پژمانبلاگ
دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۵
Oman2
می خواستم مثل سفر هند، تمام ریزه کاری های سفر رو حواله بدم به وبلاگ نیکی ولی دیدم اینجوری خودم خیلی تنبل می شم و هیچی نمی نویسم، حالا تصمیم گرفتم بدون اینکه وبلاگ نیکی رو بخونم، راجع به سفر عمان بنویسم.

از دوبی تا مسقط رو پنج ساعت رانندگی کردم ولی اصلاً خسته نشدم، جالب اینکه دم مرز اصلاً پاسپورت هامون رو نگاه نکردند، اگه خودمون نمی رفتیم که مهر ورودی به پاسپورت بزنیم، هیچکس اصلاً نمی فهمید ما کی هستیم و از کجا اومدیم، هر جا می رسیدم من می پرسیدم پاسپورت می خواین می گفتند نه صندوق عقب رو باز کن، بعد رفتیم یه پلیس دیگه بود گفتم پاسپورت بدم، گفت نه برگه بازرسی ماشین رو بده، خلاصه مرز رد شدنمون، شد یه صندوق عقب باز کردن، نه تو ماشین رو نگاه کردند نه حتی به صورت من نگاه کرد ببینه من چه شکلی ام، ماشالله هیچ کدومشون هم انگلیسی حرف نمی زدند، بعداً فهمیدم همشون همینطوری اند، هر چی می پرسی، با یک لبخند که هم اعتماد به نفس توش هست هم حماقت، از اول تا آخر حرفهاتو گوش می کنند، بعد هرچی که از قیافت برداشت کرده باشن، بر اساس اون یه جوابی بهت می دن، مثلاًً می پرسی هتل فلان کجاست، یه کم نگاهت می کنه و با اطمینان از اینکه جوابش درسته به عربی بهت میگه ، امروز عید فطر نیست، فردا عیده! اینکه میگم انگلیسی بلد نیستند یعنی یس و نُه ره هم بلد نیستند نه اینکه کمی بلد باشند.

فضای شهر مسقط آروم ولی متنوعه، از نظر معماری برام جالبه که اکثر خونه ها سفید هستند و فرم یکسان عربی عمانی دارند، شهرداری به خونه های نو هم اجازه نمی ده که فرم عمانی شون رو تغییر بدهند، به همین دلیل شهر نوسازه ولی فرم قدیمی داره، خیابون ها و اتوبان هاش هم خیلی تمیز و مدرن هستند و من قبل از آمدن تصورم، چیزی کهنه تر بود، ولی پلها و اتوبانها جدید چند بانده، فضای شهر رو مدرن کرده. شهر پستی بلندی زیاد داره، یک قسمتهاییش کاملاً شبیه کوچه پس کوچه های الهیه و فرشته تهرانه با همان سربالایی ها و سرازیری ها.

هر چیز بزرگی در شهر هست اسمش سلطان قابوسه:سومین مسجد بزرگ دنیا، اتوبان اصلی شهر، بهترین و بزرگترین دانشگاه عمان، مرکزعلمی تحقیقاتی، استادیوم ورزشی و ... . یک نوع خودخواهی در این نوع نامگذاری ها می بینم که خیلی خوشم نمی آید، در ایران هم تقریباً داره اینجوری می شه ولی فرقش با عمان اینه که در ایران صاحبِ نام، زنده نیست و دیگران هستند که بر خلاف نظر خودش دارن نامش رو بزرگ می کنند، ولی در عمان سلطان قابوس زنده است و فضای شهر یک جوریه که انگار اگه اسمش یا عکسش سر در یک جایی نباشه، اونجا رو تعطیل می کنند، مثلاً قاب فروشی ها توی تمام قاب هاشون برای نمونه، عکس این آقا رو قاب کردند! بابا بابات خوب، ننه ات خوب ، یه دونش هم درخت می ذاشتی، قابت میشکست؟!

فعلاً این چند خط باشه تا بریم صلاله بقیه اش رو اونجا می نویسم، فردا قسمت اصلی سفر که هزار کیلومتر رانندگی از مسقط به صلاله باشه رو پیش رو داریم، تا اینجا که ماشین خان، خیلی حال داده ، انشالله که همینطور قبراق و سر حال همسفرمون باشه.

تا بعد...

برچسب‌ها:

1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
merci az tozihat. montazere baghiyash hastim.