پژمانبلاگ
سه‌شنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۵
عمان 7
سفر با ماشین شخصی، بسیار تجربه جالبی بود و قدرش را دانستیم، هر وقت دلمان می خواست هر جا که خواستیم ، رفتیم بدون دغدغه هزینه تاکسی و وقت، هر جا که بودیم احساس می کردیم الان داخل فضایی می شویم که شخصی است، از جنس خانه ات که همه جایش را می شناسی. مثل یک دوست بی صدا، همه جا بعد از خستگی ِ گشت و گذار، انتظارمان را می کشید و خیلی از نظر روحی موثر بود. بالاخره اینهمه که بهمان حال داد باید یک چیزی برایش می نوشتم! تا حد یک پنچری و داغ کردنش خودم را آماده کرده بودم ولی 3550 کیلومتر رفت و برگشت، هیچ اعتراضی هم نکرد. حالا که پسر خوبی بود شاید باز هم جای دیگری بردمش ( یا او ما را برد).

راستی یک مطلب جا افتاده بود و اینکه در مسجد سلطان قابوس، ساعتی که برای توریستهای خارجی درب مسجد را باز می کردند، داخل سالن اصلی و روی فرش، یک پارچه معمولی آبی در مسیر رفت و آمد توریستها پهن می کردند و توریستها با اینکه کفشهایشان را در آورده بودند نباید از روی این خط آبی بیرون می رفتند و پایشان را روی فرش می گذاشتند، تنها دلیلش هم این بود که غیر مسلمان بودند و مسجد نجس می شد!!. ما بعد از ظهر که دوباره رفتیم، دم در از ما پرسیدند: مسلِم؟ ما هم گفتیم بله مسلِم، گفتند بفرمائید و داخل مسجد شدیم و تا دلمان خواست همه جای فرش راه رفتیم و عکس گرفتیم و نگاه کردیم، فقط به این دلیل که پدرانمان دین دیگری از پدرانشان به ارث برده بودند!.

مطالبی که از سفر در ذهنم جمع بندی کرده بودم نوشتم، اگر باز هم چیزی یادم آمد در پستهای بعدی خواهم نوشت ولی مجموعه نوشته های عمان را با همین شماره 7 تمام می کنم. هنوز تصاویر و تاثیرات مسافرت پارسال هند از وجودم بیرون نرفته بود که تجربیات این سفر هم به آن اضافه شد. تا سفر بعدی کی و کجا باشد...

برچسب‌ها:

دوشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۵
عمان 6
چند نکته پراکنده از مسافرت:

- در صلاله فقط دو هتل پنج ستاره وجود دارد که قیمتهای هر دو دو سوم همین هتل ها در مسقط و نصف قیمت همین هتل ها در دوبی است ولی رستورانها و خدمات جانبی اتاقها مثل اینترنت، به اندازه همه هتلهای اینچنینی گران است.
- رانندگی در عمان کمی مثل رانندگی در تهران ولی ترافیکش بسیار روان و بدون استرس بود، وقتی به دوبی رسیدیم احساس شلوغی مطلق بهمان دست داد چون تراکم ماشینها نزدیک سه برابر شد.
- فضای خیابانهای شهر صلاله شبیه شهرهای شمالی ایران بود یا حداقل من را یاد این شهرها انداخت، معماری اش هم به بارزی و پررنگی مسقط نبود ولی آنجا هم خانه ها به سبک معماری عربی عمانی ساخته شده بودند ولی می توانم بگویم کمی رقیق تر.
- در هیچکدام از دو شهر ساختمان بلند جلب توجه نمی کرد، اگر هم بود آنقدر کم و پراکنده بود که به عنوان یک پارامتر مشخص در ذهنت نمی ماند.
-مسجد سلطان قابوس در مسقط سومین مسجد بزرگ دنیاست و معماری بسیار زیبا و منحصر به فردی دارد. اگر گذرتان به آن افتاد به رواق های بیرونی در حیاط که هر کدام به یک سبک معماری تزئین شده اند توجه کنید.کاشی گری ایرانی، مرمر تراشی هندی ، نقوش اسلامی حجاز و سنگ و طلای تیموری، هر کدام با بهترین کیفیت اجرا شده اند.
- جمعیت کل کشور عمان حدود سه میلیون و یکصد نفر و مساحتش 212460 کیلومتر مربع و سن متوسط مردم 19.3 سال است که جوانترین کشور شبه جزیره عربستان محسوب می گردد.
- به نظرم آمد سلطان قابوس آدم بی عرضه ای است، چون اگر کمی درایت داشت با این مساحت و چنین موقعیت جغرافیایی کاری می کرد که اصلاً جایی مثل دوبی به وجود نیاید، دوبی از هیچ چیز همه چیز به دست آورده ولی عمان را اگر فقط همین دو شهر مسقط و صلاله فرض کنیم، همه چیز دارد و هیچ بهره ای نمی تواند از آنها ببرد. جدیداً هم که بحرین با مساحتی کمتر از جزیره قشم دارد رقیب دوبی می شود، اصلی ترین درآمدشان هم توریست است.
- ساعت جزر و مد اقیانوس هر روز با روز قبل متفاوت بود که من این را نمی دانستم، روز اولی که صلاله بودیم بیشترین حد بالا آمدگی آب ساعت 11 صبح و روز دوم ساعت 8 صبح بود، من که همیشه فکر می کردم مد آب فقط در شب اتفاق می افتد، حالا نه تنها در روز بود بلکه متغیر هم بود. تغییر ساحل هم بین بیشترین حد و کمترین حد آب، حدود سی متر بود که در خلیج فارس هم اینقدر ندیده بودم.
- عمان و امارات اختلاف ساعت ندارند.
- صَلاله با فتح ص خوانده می شود، آن سُلاله که شنیدید با سین است و به معنی نطفه.- فعلاً همین.

