پژمانبلاگ
چهارشنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۶
Paris 1
ورودمان به پاریس از ایستگاه شرقی قطار انجام شد و در بدو ورود با حجم گسترده ای از مردم در حال رفت و آمد رو به رو شدیم. کثیفی خیابان مرا یاد خیابانهای جنوب تهران در ده پانزده سال پیش می اندازد. ایستگاه مترو چون ایستگاهی مرکزی است بسیار شلوغ است و در خود مترو هم وضع همینجور است. صدای قرچ و قروچ تماس قطار با ریلهایش خبر از کهنگی اش می دهد.
پاریس بعد از برلین دومین شهر بزرگ اروپایی است که می بینم و ناخودآگاه با آن مقایسه اش می کنم، بعد از سوار شدن به قطارهای شهری خلوت و آدمهای آرام برلین، پاریس شهری با حدود سه برابر جنب و جوش و شلوغی به نظر می رسد و از این نظر بسیار شبیه تهران است، عابرهای پیاده بدون توجه به چراغ قرمزشان، از میان خیابان و از نقاط غیر خط کشی عبور می کنند، در ساعات پر رفت و آمد باید به طور فشرده در مترو بایستی و...

هتلمان در محله ای آرام با خانه هایی نسبتاً جدید قرار گرفته، هتل را از اینترنت رزرو کرده بودم و به طور خیلی اتفاقی مسئول پذیرش ، خانمی ایرانی است که غیر از شب اول، فقط در شب آخر اقامتمان دیدمش.

اولین گشتمان در شهر را با خیابان شانزلیزه شروع می کنیم، از میدان اتوال تا موزه لوور. اولین نکته ای از شهر که توجهم را جلب کرد و تا روز آخر اقامتم در پاریس برایم هیجان انگیز بود، تنوع آدمها بود. اینکه هیچ کس مثل دیگری نیست. فکر می کردم به خاطر مهاجر پذیری دبی، خیلی در دبی تنوع تیپ و چهره داریم، ولی پاریس شهری بسیار متنوع تری است. در خیابان شانزلیزه که قدم می زدیم به جای نگاه کردن به مغازه هایی که خیلی شان در دبی شعبه دارند، چشم به آدمهایی دوخته بودم که نمایشگاه دائمی و سیاری از فرهنگ و نژاد زنده را ساخته بودند. سیاه پوست، چشم تنگ ، ایرانی ، عرب با نژاد های گوناگون، اروپایی با نژاد های گوناگون، هندی، مردم آمریکای لاتین و ... خلاصه که جنسش کاملاً جور است. بیشترین قیافه های زیبا را هم در پاریس دیدم که آن هم به خاطر تلفیق ژنهای گوناگون است که هر سلیقه ای را راضی می کند. در برلین، متز و استراسبورگ تعداد کسانی که از قیافه شان خوشم بیاید به ده نفر هم نرسید ولی در پاریس هر ساعت حتماً یک نفر پیدا می شد. یک قیافه منحصر به فرد هم دیدیم که سیاه پوستی بود که زال از آب در آمده بود! یعنی صورتش فرم یک سیاه پوست را داشت با همان لبهای کلفت بیرون زده و کله گرد ولی رنگدانه های پوستش و موهایش روشن بودند و خیلی قیافه عجیبی پیدا کرده بود.

تمام مدت پیاده روی به طور پراکنده باران بارید و سرد بود ولی فضای بسیار زنده خیابان شانزلیزه رخوت را از وجودت دور می کند.

برچسب‌ها: