پژمانبلاگ
دوشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۵
Berlin 2
آغاز دیدارمان از برلین ایستگاه مترویی بود که دیگر برایم آشنا شده ولی آن روز غریبه بود. ورودی ایستگاه ساختمانی به سبک معماری قدیمی برلین با آجرهای قرمز است که با بساط یک گلفروش و میز یک روزنامه فروش زنده شده. بلیط فروش یک کلمه هم انگلیسی نمی فهمد ولی در نهایت بلیط را از او می خریم. ایستگاه خلوت است و در سرازیری دو خیابان واقع شده و ساختمانهای اطراف را می بینیم. برلین دو خط قطار شهری دارد که یکی کاملاً از زیر زمین می گذرد و دیگری مثل قطار معمولی از روی زمین می گذرد مگر بعضی جاهای شهر که وارد تونل های کوچک می شود. این دو خط تقریباً تمام نقاط شهر را پوشش می دهند و احتیاجی به اتوبوس نیست مگر اینکه مسیرهای در حد یک کیلومتر را هم بخواهی سواره طی کنی. ایستگاه نزدیک هتل ما از نوع روزمینی است پس وقتی در ایستگاه می ایستیم خانه های اطراف را می بینیم.

از چهار فروشنده زنی که در دفتر ایستگاه قطار مرکزی مشغول فروش بلیط های خارج شهری هستند، حتی یک نفرشان هم انگلیسی بلد نیست و نمی تواند بلیط برلین به فرانسه را به ما بفروشد. خودمان از دستگاه اتوماتیک دم در یکی می خریم. جالب اینجا بود که خانمی که مسئول فروش بلیط بود خیلی هول شد وقتی دید من انگلیسی حرف می زنم و با لحنی پر از استرس به آلمانی گفت آلمانی حرف بزنید. من گفتم یعنی یک نفر در این دفتر نیست که انگلیسی بلد باشد؟ گفت نه!!... در این چند روز به این نتیجه رسیده ام که چهل و پنج ساله به بالای کمی را پیدا می کنی که انگلیسی بلد باشد ولی بیشتر جوانان و زیر چهل ساله ها با اعتماد به نفس انگلیسی صحبت می کنند. دو روز اول هر جا می رفتم با اطمینان اینکه طرفم حرفم را می فهمد شروع به صحبت می کردم ولی الان اول می پرسم انگلیسی بلدید؟

برلین شهر آرامی است، نه تنها در شب- که آرامشش کمی آزار دهنده می شود – که در روز هم خبری از استرس معمول یک پایتخت نیست، انگار نه انگار که تعدادی کارخانه صنعتی در اطراف شهر هستند و انگار نه انگار سه میلیون و چهارصد هزار نفر در این شهر زندگی می کنند. تمام اتفاقات روزمره سر جای خودشان می افتند و هر کس می داند دارد چه کار می کند. همین هدفمند بودن است که چشم ها را آرام و با اعتماد به نفس می کند و شخصیت کلی شهر را شکل می دهد.

بیشتر آدمهای تنهایی که در مترو یا در کافه می بینم در حال خواندن کتاب یا روزنامه هستند اگر هم نیستند یا گوشی در گوش موسیقی گوش می دهند یا مشغول مواظبت از سگ یا دوچرخه شان هستند. تمام اینها به اضافه مردان و زنان قهوه به دست در ساعات آغازین کار و آبجو به دست در ساعات پایانی کار، نوازندگان دوره گرد که اغلب هم خوب می نوازند، روزنامه فروشان یا گدایان سیار که در مترو پول خرد جمع می کنند، تصویر معمول و روزانه برلین را ساخته اند، بعد از روز دوم همه شان برایت آشنا می شوند.

برچسب‌ها:

1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
با سلام. لینک وبلاگ شما به **لیست وبلاگهای فارسی ایرانیان خارج از کشور** هم در قسمت عمومی و هم خاص کشورها اضافه شد. نهایت سعی این بوده است که این لیست, صحیح, کامل, به روز و عاری از هرگونه سلیقه شخصی باشد. کنترل شما خطای احتمالی را چه در نام وبلاگ و چه در کشور محل سکونت از بین میبرد. هر گونه نظر و راهنمائی شما مغتنم و ارزشمند بوده و در ضمن چنانچه این لیست را مفید و قابل ارائه به بازدید کنندگان یافتید به آن لینک بدهید. هر روزتان نوروز, نوروزتان پیروز.