برچسب‌ها:

یکشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۵
عمان 5
واحد پول عمان، ریال است و هر یک ریال برابر با9.5 درهم و حدود 2.6 دلار و حدود 2400 تومان است. هر ریال تشکیل شده از هزار بیسه ( با کسر ب ) و تمام قیمتها با دقت سه رقم اعشار نوشته می شود مثلاً یک منوی فست فود 1.800 ریال است و یک نوشابه 0.100 ریال. روز اول خیلی پولها را قاطی می کردیم، دو روز طول کشید تا از نظر ذهنی جا افتاد. جالب اینکه اسکناس نیم ریالی دارند، یعنی به جای اینکه روی اسکناس بنویسد 500 بیسه، نوشته 2/1 ریال با حروف هم نوشته نصف ریال! کوچکترین اسکناسی که دیدم 100 بیسه ای و بزرگترین اسکناسی که دیدم 20 ریالی بود که این چیزی بود که به دست من رسید احتمالاً 50 و 100 ریالی هم موجود است.
در عمان به همه چیز مالیات تعلق می گیرد که مقدار مالیات ها متفاوت است، چیزی که ما دیدیم، روی قیمت هتل ها 17 درصد مالیات اضافه می شود و روی رستورانها اگر داخل رستوران غذا بخوری 9درصد و اگر غذا را بیرون ببری 5 درصد، به همین خاطر باید دقت کنی قیمتی که در منو های رستوران و پذیرش هتل ها می بینی، شامل مالیات باشد وگرنه گرانتر از چیزی می شود که فکر می کنی. ما به دلیل اینکه در امارات مالیات نمی دهیم اصلاً به اینجور حساب کتاب ها عادت نداریم.
قبل از سفر شنیده بودم عمانی ها، مردم خوبی هستند که واقعاً هم بودند. تفاوتی که عمانی ها با بقیه عربهایی که دیده ام دارند، این است که در چشمان عمانی ها غرور نیست، همین. دقیقاً همین خصوصیت بارز است که آنها را از بقیه عربها متمایز می کند و مهربان تر به نظر می رسند. از نظر ظاهری هم مردانشان لباس عربی می پوشند ولی سر بند عربی سر نمی کنند، بیشترشان کلاه عمانی که کلاهی استوانه ای کوتاه با نقش و نگار است سرشان می گذارند یا شال کوچکی را مانند عمامه به سرشان می بندند و چیزی از آن آویزان نمی ماند، تقریباً تمام زنان عمانی که دیدم محجبه بودند و خارجی ها هستند که به طور مشخص بی حجاب اند. لباس زنان هم چیزی بود بین مانتو روسری بلند ایرانی و مانتو های عربی و البته همه مشکی.
در هر دو شهر مسقط و صلاله مثل همه جا، پر بود از هندی ها، اینقدر جمعیت هند زیاد است که هر جا مهاجرت می کنند باز تمام نمی شوند!! در عمان هم اکثر بقالی ها و کافه ها دست هندی هاست و جالب اینکه یا هندی بلدند یا عربی، هندی های عمان هم به زور انگلیسی حرف می زنند، من چند جا کارم را با همین چند کلمه هندی که در دوبی یاد گرفته ام راه انداختم.
توریستهایی که در صلاله دیدیم فقط اروپایی بودند ولی در مسقط عرب هم زیاد بود. با اینکه فکر نمی کردم در صلاله ایرانی ببینم ولی به یک خانواده ایرانی جنوبی بر خوردیم که آنها هم برای تفریح آمده بودند. در مسقط هم یک خانواده ایرانی دیدیم که از دوبی آمده بودند، البته با هیچ کدام صحبت نکردیم، اینها را از هوش سرشارمان و البته فضولی ذاتی مان فهمیدیم!!

برچسب‌ها:

شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۵
عمان 4
منطقه ی ظفار با یک رشته کوه هلالی که دو طرفش توسط اقیانوس هند بسته شده، شروع می شود و داخل این هلال تا دریا را در بر می گیرد، به همین دلیل از نظر استراتژیک خیلی با اهمیت است، چون ورودی های این منطقه از هر دو طرف یعنی دریا و کوه، محدود و قابل کنترل هستند به همین دلیل بوده که قبل از انقلاب ایران گروهی شورشی تصمیم به جدا سازی این قسمت از عمان می کنند و ارتش آن زمان عمان هم توانایی مقابله و فتح ظفار را نداشته، پس سلطان قابوس از شاه ایران کمک می خواهد و شاه هم ارتش دریایی و هوایی ایران را به منطقه گسیل می کند و به داد سلطان قابوس می رسد وگرنه الان برای رفتن به صلاله باید ویزای جدا می گرفتیم.

مهمترین و بزرگترین شهر ظفار، صلاله است و بقیه آبادی هایی هستند که یا کنار دریا یا داخل کوه ها شکل گرفته اند، مقبره ایوب پیامبر هم در همین کوه ها و در منطقه ای به نام ایتن است که عموما، مورد بازدید مسلمانان قرار می گیرد، یک پارچه سبز خیلی بزرگ روی یک قسمت باز خاک انداخته اند و می گویند بقایای ایوب زیر این خاک است، یک قسمت مربع در حیاط بیرونی هم گل گود رفته با جای پای یک انسان بسیار بزرگ است که می گویند این جای پای ایوب است، جای پا با تمام انگشتان تقریباً دو برابر و نیم پای من بود خود قبر هم نزدیک به دو متر و نیم طول داشت.

یکی از قسمت های جالب و هیجان انگیز سفر، توجه به شماره ماشین ها بود و اینکه هر چه از مسقط دورتر می شدیم ماشین های نمره دوبی کمتر می شد و به همین خاطر اگر ماشینی با نمره دوبی ما را می دید احساس همشهری بودن بهش دست می داد و به ما هم همینطور، در پارکینگ هتل چند ماشین نمره دوبی بود ولی در شهر به ندرت نمره دوبی دیده می شد.

ما هم مثل بقیه توریستها صبح را به طبیعت گردی در کوه ها و شهرهای اطراف گذراندیم و شب را در هتل ولی برای اینکه شب صلاله را هم ببینیم گشتی در شهر زدیم که به یک مطلب جالب بر خوردیم، بیشترین چیزی که در شهر دیده می شود می دانید چیست؟.... سلمانی!!!؟ در خیابانها مرکزی شهر، به طور متوسط هر صد متر یک سلمانی مردانه است، همه هم تابلو های بزرگ و مشخص دارند، بعد از آن بقالی و بعد از آن پارچه فروشی بود. مثل اینکه مردم شهر فقط به این سه مغازه نیاز دارند، آنقدر تعداد سلمانی ها زیاد بود که به نسبت جمعیتی که در شهر دیدیم فکر کنم برای هر پنج نفر یک سلمانی وجود داشته باشد. هنوز هم نفهمیدم چرا اینقدر سلمانی مهم است!؟

برچسب‌ها:

