پژمانبلاگ
سه‌شنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۶
نمونه ای از افراط و تفریط
به بهانه سریال های ماه رمضان چند روز است می خواهم بنویسم که چقدر احساس بدی نسبت به بازی دو تن از بازیگرانی که این روزها هر روز چهره شان از تلویزیون پخش می شود دارم. قبل از شروع نوشته هم بگویم که این نظرات شخصی و کاملاً غیر کارشناسانه و کاملاً حسی است، نه قصد توهین دارم نه سواد بازیگری که بدانم چقدر تکنیک بازی شان خوب است یا بد، فقط بر اساس احساسی است که با نگاه کردن به صورت آنها در من به وجود می آید.

این دو بازیگر که در هر سریالی یا فیلمی میبینمشان مثل یک لکه سیاه برایم تمام فضای فیلم را خراب می کنند، پوریا پورسرخ و حامد کمیلی هستند. لینکی ندارم که روی اسمها بگذارم ولی با یک سرچ کوچک انبوهی از وبلاگها و وبسایتهای طرفدارانشان را پیدا می کنید که پر است از عکسها و خبر بازی در فیلمها و سریالهایشان، از قضا گویا خیلی هم دختر کش هستند هر دوشان.
چشم آدمها خیلی حرف دارند و حرف می زنند. درونی ترین احساسات و افکارت را که از همه پنهان می کنی و با هزارچیز می پوشانی شان و فکر می کنی از هیچ جایت پیدا نیستند، از چشمهایت بیرون می زنند، من تنها مشکلم با این دو بازیگر چشمهایشان است، هر چقدر خوب بازی کنند و هر چقدر برای نقششان زحمت بکشند ، چشمم به چشمانشان که می افتد دوست دارم از تلویزیون رویم را برگردانم، البته که می گویید، خب برگردان، کسی مجبورت نکرده نگاه کنی، که راست هم می گویید، من هم همین کار را می کنم، فقط خواستم با شما هم درمیان بگذارم ببینم این احساس را فقط من دارم یا عده دیگری هم هستند که تا این حد از این دو چهره گریزان باشند. در هر صورت من جزو کسانی هستم که از صمیم قلب امیدوارم دوران بازیگری این دو بازیگر کوتاه باشد و روزی شان را جای دیگری بیابند و از اینکه در این ایام گاهی اتفاقی در تلویزیون چشمم به چشمشان می افتد آزار می بینم، اینکه می گویم آزار واقعاً منظورم آزار است چیزی بیشتر از دوست نداشتن بازی یک بازیگر.

از طرف دیگر از کسی بگویم که برنامه هر شبش در تلویزیون ایران و دیدار صورت دوست داشتنی اش، مایه بسی خوش وقتی است برایم. از محمد صالح علاء می گویم که برنامه "دو قدم مانده به صبح" اش هر آخر شب از شبکه چهارم به صورت زنده پخش می شود. باز هم نمی خواهم از فرم و محتوای برنامه تعریف کنم که البته جای تعریف دارد. می خواهم از خود محمد صالح علاً بگویم. مجری ای که کمی در نگاه اول معذب می نماید. دستهایش را همیشه با انگشتان جمع کرده روی هم می گذارد و تکان می دهد ، پاهایش را به هم می چسباند، صدایش همیشه کمی می لرزد و اگر برای اولین بار ببینی اش، شاید فکر کنی که تازه مجری شده و نمی داند چه می کند، ولی خوب می داند، فقط آنقدر روحش بزرگ است که داخل دوربین و میکروفون که هیچ، داخل خودش هم جا نمی گیرد.
محمد صالح علاء و آرامشش را دوست دارم، از همان اولین روزهایی که در رادیو پیام آخر شبها برنامه اجرا می کرد. از آن آدمهای شبانه است، جنسش از جنس سکوت و آرامش شب است. اگر شبها بیدار باشم، حتماً برنامه اش را می بینم، فرقی نمی کند مهمانش کیست و موضوع برنامه چیست، مهم این است که این آدم در آنجا حضور دارد و فقط با حضور و خضوعش به برنامه انرژی و آرامش می دهد.
مصاحبه ای هم با او در اینجا هست که شاید خواندنش برایتان جالب باشد.

این دو نمونه بالا که نوشتم ، نمونه ایست از افراط و تفریط من در دوست داشتن آدمهایی که هیچ ربطی بهشان ندارم و هیچکدام را از نزدیک ندیده و نمی شناسم. هر چه بوده و هست، رسانه است و قلم و نگاه و کلام. من یک مخاطبم و این نوشته احساسی است که نسبت به آنها دارم.

همین.

برچسب‌ها:

6 Comments:
Anonymous ناشناس said...
پژمان جون ببخشیدا اما من چون تلویزیون نگاه نمیکنم هیچکدوم از این اسمهایی که گفتی رو نمیشناسم-:) چه کنیم دیگه غرب زده شدیم رفته . . .

Anonymous ناشناس said...
اسکارلت جان
از بابت قسمت اول که زهی سعادت نصیبت شده که آن دو بازیگر را نمی شناسی
از بابت قسمت دوم نوشته هم، این احساسی است که من به این آدم دارم ، معلوم نیست تو هم اگر می شناختی اش ازش خوشت میومد. در ضمن از اینجور آدمها همه جای دنیا پیدا می شود

Anonymous ناشناس said...
مطمئن نيستم اين ها را از روي حسادت مي نويسم يا نه؟ ولي باورم نميشه اين حامدجون اين همه طرفدار از نوع دختر داشته باشد جرج كلني اين همه فن دو اتشه ندارد!
فكر مي كنم حامد جون به يك نفر پول مي دهد اين سايت ها را مي سازد اين سايت هاي مثل سايتهاي زنجيره اي است! همه به هم شبيه با تركيب حامد +اسم دختر+جون

Anonymous ناشناس said...
سلام
اگه يه نفر بخواد يك لپ تاپ سوني از دوبي ظرف چهاريا پنج روز اينده بخرد از كجا بايد بخرد ؟

Anonymous ناشناس said...
علی جان
برای این سوالات که به مطلب مربوط نیست ، اگر بهم ای میل بزنی کامل تر از اینجا جوابت رو میدم
برای خرید لپ تاپ دو جا رو پیشنهاد می کنم
1:Computer Plaza in BurDubai
2:Sharaf DG in Citycenter

Anonymous ناشناس said...
خواندم که دلم تنگ شده بود برا ی توصیفات یکریز بی خدشه ات
که خنده ات نقش مهربانی میزد به کل داستانت :)
خواندم و راست می گویی ...