پژمانبلاگ
سه‌شنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۵
عمان 7
سفر با ماشین شخصی، بسیار تجربه جالبی بود و قدرش را دانستیم، هر وقت دلمان می خواست هر جا که خواستیم ، رفتیم بدون دغدغه هزینه تاکسی و وقت، هر جا که بودیم احساس می کردیم الان داخل فضایی می شویم که شخصی است، از جنس خانه ات که همه جایش را می شناسی. مثل یک دوست بی صدا، همه جا بعد از خستگی ِ گشت و گذار، انتظارمان را می کشید و خیلی از نظر روحی موثر بود. بالاخره اینهمه که بهمان حال داد باید یک چیزی برایش می نوشتم! تا حد یک پنچری و داغ کردنش خودم را آماده کرده بودم ولی 3550 کیلومتر رفت و برگشت، هیچ اعتراضی هم نکرد. حالا که پسر خوبی بود شاید باز هم جای دیگری بردمش ( یا او ما را برد).

راستی یک مطلب جا افتاده بود و اینکه در مسجد سلطان قابوس، ساعتی که برای توریستهای خارجی درب مسجد را باز می کردند، داخل سالن اصلی و روی فرش، یک پارچه معمولی آبی در مسیر رفت و آمد توریستها پهن می کردند و توریستها با اینکه کفشهایشان را در آورده بودند نباید از روی این خط آبی بیرون می رفتند و پایشان را روی فرش می گذاشتند، تنها دلیلش هم این بود که غیر مسلمان بودند و مسجد نجس می شد!!. ما بعد از ظهر که دوباره رفتیم، دم در از ما پرسیدند: مسلِم؟ ما هم گفتیم بله مسلِم، گفتند بفرمائید و داخل مسجد شدیم و تا دلمان خواست همه جای فرش راه رفتیم و عکس گرفتیم و نگاه کردیم، فقط به این دلیل که پدرانمان دین دیگری از پدرانشان به ارث برده بودند!.

مطالبی که از سفر در ذهنم جمع بندی کرده بودم نوشتم، اگر باز هم چیزی یادم آمد در پستهای بعدی خواهم نوشت ولی مجموعه نوشته های عمان را با همین شماره 7 تمام می کنم. هنوز تصاویر و تاثیرات مسافرت پارسال هند از وجودم بیرون نرفته بود که تجربیات این سفر هم به آن اضافه شد. تا سفر بعدی کی و کجا باشد...

برچسب‌ها:

1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
به نظر من ماشینمون دختره نه پسر .