جمعه، آبان ۰۵، ۱۳۸۵
عمان 3
صبح زود از مسقط به سمت صلاله راه افتادیم و دقیقاً 10 ساعته رسیدیم. اون جاده کوهستانی و با صفا که راجع بهش شنیده بودم، فقط چهل دقیقه آخر راه نمایان شد، قبل از اون، جاده کاملاً کفی و وسط بیابون و بسیار خلوت بود، به طوری که گاهی هر نیم ساعت به یک ماشین بر می خوردیم و هر یک ساعت به پمپ بنزین می رسیدیم البته بیابون که می گم منظورم صحرا نیست که شن داشته باشه، زمین صاف خشک با بوته های کوچک، مثل جاده هایی که در فیلم ها از جاده های امریکا دیده بودم، شهر های بین راه هم بسیار کوچک و کم امکانات هستند، البته چندین بار در جاده ماشین های کاملاً مجهز به لوازم امداد خودرو دیدم که خیالم را برای مواقع ضروری راحت می کرد.
تا رسیدن به کوه های ظفار، جاده به همین شکله، تنها حیوانی هم که در مسیر و حتی توی جاده می بینی شتر است که یک جا وسط جاده ایستاده بود و تا جلویش به طور کامل نایستادیم از جاش تکان نخورد. ما چون هر دو مون رانندگی کردیم خسته نشدیم ولی باید بلد باشی چطور از نظر ذهنی برای خودت برنامه ای بریزی که جاده خسته ات نکنه، به هر حال برای من آسانتر از چیزی بود که خودم را برایش آماده کرده بودم.
به محض رسیدن به کوه های ظفار چنان تغییری ظرف 10 دقیقه در جاده بوجود می آید که یادت می ره چه مسیری را آمده ای. اول کوه های کوچک تپه مانند و بعد جاده کوهستانی و سر سبز پر از گاو و بز، چنان سرمستت می کنه که دوست داری با کمتری سرعت ممکن رانندگی کنی و از این فضا استفاده کنی، فضایی که به خاطر کنتراست شدیدش با جاده قبل از آن، بسیار خود نمایی می کند.
از نظر طبیعت، این منطقه شبیه کلاردشت خودمان بود ولی نه به آن سبزی البته فصل اصلی اینجا که پر از مه و سر سبزه، درست تو تابستونه که خیلی هم هوای خنکی داره، به همین خاطر بهشت عربها در ایام تابستان، شهر صلاله است، که پروازهای روزانه به صلاله دارند و حسابی آبادش می کنند ولی به نسبت توریستی بودن شهر، چندان با امکانات نبود. فقط دو هتل پنج ستاره و شش عدد کلوپ شبانه در شهر هست که تمام کلوپ ها هم در این دو هتل هستند پس تمام توریستها صبح ها طبیعت گردی می کنند و شبها در هتل هستند، به همین خاطر شبهای بسیار بی روح و مرده ای در خود شهر صلاله حکم فرماست، برعکس مسقط که جریان زندگی را در تمام بیست و چهار ساعت در آن حس می کنی.

برچسب‌ها:

دیشب( پنجشنبه ) به جای امروز رسیدیم دوبی، کمی در آخر برنامه تغییر دادیم که بهتر شد، یعنی به جای اینکه از صلاله بریم یک شهر دیگر و شب را آنجا بمانیم و صبح برگردیم دوبی تصمیم گرفتیم به خاطر خوبی جاده و داشتن انرژی، فاصله 1500 کیلومتری صلاله تا دوبی را یکسره و از همان راه رفت، برگردیم، که حاصلش این شد که دیروز با پانزده ساعت رانندگی (شامل توقف در مسقط برای شام ) ساعت دوازه شب به خانه رسیدیم و امروز جمعه را در خانه استراحت می کنیم، البته اگر نیکی رانندگی نمی کرد، این کار را نمی کردیم، مرض نداریم که بی خود به خودمان فشار بیاوریم، رانندگی نوبتی به این درد می خورد.
حالا ادامه مطالب سفر را سر فرصت می نویسم و در وبلاگ می گذارم

برچسب‌ها:

دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۵
Oman2
می خواستم مثل سفر هند، تمام ریزه کاری های سفر رو حواله بدم به وبلاگ نیکی ولی دیدم اینجوری خودم خیلی تنبل می شم و هیچی نمی نویسم، حالا تصمیم گرفتم بدون اینکه وبلاگ نیکی رو بخونم، راجع به سفر عمان بنویسم.

