پژمانبلاگ
شنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۷
مگس!
چند وقتی است ارتباط عجیبی با مگس پیدا کرده ام!
اولش خیلی جدی اش نگرفتم ولی آنقدر موضوع ادامه پیدا کرد که توجهم کاملاً بهش جلب شده. نمی دانم از کجا شروع شد، شاید از همان مقاله ای که نوشته بود مگسها چگونه از مگس کش فرار می کنند و ارگانیسم بدنشان به صورتی است که هنگام بلند شدن برخلاف جهتی که ما انتظارش را داریم و مگس کشمان را نشانه رفته ایم بلند می شوند. حالا آنقدر ها هم مهم نیست اصلاً کل داستان آنقدر هم که من گنده اش کرده ام هیجان انگیز نیست ولی دوست داشتم راجع به آن بنویسم. جالب اینجاست که هر چه می آیم در این وبلاگ بنویسم به نظرم بیهوده می آید ولی این یکی خیلی هم به نظرم جالب آمد.
داستان از این قرار است که در یکماه گذشته هر بار که خواسته ام مگسی را بگیرم یا بکشم، با اولین تلاش موفق شده ام، توجه کنید با اولین تلاش، نه دومی یا سومی. تنها کاری که می کنم این است که قبل از اینکه دستم یا هر آلت قتاله دیگر را به سمت مگس نگون بخت نشانه روم، مدتی حدود سی ثانیه به آن نگاه می کنم و با او ارتباط برقرار می کنم، بعد وقتی اطمینان پیدا کردم که از او برترم ضربه را می زنم، نکته جالبش فقط همینجاست که اول مطمئن می شوم شکستش می دهم بعد کارم را شروع می کنم و تلاش بی خودی نمی کنم.
در یکماه گذشته بیشتر از ده مگس را کشته یا سرنگون کرده ام و همین الان وقتی آخری را با یک تلنگر نقش زمین کردم نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و اینسپایر شدم و این نوشته از من در آمد. آخر با تلنگر هم می شود مگس کشت؟! اصلاً مگر مگس صبر می کند تو دستت را آنقدر جلو ببری که به آن تلنگر بزنی؟ حالا که شد.
از آنجا که شدیداً معتقد به نشانه ها هستم دارم دنبال نشانه ای در این موجود مزاحم می گردم جالب اینجاست که این روزها در خیابان هم که مگس می بینم، با اینکه کاری با من ندارند دوست دارم خودم را امتحان کنم و زندگی آن بدبخت را بازیچه نشانه هایم قرار دهم.
این است دیگر گاهی هم اینطوری می شود.!
2 Comments:
Blogger آورا said...
مگسانند گرد شیرینی

Blogger niki said...
می بینم که تنهایی خوب باعث شکوفا شدن استعدادهات شده عزیزم .
این جمله آخر رو خوب اومدی . یک کم لحنت آشناست !!