پژمانبلاگ
یکشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۷
چیزی شبیه سفرنامه: مالزی 1

دو تصویر از Penang


تصویر یک:


مرد سیه چرده با ریشی سفید که به صورت نامرتبی مرتب شده، چشمانی سرخ و خمار و صورتی کثیف و پر خط، شصت و اندی سال دارد و با اندامی نحیف روی یک صندلی کنار دیواری کثیف نشسته است. در نگاه اول به گدایی خیابانی در Penang بیشتر می ماند تا چیزی دیگر. ریشه اش به نظر هندی می رسد که بعد خودش می گوید سریلانکایی است و البته، زاده مالزی. از کنارش که رد می شوم صدایم می کند، گویا همه توریست ها را صدا می کند. با انگلیسی بسیار فصیح و بدون ایراد می گوید در پیننگ دو جا را حتماً باید ببینید که من آدرسش را به شما می دهم... دستم می آید که قرار است بابت اطلاعاتش پولی کف دستش بگذارم، ولی انگلیسی اش کنجکاوی ام را برانگیخته و می پرسم کجا؟

می پرسد کجایی هستید، می گویم ایرانی، چشمان خمارش زیر پلکهای افتاده چرخی به بالا می زنند، گویی یاد هزاران چیز افتاده است، می گوید: من ایران بوده ام، بیش از سی سال قبل! من متعجب تر از او می پرسم: چه می کردی در ایران سی و چند سال پیش؟! جوابش تمام پیش داوری هایم را می شکند: به خلبانان انگلیسی درس می دادم!!؟

انگلیسی اش آنقدر خوب هست که باورم شود تدریس می کرده. می گوید از آلمان تا افغانستان را با ماشین رفته است و می گوید تا چند سال پیش در مالزی در دانشگاه کلاس انگلیسی داشته ولی سکته مغزی می کند و نیمی از بدنش فلج شده و در حال حاضر الکلی است و به جای پول از من می خواهد برایش مشروب بگیرم. غیر از انگلیسی بسیار روانی که صحبت می کند چیز دیگری برای باورکردنش ندارم ولی حتی اگر تمام حرفهایش دروغ باشد فقط برای یک مشروب، می شد فهمید سرجایش نیست، مثل خیلی چیزهای دیگر که سرجایشان نیستند در این دنیای کوچک... آدرس آن دو جای دیدنی را هم می دهد البته یادآوری می کند اطلاعات هر دو، در همان کتابی که در دستم است، موجود هست. آبجویی برایش می خرم و در آن کوچه کثیف پر از موش و سگ به حال خویش وا می گذارمش ولی فکرش و تصویرش هنوز من را به حال خودم نگذاشته.


تصویر دو:


دو زوج در کافه ای در پیننگ نشسته ایم و به فارسی گپ می زنیم، دختر هندی-مالایی پشت پیشخوان، بعد از حدود نیم ساعت طاقت نمی آورد و می پرسد: می توانم بپرسم کجایی هستید؟ می گوییم حدس بزن. چند حدس می زند که ایران جزوش نیست، می فهمیم توریست ایرانی کم به اینجا می آید. کمی بعد خانمی مسن تر که گویا صاحب یا مدیر کافه است از قسمتی دیگر سر میزمان می آید و می پرسد: شما ایرانی هستید؟ ما با تعجب می گوییم: بله شما از کجا فهمیدید؟ می گوید: همسایه من در اینجا ایرانی است و چون حرف زدن او را شنیده ام فهمیدم فارسی حرف می زنید. می پرسیم همسایه ایرانی؟! چه کاره است؟ می گوید بهترین جراح اعصاب در کل مالزی است.بعداً فهمیدم دکتر کاظم جوادخانی معروف به دکتر کاظم از معروف ترین جراحان اعصاب مالزی است و خیلی از اهالی پیننگ او را می شناسند و خیلی سال است که در پیننگ زندگی می کند.


از پیننگ و مردمش بیشتر خواهم نوشت.

برچسب‌ها: , , , ,