دیروز بعد از چند وقت هوس غذای جنوب هند کردم، رفتم رستورانی که نزدیک محل کارم است و دیدم همه کارکنان و سیستم رستوران عوض شده، که البته تمیزتر و بهتر شده بود، یک نوشیدنی جدید هم غیر از آب، روی میز اضافه شده بود، که در یک پارچ شیشه ای ریخته بودند و رنگش به زردی میزد، آدم را یاد شربت های ایران می انداخت تمام مشتری ها هم در حال نوشیدن آن با غذایشان بودند، با خودم گفتم چه جالب ، شربت با غذا می خورند. غذا را که آورد، لیوان را گذاشتم و از همان پارچ لیوانم را پر کردم ، دیدم داره از لیوان بخار بلند میشه، دست زدم دیدم نوشیدنی تقریباً جوشه!!
دست به پارچ زدم دیدم آن هم کاملاً داغه، ولی مزه اش شیرین بود، تجربه جالبی بود خوردن غذای خیلی تند با نوشیدنی گرم و شیرین، احساس سبکی بهم دست داده بود. یک بار هم در ساب وی دیدم یک پیرمردعرب آمد و با ساندویچ سرد ساب وی، یک لیوان نوشابه خوری بزرگ، قهوه گرم سفارش داد و با ساندویچش خورد ولی آن ترکیب به نظرم چیزی نیامد که ترجیح بدهم امتحان کنم.
یک کتاب شروع کرده ام به نام یک سال در میان ایرانیان، که از یک دوست بهم رسیده. کتاب سفرنامه ادوارد براون از سفرش در سال 1887 تا 1888 یعنی 120 سال پیش به ایران است. کتابش یک جوری است که دوست دارم خیلی کند بخوانمش و آرام آرام با او همسفر شوم. این اسباب سفری که الان در اختیارمان است، باعث شده که خیلی از جزئیات از چشممان دور بماند، ولی سفر ادوارد براون با امکانات آن زمان و پای پیاده و اسب انجام شده و با جزئیات تمام قسمتهای طبیعت و تمام آدمهایی را که دیده توصیف کرده. خیلی کتاب شیرینی است. من نمی دانستم به شهر خوی ، دارالصفا هم می گفتند. شما می دانستید؟
خوشحالم که از کتاب اینقدر خوشت اومده.
منم باهات موافقم که وقتی بیاده یا با اسب سفر میکنیم جزیاتی رو میتونیم ببینیم که
با اتومبیل اصلا متوجهش نمیشیم.
من گاهی با دوچرخه سفر میکنم و اینو کاملا تجربه کردم...
اینجوری "طول " سفرت کمتر و "عمق" اون بیشتر میشه.
کتابارو که خوندی نظرت رو بنویس
به نیکی خانوم و رضا سلام برسون