از دوبی تا مسقط رو پنج ساعت رانندگی کردم ولی اصلاً خسته نشدم، جالب اینکه دم مرز اصلاً پاسپورت هامون رو نگاه نکردند، اگه خودمون نمی رفتیم که مهر ورودی به پاسپورت بزنیم، هیچکس اصلاً نمی فهمید ما کی هستیم و از کجا اومدیم، هر جا می رسیدم من می پرسیدم پاسپورت می خواین می گفتند نه صندوق عقب رو باز کن، بعد رفتیم یه پلیس دیگه بود گفتم پاسپورت بدم، گفت نه برگه بازرسی ماشین رو بده، خلاصه مرز رد شدنمون، شد یه صندوق عقب باز کردن، نه تو ماشین رو نگاه کردند نه حتی به صورت من نگاه کرد ببینه من چه شکلی ام، ماشالله هیچ کدومشون هم انگلیسی حرف نمی زدند، بعداً فهمیدم همشون همینطوری اند، هر چی می پرسی، با یک لبخند که هم اعتماد به نفس توش هست هم حماقت، از اول تا آخر حرفهاتو گوش می کنند، بعد هرچی که از قیافت برداشت کرده باشن، بر اساس اون یه جوابی بهت می دن، مثلاًً می پرسی هتل فلان کجاست، یه کم نگاهت می کنه و با اطمینان از اینکه جوابش درسته به عربی بهت میگه ، امروز عید فطر نیست، فردا عیده! اینکه میگم انگلیسی بلد نیستند یعنی یس و نُه ره هم بلد نیستند نه اینکه کمی بلد باشند.

فضای شهر مسقط آروم ولی متنوعه، از نظر معماری برام جالبه که اکثر خونه ها سفید هستند و فرم یکسان عربی عمانی دارند، شهرداری به خونه های نو هم اجازه نمی ده که فرم عمانی شون رو تغییر بدهند، به همین دلیل شهر نوسازه ولی فرم قدیمی داره، خیابون ها و اتوبان هاش هم خیلی تمیز و مدرن هستند و من قبل از آمدن تصورم، چیزی کهنه تر بود، ولی پلها و اتوبانها جدید چند بانده، فضای شهر رو مدرن کرده. شهر پستی بلندی زیاد داره، یک قسمتهاییش کاملاً شبیه کوچه پس کوچه های الهیه و فرشته تهرانه با همان سربالایی ها و سرازیری ها.

هر چیز بزرگی در شهر هست اسمش سلطان قابوسه:سومین مسجد بزرگ دنیا، اتوبان اصلی شهر، بهترین و بزرگترین دانشگاه عمان، مرکزعلمی تحقیقاتی، استادیوم ورزشی و ... . یک نوع خودخواهی در این نوع نامگذاری ها می بینم که خیلی خوشم نمی آید، در ایران هم تقریباً داره اینجوری می شه ولی فرقش با عمان اینه که در ایران صاحبِ نام، زنده نیست و دیگران هستند که بر خلاف نظر خودش دارن نامش رو بزرگ می کنند، ولی در عمان سلطان قابوس زنده است و فضای شهر یک جوریه که انگار اگه اسمش یا عکسش سر در یک جایی نباشه، اونجا رو تعطیل می کنند، مثلاً قاب فروشی ها توی تمام قاب هاشون برای نمونه، عکس این آقا رو قاب کردند! بابا بابات خوب، ننه ات خوب ، یه دونش هم درخت می ذاشتی، قابت میشکست؟!

فعلاً این چند خط باشه تا بریم صلاله بقیه اش رو اونجا می نویسم، فردا قسمت اصلی سفر که هزار کیلومتر رانندگی از مسقط به صلاله باشه رو پیش رو داریم، تا اینجا که ماشین خان، خیلی حال داده ، انشالله که همینطور قبراق و سر حال همسفرمون باشه.

تا بعد...

برچسب‌ها:

شنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۵
عمان 1

خب، فردا مسافرت شش روزه مون به عمان شروع میشه، حدود سه هزار کیلومتر رانندگی در پیش داریم و تقریباً تمام عمان رو می بینیم، کمتر کسانی هستند که از دوبی تا صلاله برند، به علت مسیر طولانی، همه عمان رو با پایتختش که مسقط باشه می شناسند و هنوز با کسی که تا صلاله رفته باشه برخورد نداشتم، حتی کسانی که سالها در عمان زندگی کرده اند، اگر کاری نداشته باشند به صلاله نمی روند.
صلاله جزو جنوبی ترین نقاط شبه جزیره عربستان و جزو نزدیک ترین نقاط این شبه جزیره به قاره آفریقا و خط استوا است، البته یمن از این هم نزدیک تره ولی به خاطر نبود امنتیت هیچ کس به یمن مسافرت نمی کنه، صلاله تا مرز یمن فاصله کمی داره که وقتی رفتم دقیق تر و کامل تر راجع بهش می نویسم، فقط این را می دانم که به دلیل نزدیکی به خط استوا و داشتن بادهای اقیانوسی، پوشش گیاهی و شرایط آب و هوایی کاملاً متفاوتی با کل منطقه عربستان داره. فاصله جاده ای مسقط تا صلاله حدود 1050 کیلومتره و به علت کوهستانی بودن قسمتی از جاده حدود 12 ساعت رانندگی داره.
نقشه روبرو، مسیر رفت و برگشتمان را نشان می دهد، خط قرمز مسیر رفت و خط سبز مسیر برگشت است.
امیدوارم ماشین که همسفر سوم و مهمترینه، حسابی همکاری کنه تا به هر سه مون خوش بگذره( من و نیکی و ماشین )، دیروز رفتم برای داخل خاک عمان هم بیمه اش کردم.
دیگه اینکه عکس هم خواهم گرفت البته من قصد دارم بیشتر آنالوگ عکاسی کنم و عمده عکسهای دیجیتال را نیکی خواهد گرفت.هر جا به اینترنت دسترسی داشتم خواهم نوشت وگرنه تا شنبه دیگه.

برچسب‌ها:

پنجشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۵
برج دوبی


این برج دوبی که قرار است بلندترین برج جهان شود، با سرعت عجیب و غریبی در حال بلند شدن است. ارتفاع دقیقش را هنوز اعلام نکرده اند که تا تمام نشده کسی نتواند بگوید برج ما چند سانتی از برج تو بلند تر است، ولی چیزی که تا به حال اعلام شده برجی حدود هشتصد متر در دویست طبقه است که الان بعد از حدود یکسال ونیم به طبقه 75 رسیده و گفته اند که هر هفته تقریباً یک طبقه اش کامل می شود، در تمام شبانه روی هم کارگران را مثل موریانه هایی که روی شاخه درخت باشند می بینی که در حال کار هستند، همین وضعیت کاری هم برای مترو دوبی هست، که برای افتتاح فاز اولش در 2009 در حال حاضر حدود 3000 کارگر روی مترو کار می کنند.
روند ساخت و ساز در دوبی همیشه برایم هیجان انگیز بوده، چون تا چشمم میاد به یک ساختمان نیمه کاره عادت کند، ساختمان تمام می شود. همین الان کسانی که دو سال است دوبی را ندیده اند به اندازه یک نصف شهر ساختمان جدید برای دیدن دارند.
فکر کنم برج دوبی با برج میلاد همزمان افتتاح شوند به امید خدا.
سه‌شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۵
به لطف این دی وی دی های تقلبی چند فیلم خوب گیرم آمده که دارم می بینم. من خیلی به خرید این دی وی دی ها اعتقاد نداشته و ندارم، چون اولاً کیفیتشان از دی وی دی اصلی پائینتر است، دوم هم همان قضیه کپی رایت است که سعی می کنم رعایتش کنم، آنقدر در ایران سی دی و دی وی دی ارزان می گیریم که خیلی سخت است بیست دلار برای داشتن یک فیلم بدهی، من اهل جمع کردن فیلم نیستم ولی اهل دیدنش شدیداً هستم و دنبال هر راهی هستم که بتوانم فیلمهایی که می خواهم را ببینم. اینجا با اجاره دی وی دی، تا حدودی این مشکل رفع شده، منتها خیلی از فیلم ها، در مجموعه اجاره ای نیستند، مثل فیلم های اروپایی، خیلی از فیلم ها به خاطر موضوعاتشان اصلاً در بازاز فروش امارات نیستند مثل همین کوهستان بروک بک، که مجبور شدم کپی غیر قانونی اش گیر بیاورم و ببینم.
سه فیلم در چند شب گذشته دیدم : گروه کر – سیریانا – کوهستان بروک بک
فیلم گروه کر یک فیلم فرانسوی متوسط با پارامترهای اروپایی است که به یکبار دیدنش می ارزد. فیلم داستان یک ناظم مدرسه است که با آموزش کر روی بچه های یک مدرسه کوچک، تاثیر می گذارد.
سیریانا را اینجا سینما نشان داد ، ولی چون می دانستم موضوع پیچیده ای دارد نرفتم، صبر کردم دی وی دی اش را بگیرم تا سر صبر و با زیر نویس ببینمش تا صد در صد مکالمات را متوجه شوم. در فیلم های جدیدی که با موضوعات سیاسی ارائه می شود، به نظرم واقع بینانه تر بود، علاقه مندان به موضوع خاور میانه حتماً یکبار ببینند، نسخه ای که تلویزیون ایران نشان داده را ندیدم ولی قاعدتاً تمام مکالمات و صحنه های مهم که راجع به ایران بوده را حذف کرده. فارسی و عربی حرف زدن جورج کلونی هم دیدنی بود با اون لهجه دهاتی اش.
کوهستان بروک بک خیلی از سطح انتظارم پایینتر بود، فقط جسارت موضوعش ( عشق دو مرد ) قابل توجه بود، ولی خیلی کند و کشدار پیش رفت. از بازی هیث لجر خوشم آمد، آنقدر لهجه اش را غلیظ و خوب در آورده بود که اگر فیلم زیر نویس نداشت، نود درصد کلماتش را نمی فهمیدم، بازی کردن صحنه های معاشقه هم، برای مردانی که همجنس گرا نیستند خیلی کار راحتی نیست، فکر کنم خیلی از بازی کردن همین صحنه ها برای دو زن، سخت تر باشد. به هر حال این فیلم را هم دیدم و کنجکاوی ام ارضا شد.

