پژمانبلاگ
پنجشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۶
Paris 4
هفتصد و شصت و هشت ... ، هفتصد و شصت و نه...، هفتصد و هفتادمین پله را که به آرامی بالا می روم، به طبقه دوم برج ایفل می رسم. در یک یکشنبه آفتابی و تمیز، چهار یورو داده ام تا اجازه صعود از پله های نامنظم برج را بگیرم. بر خلاف انتظار پله ها هم شلوغ هستند و یک ساعت طول کشید تا صف ورود به برج را به پایان رساندیم. امروز به خاطر آفتاب، مردم پاریس به هر بهانه ای بیرون از خانه هایشان هستند و ما هم امروز را به دیدن یکی از این بهانه ها – از نوع بزرگش - آمده ایم.

آنقدر برج ایفل را در عکسها و فیلم ها دیده ایم، که تصویرش در ذهنمان کوچک شده، ولی وقتی زیر آن می ایستی می فهمی خیلی بزرگتر از چیزی است که تصورش را می کردی.

ایفل، پیر است. شاید اگر هیاهوی جمعیت می گذاشت، قرچ و قروچی از لای پیچ و مهره ها و آهنهای قهوه ای و سردش این را یادآوری می کرد. مثل مادر بزرگ خسته ای شده که نوه ها و نتیجه های بی شمار، انگولکش می کنند و زنده بودنش را به یادش می آورند و خوبی اش این است که حوصله همه را دارد.

چیزی که از بالای ایفل دیده می شود، کل پاریس است که زیباست ولی آنقدر مهم نیست اگر با دیدن خود ایفل از جای جای شهر مقایسه اش کنیم. شخصیتی که ایفل در شهر از خودش ارائه می دهد مهم تر از چیزی است که از داخل ایفل دیده می شود. وقتی از داخل ایفل به پاریس نگاه می کنی، فکر می کنی پاریس چیزی کم دارد و دوست داری از خودت بپرسی : " پس ایفل کو ؟!! ".

نمی دانم چند سال دیگر این مادربزرگ آهنی پابرجاست کاش حالا حالا ها سر پا باشد، نه فقط برای مردم، برای پرنده هایی که پاریس را با ایفلش می شناسند.


... خیلی شاعرانه شد.
این عکس را داشته باشید به عنوان یک سوتی در محل چک کردن کیف ها زیر پربیننده ترین نقطه توریستی دنیا. مسئولین ایفل در ترجمه انگلیسی ، " اچ" تنکز را فراموش کرده اند.

برچسب‌ها:

2 Comments:
Blogger --+ افشین +-- said...
سلام
برای بازی آرزو دعوتتون کردم. خوشحال میشم شرکت کنین
www.afshin5671.blogspot.com

Anonymous ناشناس said...
اون تنک عمدی بوده برای اینکه اندازه مرسی بشه