پدر و مادرم به لندن آمده بودند. سفرشان به شکل غریبی حال و هوای یک رمان را پیدا کرده بود. پدرم چمنهای حیاطمان را مرتب کرد. دور و بر گلها و سروها را سامان داد. روی صندلی گوشهی حیاط مینشست. به پرندههای جور واجوری که دور باغچه مینشستند، نگاه میکرد. کتاب اطلس پرندگان انگلیس را به او نشان دادم. نام پرندهها کیفیت آشیانههاشان؛ حتی رنگ تخم پرندگان. گفتم ببینید، اسم این سینه سرخ است و ... مثل ما نامگذاری میکنند. انگار در پس این صحنه پر رنگ گل و سبزه و پرندهی مهاجران را میدیدم. که کاملا ویران شده است. تابلویی از این ویرانی را در رمان "باغ فردوس" ترسیم کردهام. البته دوستان محترم وزارت فرهنگ و ارشاد در دوران مهر ورزی، حتا جواب ندادهاند که کتاب در کدام مرحله است. همین هفته هم ترجمهی کتاب شگفتانگیز موسم هجرت به شمال، نوشتهی طیب صالح را به ارشاد دادهایم. گرچه دوستان ارشاد این روزها توی طاس سوسک افتادهاند. و ماجرای روزنامهی ایران پیچیده شده است.اما امیدوارم در فرصت منطقی پاسخ بدهند ...
بقیه مطلب را می توانید در
وبلاگش بخوانید.