پژمانبلاگ
سه‌شنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۷
Hunger

فیلم "Hunger" یا "گرسنگی" اولین فیلم بلند کارگردان انگلیسی استیو مک کوئین ( نه آن استیو مک کوئین هنرپیشه که بیست و هفت سال پیش مرده)، به چند هفته آخر زندگی بابی ساندز، در زندان معروف و مخوف Maze در ایرلند شمالی می پردازد.


در این نوشته قصد دارم کمی از فیلم بنویسم و نه از داستان آن. جریان اعتصاب غذای بابی ساندز بارها گفته شده، این فیلم هم بیان و زبانی دیگر است از همان داستان، ولی چیزهایی دارد که آنرا دیدنی می کند. با اینکه سعی ام بر این است که این نوشته جذابیت دیدن فیلم را از بین نبرد ولی با این حال اگر فیلم را ندیده اید توصیه ام این است که ادامه نوشته را پس از دیدن فیلم بخوانید.


خط اصلی فیلم به سه بخش تقسیم می شود.

بخش اول، نمایش "اعتصاب پتو" (پوشیدن پتو به جای لباس زندان) و "اعتصاب عدم نظافت" ( عدم استحمام و مالیدن مدفوع به در و دیوار سلولها) زندانیان که قبل از اعتصاب غذای بابی ساندز شروع شده بود ولی به نتیجه نرسید.

در این بخش، خط داستان به طور سیال روی چند شخصیت تمرکز می کند و با نمایش جزئیاتی به ظاهر بی اهمیت از حرکات آنها، نکات عمیقی را از درون شخصیت و وضعیت روحیشان بیان می کند. دوربین روی شخصیتها می چرخد و از این شخصیت به آن شخصیت می پرد و با کلوزآپ هایی بسته طولانی و تاکید بسیار بر صداهای جزئی و عدم استفاده از موسیقی، سکوتی سنگین و عمیق را بر فضای فیلم حاکم می کند و این فرصت را به بیننده می دهد که روی شخصیتها توقف کند. این بخش با سر و صدای زیاد و اعتراضات زندانیان و سرکوب این اعتراضات توسط مسئولین زندان و هجومی از صحنه های خشن، به بخش دوم می پیوندد.


بخش دوم: یک گفتگوی طولانی و تنها دیالوگ با اهمیت فیلم، بین بابی ساندز و یک کشیش درباره شروع اعتصاب غذا و دلایل آن.

با اینکه به دلیل لهجه ایرلندی گفتگوهای این سکانس، حدود هفتاد درصد مکالمه ها را در سینما از دست دادم ولی از نظر بازی و تکنیک فیلم سازی یکی از به یاد ماندنی ترین سکانس های است که در سالهای اخیر دیده ام.

کل این بخش حدود بیست و دو دقیقه گفتگو بین دو شخصیت است که هفده دقیقه و نیم آن بدون هیچ کات با یک برداشت و با دوربین ثابت گرفته شده که در نوع خود رکورد محسوب می شود.


بخش سوم: تقریباً بدون دیالوگ، متمرکز بر ایام اعتصاب غذا و جزئیات آن است تا انتها. رنگ قالب این بخش سفید و نورها غلو شده هستند. بازی مایکل فاسبندر در نقش بابی ساندز فقط با بدن و نگاه است و به خاطر لاغری بسیار شدید و رژیم غذایی خاص او، تمام صحنه ها با حضور کادر کامل پزشکی اورژانس گرفته شده. فاسبندر به خاطر بازی در همین بخش و البته بخش دوم که اجرای آن بسیار مشکل است، لیاقت کاندیداتوری اسکار را دارد هر چند که فیلم به خاطر مستقل بودن، کمتر شانسی برای جوایز اسکار خواهد داشت.


فیلم موسیقی متن ندارد و در عوض پر است از صداهای معمولی که با تاکید بر هر یک از آنها، انبوهی از معانی به سمت تماشاگر سرازیر می شود. پک سیگار، هام سنگین و بم هوا هنگام بارش برف، نفس، قدم، صدای بال مگس و بسیاری صداهای دیگر بارها در مخت کوبیده می شود و حتی گاهی بسیار آزارت می دهد.


" گرسنگی" روایتی شاعرانه است از یک اعتصاب و انتقادی که بسیاری به فیلم گرفته اند هم همین است. اینکه فضای فیلم نه تنها از این حرکت تقدیر می کند بلکه نوعی تقدس برای بابی ساندز قائل می شود و به همین دلیل هم هست که پیش بینی می شود نمایش فیلم در انگلستان با واکنش هایی منفی از سوی مردم مواجه شود.


من به عنوان بیننده ای که نه میهن پرستی ایرلندی برایم مهم است و نه سیاستمداری انگلیسی، از لحن و لهجه فیلم و طرز بیان یک واقعه به این شکل، بسیار لذت بردم و مطمئنم که به خاطر دریافت کامل دیالوگهای بخش دوم هم که شده دی وی دی فیلم را دوباره خواهم دید و مطمئن هستم که فیلم بعدی استیو مک کوئین، کارگردان فیلم را بدون درنگ می بینم.


گرسنگی جایزه دوربین طلایی جشنواره کن 2008 را برده است.

برچسب‌ها: