پژمانبلاگ
سه‌شنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۵
زنگ انشا
مادرم از خاطرات مدرسه اش نوشت من هم هوس کردم کمی از آن ایام بنویسم.

سال اول دبیرستان یک معلم انشاء داشتیم به نام آقای شمس که با معلم ادبیاتمان فرق می کرد ولی خودش معلم ادبیات کلاس دیگری بود. آقای شمس آن موقع حدودآ شصت ساله بود و فقط زنگ انشاء می آمد و موضوع را می گفت و بچه ها انشاء های موضوع هفته قبل را می خواندند. زنگ انشا تا آن موقع کم استرس ترین و آزاد ترین درس داخل کلاس بود و از طرفی بی تحرک ترین و خسته کننده ترین. این معلم که تنها معلمی در زمینه ادبیات است که به طور شاخص در ذهنم مانده، فقط هدفش این بود که حس قصه گویی را در بچه ها تقویت کند به همین خاطر موضوعات انشایش، بر خلاف تمام موضوعات کلیشه ای و رایج آن زمان، اینها بود:

"زنگ می زنند" ،" تلفن"، " در اتوبوس"، " رفتم نانوایی" ، " کتک کاری " و...

آنقدر موضوعاتش دم دستی بود که روز اول هیچ کس نمی دانست چه بنویسد، آنقدر " تابستان گذشته را چگونه گذراندید " و " نامه ای به یک رزمنده " و " دوست دارید در آینده چه کاره شوید " نوشته بودیم که نمی دانستیم با همین چیزهای دور و بر چه بنویسیم، مثلاً برای موضوع اولین جلسه که " تلفن " بود بچه ها فکر کرده بودند باید راجع به تاریخچه تلفن بنویسند، بعد فهمیدیم که باید با این فضاها داستان سرایی کنیم. یادم است یکی دو نفر از بچه ها بسیار داستان پردازان خوبی بودند و حتی یک بار انشای یکی همه را به گریه انداخت، در دبیرستان پسرانه گریه افتادن پسرها با یک انشا خیلی معنی دارد. از آن به بعد او هر هفته انشایش را می خواند.( بعدها فهمیدم وارد کار آزاد شده و با ادبیاتش دیگر کاری نیست).
بعد از مدتی خیلی به کلاس انشاء عادت کرده بودیم و تقریباً تمام هفته منتظر زنگ انشا بودیم ولی اواسط سال به خاطر بد اخلاقی و بد دهنی خارج از حد و شکایت پدر مادرها، عذر آقای شمس را از مدرسه خواستند، البته خودش هم حال و حوصله تدریس نداشت، بعد از آن معلم ادبیاتمان شد معلم انشا و روز اول خواست خیلی نو آوری کند ، گفت این هفته بنویسید " علم بهتر است یا ثروت " که شما هم مثل پدر مادرهایتان این موضوع را نوشته باشید.

الان شانزده سال از آن سال گذشته و شاید آقای شمس زنده نباشد ولی شلوار و کاپشن سفید و کرم و موهای سفید و کم پشت و نگاه های بی حوصله و عصبانی اش که با موضوعاتش همخوانی نداشت گاه گاه در ذهنم می چرخند و تاثیری که بر ادبیات نوشتاری شاگردانش گذاشته هیچ وقت متوقف نخواهد شد و باعث می شود که من فقط اسم یک معلم انشا را در ایام تحصیلم به یاد داشته باشم.
1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
Did you are in Niakan School in Qolhak?