوم که آیا دوبی ظرفیت این همه امکانات مدرن تفریحی را دارد؟ دوست دارم کمی با بدبینی به این قضیه نگاه کنم تا هر چه شد بهتر از پیش بینی های من باشد.
پس باز هم در این باره خواهم نوشت.
یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۵
فیلم "شب بخیر و موفق باشید" *به کارگردانی جورج کلونی را دیدم، نمی دانم سالن شماره 2 سینما فرهنگ هنوز پخشش می کند یا نه ولی برای آنهایی که موضوعات سیاسی برایشان جذابیت دارد، فیلم دیدنی ای خواهد بود. فیلم سیاه و سفید ساخته شده و جریان مبارزه رسانه ای یک برنامه تلویزیونی دهه 50 آمریکا با سناتور مک کارتی را به تصویر کشیده. مک کارتی آغاز گر حرکتی شد که بسیاری از شخصیت های برجسته آن زمان به جرم ارتباط با کمونیسم از کار برکنار یا از آمریکا اخراج شدند.
با توجه به گرایشات سیاسی مشخص جورج کلونی، فیلم رگه های انتقادی بسیاری از شرایط امروز آمریکا دارد و کلاً فیلم بدون تاریخ مصرفی است. همیشه در هر دوره ای از تاریخ، در گوشه ای از دنیا عقاید فاشیستی غالب می شوند و در اجتماع تاثیر مستقیم و ویران کننده می گذارند، مک کارتی فقط یک مثال است برای تعمیم به همه جای دنیا و همه زمانها، به همین خاطر فیلم هم بیشتر از اینکه روی شخصیت مک کارتی تمرکز کند، روی کل حرکتی که او انجام داد تاکید می کند و بیشتر به جنبه های انسانی این نوع طرز فکر های دگم می پردازد. من از دیدن فیلم لذت بردم صحنه های سینمایی بسیار خوبی هم در فیلم بود از جمله استفاده بسیار زیبا از رفلکت های تصاویر در شیشه های موجود در استودیو های ضبط.
*Good night and Good luck
چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۵
هوس کردم یکی دو خبر خاله زنکی که خواندن و نخواندنش خیلی اتفاقی در آدم نمی اندازد و کلی روزنامه و مجله تو دنیا هست که فقط از اینها توش می نویسند ، بدهم.
کنسرت جنیفر لوپز که قرار بود پانزده روز دیگه در دوبی برگزار بشه و تا به حال پانزده هزار بلیط فروخته بود ، کنسل شد. طبق شایعات کمی موثق ایشون حامله هستند ولی هنوز خبر رسمی اش رو اعلام نکردن.
یک موسسه خیریه حمایت از کودکان، 125 کشور جهان رو از نظر مکان مناسب برای بارداری و به دنیا آوردن نوزادان درجه بندی کرد که طبق این لیست، سوئد اول ، دانمارک و فنلاند دوم ، نروژ و آلمان سوم، فرانسه ششم ،کانادا نهم ، آمریکا و انگلیس دهم، ایران شصت و نهم ، امارات هفتاد و پنجم ، هند نود و سوم و اتیوپی و یمن و کنگو و بورکینا فاسو انتهای لیست هستند. خب تا اینجا که خبر خاله زنکی ای نبود خیلی هم خبر جالبی بود ولی خبری که امروز در روزنامه هایی که نامه احمدی نژاد و وضعیت عراق و پرونده هسته ای ایران برایشان مهم نیست، چاپ شده بود ، این سوال مهم و اساسی برای دنیا و آخرت بود که چرا خانم آنجلینا جولی که از براد پیت حلبی حامله هستند و قرار است یکی دو ماه دیگر فارغ بشن، رفتن نامیبیا بچه شونو به دنیا بیارن و نامیبیا در رتبه 59 قرار داره، همه شهر رو هم به هم ریختند چون تو یک قصر کنار ساحل زندگی می کنند و کلی آدم دارن بیست و چهار ساعت نگهبانی خونه رو میدن که مبادا طرفداران بریزن خونه رو غارت کنند!
راستی واقعاً چرا؟ اگر درکمون از دنیا اونقدر بالا بره که بتونیم این سوال رو جواب بدیم تمام مشکلات بشر حل میشه!!!
خدا آخر عاقبت ما و این وبلاگ رو به خیر کناد!
شنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۵
این آخر هفته فیلم "خاطرات موتور سیکلت" *را دیدم و جمعه هم به تئاتر موزیکال شیکاگو رفتم که بلیطش را یک ماه و نیم پیش خریده بودم و شدیداً مشتاق بودم ببینمش.
راجع به تئاتر، نیکی مفصل نوشته که می تونید تو وبلاگش بخونید من فقط اضافه می کنم که موضوع تئاتر دقیقاً همون موضوع فیلم شیکاگو بود و تمام آهنگ هایش هم آهنگهای همان فیلم بود چون فیلم رو از روی این تئاتر که سابقه اجراش به 50 سال پیش برمی گرده ساخته بودند و وقتی تئاتر رو می بینی دقیقاً فرق بین تئاتر و سینما رو احساس می کنی، درحقیقت ناتوانایی های سینما در خلق فضاهای صحنه ای کاملاً به چشم میاد. البته این اولین تئاتر غیر ایرانی بود که در عمرم دیدم و خوب طبیعتاً به نظرم بهترین بود، ولی به عنوان کسی که دو بار با دو گروه تئاتری در ایران همکاری کرده ،می تونم به جرات بگم در زمینه تئاتر موزیکال (که هنوز به معنای واقعی در ایران نداریم) اگر همین الان شروع کنیم پانزده سالی طول می کشد تا به این سطح اجرا برسیم البته فقط در فضای فرهنگی خودمان،این کار که کاملاً آمریکایی بود و از نظر فرهنگی خیلی با فضای ایران تفاوت دارد.
فیلم خاطرات موتور سیکلت که از روی کتاب خاطرات چه گوارا در سفر او همراه یک دوست با موتورسیکلت به کل آمریکای جنوبی ساخته شده، آنقدر که انتظار داشتم خوب نبود ولی از دیدنش هم پشیمان نیستم، تغییرات روحی که برای او پیش می آید به نظرم باید بیشتر از چیزی که به تصویر کشیده شده، باشد.
به خدا من همه عمرم در دوبی به فیلم دیدن و خوش گذرانی نمی گذرد کلی واسه خودم کار و زندگی دارم ولی اینا رو می نویسم.
The Motorcycle Diaries
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۵
لینک یک وبلاگ خوب دیگر به لینک های صفحه اضافه شد و آنهم وبلاگ آق بهمن است که خیلی وقت است آنرا می خوانم، صمیمی و پربار می نویسد.
همین.
کامیار احمد زاده خواننده جدید گروه بلک کتز را به خاطر داشته باشید، با بقیه خواننده های لس آنجلسی و تهرانی فاصله نجومی دارد، از نظر حس اجرا و ادای کلمات فوق العاده است، مقدار موسیقی ای که در خواندنش هست کاملاً در مقیاس جهانی است و قابل مقایسه با خوانندگان پاپ دیگر نیست، نوازنده حرفه ای پیانو سبک بلوز و آهنگساز هم هست، خلاصه که یک آس رو شده، شنیدن صدایش را از دست ندهید ، حتی اگر از این موسیقی خوشتان نمی آید، یکبار شنیدنش واجب است. من که تا به حال نوار لس آنجلسی نخریده بودم رفتم این را خریدم.
دوشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۵
توالت عمومی های دوبی معمولاً آنقدر شلوغ نمی شوند که کسی منتظر بماند ، ولی در بعضی از محله های کارگری که تراکم جمعیت زیاد و توالت عمومی کم است، پیش می آید که دو سه نفر منتظر خالی شدن اتاقهای توالت باشند و فکر می کنید آنها که بیرون هستند برای اعتراض چی کار می کنند؟ .... دست می زنند!؟ ... بله به همین سادگی ، به جای اینکه با صدای بلند بگویند آقا زود باش دیگه یا زیر لب غر بزنند، فقط چند بار پشت سر هم دست می زنند که بگویند یک نفر بیرون منتظر است، هر چه هم بیشتر دیر کنی و بیرون نیایی محکم تر و تندتر دست می زنند، این هم از یک نوع اعتراض جالب .!