دم درب موزه آبگینه سفالینه پرسیدیم عکاسی آزاد است گفتند بدون سه پایه بله، بعد از یک ربع وقتی صدای کلیک کلیک دوربین زیاد شد و حدود شصت هفتاد تا عکس گرفته بودم، از حراست آمدند گفتند: " آقا شما دیگه خیلی داری عکس می گیری ، به ما هشدار دادند که شما زیاد عکس می گیری " !! دیگر نخواستم سر و کله بزنم که"خیلی" یعنی چقدر، یعنی بخشنامه دارید که عکاسی آزاد است ولی "خیلی " عکاسی کردن ممنوع؟!.
کلاً اینبار احساس کردم که مردم تهران کمی به عکاس بدبینانه نگاه می کنند، انگار اول از همه می خواهند بفهمند طرف کجایی است، از کدام موسسه آمده، برای چه منظوری عکاسی می کند، سوژه هایش چه هستند، عکس ها کجا چاپ می شوند و چندین سوال دیگر که در نگاه مردمی که دوربین را به طرفشان نشانه می روی دیده می شود. شاید شهرهایی که توریست کمتری به آنجا می رود مثل تهران، این سوالات بدون جواب بماند و مردم را مشکوک کند، فکر کنم در اصفهان و شیراز این داستان کمتر است چون حداقل جوابی که به سوالاتشان می دهند این است که خارجی هستی و در و دیوار شهر و مردمش برایت جذاب هستند. در شهر
متز فرانسه هم که توریستی نیست ،نگاه مردم پر از سوال بود ولی بدبینانه نبود، کسی نگران نبود که چرا از او عکس می گیری، ولی در نگاهشان این جمله بود که " آخه من و این در و دیوار به چه دردت می خوریم، چی برات جالبه".
در موزه آبگینه شاید اگر خارجی بودم هر چه عکس می گرفتم اعتراضی نمی شد، ولی چون ایرانی بودم سوالاتشان را نمی توانستند جواب بگیرند. یا باید وابسته به جایی باشی یا خیلی عکس نگیر، آدم که برای خودش "خیلی" عکس نمی گیرد، بماند که آخر هم نفهمیدیم خیلی یعنی چند تا.
در این سفر دو بار سوار مترو شدم، واگنها با اینکه جمعیت زیادی را در خود جا داده بودند ولی هوای خنک و مطبوعی داشت و مشخصاً سیستم تهویه داخل واگن بسیار قوی و خوب بود ولی به نسبت عمر مترو در تهران ایستگاه ها کهنه تر و کثیف تر از چیزی که می توانند باشند، به نظر می رسند.
از رانندگی در تهران نمی نویسم چون هر چه بنویسم مثل این خارج زندگی کرده های نازنازی می شود که مدام از رانندگی ایرانیها ایراد می گیرند، این بار احساس کردم خودم هم نازنازی شده ام دلیلش هم این بود که به اشکالات توجه می کردم، ایرانی های داخل به اشکال ها توجه نمی کنند، با آنها رشد می کنند و خلاقانه یاد می گیرند درون اشکالات زندگی شان را جلو ببرند که درستش هم همین است، لزومی ندارد به اشکالاتی که سالها طول می کشد تا رفع شود توجه کنی و حرص بخوری ، باید یاد بگیری چگونه با آن کنار بیایی. هر وقت نتوانستی کنار بیایی و حرص می خوردی و می ترسیدی، نازنازی شده ای. رانندگی در تهران یک سری فرمول دارد که اگر آنها را بیاموزی راحت رانندگی ات را می کنی. مثلاً اینکه : " به جای نگاه کردن به ماشین روبرو، به چشم راننده اش نگاه کن و حدس بزن چکار می خواهد بکند که معمولاً می بینی او هم دارد همین کار را می کند." یا " هر سوراخی دیدی سریع برو توش " یا اینکه " حق تقدم همیشه با تو است مگر اینکه زورت نرسد ".... از این فرمول ها زیاد است و دست مریزاد دارند رانندگان تهرانی که گاهی همه را استادانه در کسری از ثانیه اجرا می کنند. راستش کمی احساس ضعف کردم از اینکه به نظرم رسید در حال حاضر خودم این توانایی را ندارم.
برچسبها: سفرنامه