پژمانبلاگ
سه‌شنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۶
بچه که بودیم موسساتی مثل شرکت های "چهل و هشت داستان" و " قصه گو" نوارهای قصه های ایرانی و خارجی را با اجرای گوینده های خوب و موسیقی اکوستیک – و نه الکترونیک - به گوش بچه ها می رساندند و من و بسیاری از نسل من با این داستانها و موسیقی شان بزرگ شدیم و یادم می آید بعضی از نوارها را بدون خستگی گوش می کردم و هر بار گویی بار اول است که داستان را می شنوم.
کنار این دوشرکت ، شرکت دیگری به نام زنگ تفریح بود که تکه های کوچکتر صوتی و در فضای مدرن تری ارائه می داد. از آن جمله دیدار سوپرمن و پینوکیو بود که با اجرای دوبلورهای این دو شخصیت در یک نوار ارائه شد و خیلی هم محبوب شده بود.
یادم است که روزی در کتابهای زنگ تفریح اعلام کردند که در فلان روز و فلان ساعت پینوکیو را به دفتر شرکت زنگ تفریح دعوت کرده ایم و هر بچه ای که می خواهد می تواند زنگ بزند و با پینوکیو صحبت کند و قرار هم بود که دوبلور پینوکیو در آن ساعت در دفتر شرکت بنشیند و با بچه هایی که تلفن می زنند صحبت کند.
من از آنجایی که پدرم خیلی علاقه مند به مسائل پشت صحنه رادیو و سینما و تلویزیون بود، از بچگی کلی از جزئیات فنی فیلم و سینما را می دانستم و از جمله اینکه در پنج سالگی می دانستم این کسی که جای پینوکیو صحبت می کند یک دوبلور است و این را هم می دانستم که بر خلاف تصور همگان ایشون یک دختر خانم است که در نقش پینوکیو صحبت می کند و تصمیم گرفتم در روز موعود بهش زنگ بزنم و اطلاعاتم را به رخش بکشم.

آن روز رسید و من به دفتر شرکت زنگ تفریح تلفن کردم و یک آقایی گوشی را برداشت ، من هم حسابی هیجان زده شده بودم و به آن آقا گفتم می خوام با پینوکیو صحبت کنم، ایشون هم گفت چشم، گوشی را داشته باشید الان صدایش می کنم... و گوشی را به دوبلور پینوکیو داد. او هم سلام کرد و لابد انتظار داشته من در باره پدر ژپتو و روباه مکار ازش سوال کنم من هم نه گذاشتم نه ورداشتم گفتم: من می دونم تو پسر نیستی تو دختری که صدایت را پسرانه می کنی!! بنده خدا که هم خندش گرفته بود و هم تعجب کرده بود هی گفت : نه بابا من پسرم مگه من رو توی تلویزیون ندیدی ، مگه ندیدی پدر ژپتو من رو ساخته، من هم می گفتم: نخیر من بابام بهم گفته ... تو فقط جای پینوکیو صحبت می کنی...دختری و صدات رو پسرونه می کنی ، خلاصه تمام مکالمه ما به انکار اون که می گفت من پسرم و اصرار من که قبول نمی کردم گذشت، بعدش هم کلی حال کرده بودم که شناسایی اش کرده ام و به خودش هم گفتم!!!

امروز که به آن مکالمه فکر می کنم فقط یک لبخند روی لبم می نشیند که نمی توانم تعریفش کنم ولی تمام احساسی را که لحظه تلفن کردن داشتم یادم می آورد.

مدتهاست به این فکر می کنم که بچه هایی که امروز پر از اسباب دیجیتالی و بازی های مجازی شده اند، چه فرقی با ما که شنیده هایمان آکوستیک و بازی هایمان حقیقی بود خواهند داشت.
چند سال پیش حدود دوسال مداوم از نزدیک با بچه های یک مهد کودک ارتباط داشتم و به چشم خودم می دیدم چقدر سلیقه شان پیچیده و دیجیتالی شده و چقدر تجربه دیدن و شنیدن انتزاعی شان ناقص است. چون از روز اولی که به دنیا آمده اند بیشتر چیزهایی که دیده و شنیده اند ، چند منظوره و نامتناسب با چشم و گوششان بوده. درصد کمی از پدر و مادرها در ایران هستند که به این موضوع توجه می کنند و سواد شنیداری و دیداری کودکشان را پرورش می دهند. کمتر کودکی امروز خروس زری پیرهن پری و شازده کوچولو گوش می کند ولی به جای آن تمام خوانندگان پی ام سی را می شناسد.
4 Comments:
Anonymous ناشناس said...
اوضاع بچه ی من که خیلی نا امید کننده است!کاش خوانندگان پی.ام.سی رو بشناسه!!پسرک صدای خوندن شکیرا رو از تو رادیو تشخیص میده!!!
و همینطور بیانسه رو.
این یعنی خوب یا بد؟
راستی آکوستیک یعنی چی؟
یعنی صدای ساز واقعی؟؟

Anonymous ناشناس said...
یاده اون نوارها به خیر! واقعا هیچی جای اون داستان ها رو پر نمی کنه.

Anonymous ناشناس said...
...!

Anonymous ناشناس said...
من عاشق حسن و خانوم حنا بودم شاید بیشتر از سیصد بار این داستان را گوش کردم البته یه دلیل دیگه هم این بود من پنج تا نوار بیشتر نداشتم