پژمانبلاگ
یکشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۴
از راننده ای مینی بوسی که ما را از این شهر به آن شهر می برد نگفتم، یک مرد حدوداً 40 ساله ساکت و پخته ای بود شاگردش هم مثل کر و لال ها هیچ حرفی نمی زد فقط کارش را درست انجام می داد، حتی با همدیگر هم حرف نمی زدند. راننده اولش خیلی حرف نمی زد، بعد در چند جای جاده دیدم اطلاعاتی راجع به محلی که از آن می گذریم می دهد که از حد یک راننده فراتر است بعد از دو سه روز و همراه بودن او با راهنمای تور، فهمیدم در مواردی اطلاعاتش از راهنما هم بیشتر است ولی اصلاً در حضور راهنما حرف نمی زد ، می گفت اگر مدیر تور بفهمد برایم خوب نیست، در ضمن این تور و مینی بوس و اینا که میگم فکر نکنید سی نفر آدم بودیم با هم همه جا می رفتیم ، چون عده ما پنج نفر بود همه چیز به طور اختصاصی در اختیار ما بود، یعنی ماشین و راهنما وقتشان را با ما تنظیم می کردند، خلاصه رفتیم تو نخ این راننده که آدم مرتب و وقت شناس و کم حرف و گزیده گوی بود و از همه بیشتر با اون حال می کردیم، به این نتیجه رسیده بودیم که دانشگاه رفته و به خاطر نیاز مالی رانندگی می کند ، بالاخره یک روز مانده به روز آخر ازش پرسیدم تحصیلاتش چیست
کاشف آمد که پدر و مادرش بسیار فقیر بوده اند ، او سال آخر مدرسه در یک مسابقه دو پانصد متر بین مدارس شرکت می کند و اول می شود و همانجا یکی از افسران رده بالای ارتش به گروه دو میدانی ارتش دعوتش می کند، اینگونه به ارتش می پیوندد و به عنوان کارمند رسمی در قسمت ورزش ارتش آموزش می بیند و استخدام می شود، و تا 8 سال پیش در دوی ماراتن نفر دوم هندوستان بوده ، چند بار هم در مسابقات بین المللی ماراتن مقام آورده، و وقتی سنش برای دویدن بالا می رود دویدن را کنار می گذارد به کوه های هیمالیا می رود و نزد اساتید مقدس هندو، 6 ماه تارک دنیا می شود و به تزکیه نفس می پردازد می گفت روز بیست و یکم می توانی روحت را ببینی که از بدنت بیرون می آید و کنترل تمام ذهن و بدنت را در اختیار بگیری، پس از بازگشت از هیمالیا مثل تمام کسانی که این دوره را می گذرانند ، گیاه خوار می شود و باید به کورها ، فقیرها و سالمندان کمک کند، مینی بوسی می خرد و به رانندگی می پردازد ولی همه دوستانش یا مربی اند یا هنوز در تیم ملی هند برای هند می دوند، این شاگرد کم صحبتش را هم از خانواده بسیار فقیری آورده و برای اینکه کمکش کند شاگرد خودش کرده. فراز های شخصیتی بسیار بیشتری داشت که ظرف یک هفته نتوانستم کشف کنم ولی بسیاری از لحظات خوب سفر را مدیون همراهی های آرام و بی آزار او و ماشین تر و تمیز و رانندگی خوبش هستیم، اسمش هم آقای پوران بود و هست ، بسیاری از اطلاعات راجع به آئین هندو را او به من گفت، وقتی خاتمی به هند می رود ، ایاب و ذهاب محافظانش به عهده او بوده، آدم به یاد ماندنی ای بود