از فرودگاه امام که آمدم بیرون، قبض تاکسی را گرفته بودم، یک تاکسی که مال همان شرکتی بود که من قبضش را گرفته بودم ولی خیلی به نوبتش مانده بود، آمد قبض را گرفت و دید و گفت خانه من نزدیک جایی است که شما می روید، کرایه معمولی مسیر شما پانزده هزار تومانه، بیا به رئیس خط ما بگو هشت هزار تومان بیشتر نمیدی بعد من میگم که می برمش، چون کار دارم می خوام زود برم خانه، آنوقت به جای هشت هزار تومان ده هزار تومان بده به من... اینگونه با دروغ و دغل بود که پس از یکسال و یکماه وارد تهران شدم.
از بس که دیر به دیر به ایران می روم باید برای تهران هم سفرنامه بنویسم ولی به همین چند خط بسنده می کنم. می دانم که کمی لحنم مثل اینها شده که بعد از چند سال می آیند ایران و مدام از همه چیز ایراد می گیرند و غر می زنند ولی این را بگویم که از مسافرت کوتاهم بسیار راضی ام. سه-چهار نفر را دیدم که می خواستم ببینم و یک نفر را نتوانستم ببینم ( که می خواستم ببینم ) . دیدن یک فیلم در سینما و خریدن چندین کتاب و سی دی، حاصل اقامت چهار روزه ام در تهران بود.
عکس جرج کلونی روی بیل بورد تبلیغاتی اتوبان قم برایم جالب بود.
برج میلاد قرار بود همان روز عید فطر افتتاح شود که گویا باز هم عقب افتاد.
مردم در بزرگراه ها بهتر رانندگی می کنند.
به هر وسیله نقلیه عمومی که سوار شدم، مردم راجع به رئیس جمهور و توانایی هایش صحبت می کردند.
از کسانی که با آنها برخورد مستقیم داشتم ( کاسبان، راننده ها، مردم در مترو و اتوبوس، کارمندان رستورانها و ...)، حتی یکنفر هم ندیدم که لبخند بزند حتی مصنوعی و برای جلب مشتری.
سینما آزادی یا آنگونه که نامگذاری اش کرده اند، مجموعه فرهنگی آزادی، خیلی طراحی داخلی سرد و بی روحی داشت ولی رنگ داخل سالن سینما و صندلی ها خوب بود و صندلی ها کاملاً راحت بودند.
همچنان در حین رانندگی در شب، عبور از چراغ سبز از ایستادن پشت چراغ قرمز خطرناک تر است، چون همیشه این احتمال هست که یک نفر حوصله ایستادن پشت چراغ قرمز متقاطع با ماشین تو را نداشته باشد.
مردم کمتر بوق می زنند... بیشتر فحش می دهند!
ایستادن در صف بنزین و برنامه ریزی کردن برای آن از مهمترین کارهای روزمره یک راننده است.
کوکاکولای اصلی قوطی ای با نوشته فارسی ندیده بودم، این بار دیدم.
تهویه مترو خیلی خوب بود.
دختران ایرانی همچنان خوشگل اند ولی به سختی می شود قیافه های واقعی شان را تشخیص داد.
از بخت یاری من و با نسیمی که وزید، هوای تهران در این چند روز هم خنک تر و هم تمیز تر بود و از آن لذت بردم.
آنقدر که فکر می کردم بابت حجاب سخت گیری ندیدم. همچنان روسری ها تا نیمه و گاهی بیشترعقب است.
بدیهی است که نسبت به پارسال همه چیز بسیار گرانتر شده بود.
عجالتاً همین.
برچسبها: تهران، ایران، سفرنامه
در مورد لبخند زدن. فکر کنم اصلا نوعی تابو هستش. من که همچین حسی دارم. یعنی بنده زاده اگر هم دلم هم بخواد جرات خندیدن یا لبخند زدن ندارم.
khosh halam ke minevisi dar mored cinama azadi ham kamelan bahat movafegham , mitonet mohiti garmtar dashteh bashe gar che rozhayeh jome nazdik tar mishe be in halat ona na az lahaze faza ke az lahaze adamaie ke miyan ta az hade aghal emkanati ke daran estefade konan