از الان دارم میرم تو حال و هوای سفری که هفته دیگه به عمان در پیش داریم، پارسال همین موقع رفتیم هند و هنوز از لذت آن سفر خلاص نشده ام، سفر انرژی در من تولید می کند که با هیچ انرژی دیگر قابل مقایسه نیست.
شنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۵
DJ MOE


کسانی که اهل رادیو گوش کردن در هر کشوری هستند، می دانند گاهی شنونده با بعضی از گوینده ها ارتباط حسی قوی و مثبتی برقرار می کند که این ارتباط ظاهراً یک طرفه، انرژی بسیار مثبتی به آدم می دهد که دوست داری ساعت ها بدون توجه به موضوع، گوشت را به گویش گوینده محبوبت بسپاری. یکی از کسانی که همین الان به ذهنم آمد- چون دم دستی تر بود - میرعلی حسینی در رادیو فرداست که از پاریس گزارش می دهد و من وقتی گزارشی از او پخش می شود، آنقدر از تونالیته صدا و حس گویندگی اش لذت می برم که خود گزارشش را خیلی گوش نمی کنم.
این مقدمه را گفتم که گوینده دیگری را در دوبی معرفی کنم به نام دی جی مو ( با تلفظ صدای گاو ).
شبکه انگلیسی زبان چهار رادیو در دوبی از صبح تا شب موسیقی پخش می کند و مخاطبانش هم طیف سنی 20 تا 30 سال است. یعنی با توجه به فرهنگ غربی ، آهنگ هایی پخش می کند که به درد سلیقه این سنین می خورد، برای همین من به طور ثابت به این رادیو گوش نمی کنم ولی از ساعت 7 تا 10 گوینده ای اجرای ترانه های درخواستی را برعهده دارد که انرژی فوق العاده مثبتی منتقل می کند
و اصلاً از شنیدن صدایش سیر نمی شوم، آرشیوش هم آنقدر کامل و دم دست است که کسی که تلفنی موسیقی را درخواست می کند هنوز خداحافظی نکرده موزیکش شروع می شود، خلاصه که صدای این موجود که فکر کنم از خودش هم خوشم بیاید چون از نزدیک هم دیدمش، یکی از منابع بی نظیر انرژی اجتماعی من در دوبی است، فرقی هم نمی کند راجع به حیوانات حرف بزند با موسیقی پخش کند، صدایش پر است از آسودگی و احترام در عین شور جوانی، خلاصه که خوب چیزی است.
سه‌شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۵
از وقتی آمده ام دوبی ( کمی بیشتر از 3 سال پیش )، دندانپزشکی نرفته ام. دندانپزشکی از آن جاهایی است که وقتی می روی باید در پریودهای کوتاه ادامه اش دهی. من کلاً اهل دکتر و دکتر بازی نیستم، به سختی به دکتر می روم و بیشتر دلم می خواهد دکتر با حال گیر بیاورم تا دکتر با سواد، حالا اگر هر دو بود بهتر. اگر چیز جالبی در شخصیت دکتر ببینم و او هم چرت و پرت های من را تحمل کند، می شود از این مجموعه ، بهره درمانی هم گرفت وگرنه ، سر تا پای دکتر را قهوه ای می کنم و میام بیرون.
کلاً من دوست دارم آدمهایی که احساس برتری نسبت به دیگران می کنند را یک جوری انگولک کنم، مثلاً این آقای دندانپزشک که حدوداً هم سن من بود و دماغش رو بالا گرفته بود، همون اول که رفتم تو اتاقش گفت سلام خوبی؟ گفتم : آره تو چطوری؟
جالبه که دکترها همش به مریض هاشون می گن" تو" ولی از اونها انتظار دارند بهشون بگن" شما " ، من می گم یک دکتر به عنوان یک انسان ، همانقدر لیاقت احترام دارد که یک کارگر، هر دو هم به هم نیاز دارند، ولی فکر کنم در ایران کمی جایگاه دکتر و مهندس را زیادی بالا برده ایم، که معمولاً فکر می کنند کمی برتر از موجودات دیگرند، البته آدم حسابی هم توشون پیدا می شه ولی به سختی. فکر کنم در غرب این داستان به این پر رنگی نیست، یعنی اتفاقاً دکترها سعی می کنند به مریض ها شون نزدیک بشن، چون مهمترین قسمت درمان، بخش روانی اونه و اعتماد و راحتی با پزشک، خیلی روند درمان رو راحت می کنه.
اینجا هر بیمارستان غیر ایرانی که بری، به محض تشخیص بیماریت، دکتر کلی وقت می ذاره و فرایند بیماری رو تو بدنت بهت توضیح می ده، مثل یک کلاس آموزشی با شکل و تفصیلات ، بیمار رو نسبت به بیماریش آگاه می کنه، ولی اغلب دکتر های ایرانی ، فقط تشخیص می دن و درمان می کنند، به تو هم خیلی ربط نداره که چته، همین که اسم مریضیت رو بهت می گه خیلی لطف کرده.

