پژمانبلاگ
جمعه، آبان ۰۵، ۱۳۸۵
عمان 3
صبح زود از مسقط به سمت صلاله راه افتادیم و دقیقاً 10 ساعته رسیدیم. اون جاده کوهستانی و با صفا که راجع بهش شنیده بودم، فقط چهل دقیقه آخر راه نمایان شد، قبل از اون، جاده کاملاً کفی و وسط بیابون و بسیار خلوت بود، به طوری که گاهی هر نیم ساعت به یک ماشین بر می خوردیم و هر یک ساعت به پمپ بنزین می رسیدیم البته بیابون که می گم منظورم صحرا نیست که شن داشته باشه، زمین صاف خشک با بوته های کوچک، مثل جاده هایی که در فیلم ها از جاده های امریکا دیده بودم، شهر های بین راه هم بسیار کوچک و کم امکانات هستند، البته چندین بار در جاده ماشین های کاملاً مجهز به لوازم امداد خودرو دیدم که خیالم را برای مواقع ضروری راحت می کرد.
تا رسیدن به کوه های ظفار، جاده به همین شکله، تنها حیوانی هم که در مسیر و حتی توی جاده می بینی شتر است که یک جا وسط جاده ایستاده بود و تا جلویش به طور کامل نایستادیم از جاش تکان نخورد. ما چون هر دو مون رانندگی کردیم خسته نشدیم ولی باید بلد باشی چطور از نظر ذهنی برای خودت برنامه ای بریزی که جاده خسته ات نکنه، به هر حال برای من آسانتر از چیزی بود که خودم را برایش آماده کرده بودم.
به محض رسیدن به کوه های ظفار چنان تغییری ظرف 10 دقیقه در جاده بوجود می آید که یادت می ره چه مسیری را آمده ای. اول کوه های کوچک تپه مانند و بعد جاده کوهستانی و سر سبز پر از گاو و بز، چنان سرمستت می کنه که دوست داری با کمتری سرعت ممکن رانندگی کنی و از این فضا استفاده کنی، فضایی که به خاطر کنتراست شدیدش با جاده قبل از آن، بسیار خود نمایی می کند.
از نظر طبیعت، این منطقه شبیه کلاردشت خودمان بود ولی نه به آن سبزی البته فصل اصلی اینجا که پر از مه و سر سبزه، درست تو تابستونه که خیلی هم هوای خنکی داره، به همین خاطر بهشت عربها در ایام تابستان، شهر صلاله است، که پروازهای روزانه به صلاله دارند و حسابی آبادش می کنند ولی به نسبت توریستی بودن شهر، چندان با امکانات نبود. فقط دو هتل پنج ستاره و شش عدد کلوپ شبانه در شهر هست که تمام کلوپ ها هم در این دو هتل هستند پس تمام توریستها صبح ها طبیعت گردی می کنند و شبها در هتل هستند، به همین خاطر شبهای بسیار بی روح و مرده ای در خود شهر صلاله حکم فرماست، برعکس مسقط که جریان زندگی را در تمام بیست و چهار ساعت در آن حس می کنی.

برچسب‌ها: