پژمانبلاگ
سه‌شنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۶

1.گوشی تلفن را بر می دارم و تلفن شرکت عربی را که با آن کار دارم می گیرم، مرد عرب زبان است و نمی تواند انگلیسی صحبت کند، فعلاً هم هیچ کس در شرکت نیست که انگلیسی بلد باشد، پنج دقیقه ای سعی می کنم منظورم را بفهمانم ولی کلماتم تخصصی هستند و خیلی موفق نمی شوم، از اینکه مرد نمی تواند انگلیسی حرف بزند کلافه می شوم و در دلم تحقیرش می کنم، مجبورم کارم را به زمانی موکول کنم که یک نفر انگلیسی دان در شرکت باشد. بی حوصله و با غرغر گوشی را می گذارم و یادم می رود که در یک کشور عربی زندگی می کنم و اگر قصوری هم هست از من است که عربی نمی دانم و اگر قرار باشد کسی کلافه شود اوست نه من، مثل اینکه خیلی بد عادت شده ایم. یک نفر که چند سال در عربستان زندگی کرده گفت در عربستان سه ماهه عربی حرف می زنی چون مجبوری.

2. یک مغازه ای هست که نمی فهمم در آن چه خبر است. از سر تا ته مغازه یک ویترین چوبی است که تقریباً خالی هستند و انتهای مغازه دو میز هست که به صورت ال به هم چسبیده اند و یکی از میز ها به دیوار چسبیده. کف زمین موکت خاکستری است و نور خیلی بد و مرده ای هم بر مغازه حاکم است. اینها مهم نیست، چیز جالبش این است که همیشه سه نفر هندی که به نظر شریک می آیند هر روز عین مجسمه سر جاهایشان ( دو نفر پشت دو میز و یک نفر در کنار ) می نشینند و در همان حال غذا می خورند و در همان حال می خوابند و بعد مغازه را تعطیل می کنند. آنکه پشت میز چسبیده به دیوار می نشیند، همیشه رویش به دیواراست. حالتشان این را القا می کنند که با هم حرف هم نمی زنند و از اینکه همیشه هر سه در تمام لحظات حضور دارند به نظر می رسد به هم اعتماد ندارند. جالب است که جاهایشان جا به جا نمی شود و ظهرها روی همان صندلی با چراغ روشن و درب باز مغازه هر سه شان چرت می زنند. چند بار به سرم زده در این حالت وارد شوم و ازشان عکس بگیرم. نه هیچ وقت مشتری ای در این مغازه دیده ام و نه حتی اینکه یک نفرشان مشغول تلفن حرف زدن باشد. ابتدای تاسیس هر شرکت یا مغازه ای از این فضاها دارد ولی جالب اینجاست که این وضعیت الان بیش از یک سال است که دقیقاً همینطور ادامه دارد.

3. امروز یک دوست قدیمی که از دیدنش خوشحال می شوم، مجبور شد به خاطر تاخیر پروازش چند ساعتی را در دبی بگذراند و فرصتی شد که ناهاری با هم بخوریم، خوش گذشت. چیزهای خوب، غیر منتظره اش هیجان انگیزتر است.

3 Comments:
Anonymous ناشناس said...
jane man in ghaziye hendiha bad jori ghelghelak barangiz ast. zoodtar ye aksi azashoon bendaz.

Anonymous ناشناس said...
حاجی جان، یک کم قیافه شون بداخلاقه وگر نه تا حالا حتماً عکس رو گرفته بودم

Anonymous ناشناس said...
کاش که این پست مال نیکی بود.
هی دلم میخواد یه کامنت بذار هی روم نمیشه.
:p