ببخشید که لحن نوشته مدام از رسمی به خودمونی رفت، چند وقت که نمی نویسم یه خورده گیج می زنم.
چهارشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۵
خبر قبلی درباره یک رفع محدودیت در امارات بود و امروز خبر یک محدودیت جدید!؟
قانونی که چهار سال قبل در امارات لغو شده بود و دیگر اجرا نمی شد، از امروز دوباره اجرا می شود، هر کس می خواهد گواهینامه رانندگی بگیرد باید از اسپانسرش نامه عدم مخالفت بگیرد. به عبارت دیگر کسانی که اقامتشان از طرف شرکتی گرفته شده باید از رئیس شرکت برای گرفتن گواهینامه شان ، اجازه نامه رسمی بگیرند و کسانی که از طریق همسر یا پدرشان شامل اقامت شده اند هم باید از آنها اجازه بگیرند.
این قانون بدون هیچ توضیحی دوباره برقرار شد و از تا آنجا که من در رادیو شنیدم اعتراضاتی در برداشت، در سایت ها، محفل های اجتماعی تا الان ندیدم کسی از این قانون حمایت کند، دلیلش هم چندان روشن نیست، شاید می خواهند با کمی سخت گیری، جلوی ورود فله ای راننده های بی تجربه که باعث تصادفات و ترافیک بسیار سنگین دبی و ابوظبی شده اند را بگیرند ، به هر حال هر چه هست بیشتر صدای خانمهای مهاجری در آمده که باید از شوهر یا پدرشان اجازه بگیرند، البته ایرانی ها که به این چیزها عادت دارند و چیز عجیبی برایشان نیست، ولی برای یک زن انگلیسی یا آمریکایی، خیلی مسخره است که بره به شوهرش بگه: عزیزم اجازه میدی رانندگی کنم؟!
امیر طاهری، همان کسی که در روزنامه نشنال پست نوشته بود در ایران قرار است اقلیت های مذهبی با نواری روی لباسشان از دیگران متمایز شوند، گاهی برای روزنامه گلف نیوز مقاله می نویسد، و در شماره امروز مقاله ای درباره انتشار نامه امام خمینی درباره قبول آتش بس، از طرف رفسنجانی نوشته که به دلیل اینکه این وبلاگ قرار نیست سیاسی باشد، فقط جهت اطلاع و بدون اظهار نظر ، لینکش را می گذارم تا اگر کسی برایش جالب بود، بخواند، احتمالاً این مطلب در روزنامه هایی دیگر هم چاپ می شود.
دوشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۵
خب، سایت فلیکر در امارات بعد از یکسال و اندی، بالاخره رفع فیلتر شد، البته امیدوارم موقت نباشه، من که نه دلیل فیلتر کردنش رو فهمیدم نه باز کردنش رو، ولی امیدوارم در راستای آزادی هایی باشه که شنیده ایم قراره کم کم در امارات تزریق بشه، شاید هم خواستند باز کنند ببینند عکس العمل ها چیه. هفته پیش شایعه شده بود که امارات قراره مسنجر ها رو فیلتر کنه، اونقدر قضیه جدی شد که در رادیو ، گوینده رادیو گفت اگر این اتفاق بیافته من از امارات می رم، اون یکی گوینده هم گفت من هم همینطور، خلاصه دیگر خبر دیگه خبری نشنیدیم.