پژمانبلاگ
پنجشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۵
در دوبی خیلی کم پیش می آید که دعوای دو نفر را در خیابان ببینی، برای همین وقتی دو نفر دعوا می کنند ، برای مردم خیلی هیجان انگیز است و می ایستند به تماشا کردن.
امروز یک هندی و یک افریقایی را دیدم که در خیابان دعوا می کردند. حدود ده دقیقه تمام با تمام وجود در صورت همدیگر فریاد می زدند ولی هیچکدام به ذهنشان هم خطور نمی کرد که اشاره فیزیکی به دیگری داشته باشد که دعوای بدنی شروع شود. افریقایی ها وقتی فریاد می زنند صداهای خیلی بلند ترسناکی دارند که باعث شده بود همه مردم از پنجره ها نظاره گر دعوا باشند. حالا این صحنه را تصور کنید که دو نفر در فاصله پنج سانتی متری صورت هم داد بزنند ولی دست به یقه نشوند، هیچ کس هم جلویشان را نمی گرفت مثل اینکه همه مطمئن بودند که این دعوا یک چک هم ندارد. مثل دو تا گربه که برای هم خط و نشان می کشند و بعد راهشان را می کشند و می روند، دعوایشان تمام شد.

سه سال پیش که تازه به دوبی آمده بودم، هیج جا دزدی نمی شد ولی الان در بعضی محلات اگر مغازه ای قفل درست حسابی نداشته باشد، شب دخلش خالی خواهد شد. پریروز بین ساعت دو تا چهار ظهر در ساعت ناهار، درب مغازه ای را شکستند و کشوی میزش را خالی کردند.
سه سال پیش اگر چراغ سبز می شد و تو نفر اول بودی و دیر راه می افتادی کسی برایت بوق نمی زد ولی الان محال است ثانیه ای مکث کنی و صدای بوق نشنوی.

اینها بد نیست، نشانه پیشرفت است. هنوز دوبی از امن ترین شهرهای جهان به حساب می آید. فقط مقایسه کردم. فکر نکنید ناراضی ام. می خواهم بگویم آرامش و مدرنیته نسبت معکوس دارند. از همین موبایل گرفته تا ترافیک و شاپینگ مال های در بسته. همه اینها ارتباطت را با طبیعت کم می کند.

چند وقتی است دیگر از ساحل نمی توانم افق خلیج فارس را ببینم چون به جای افق، خاک هایی پدیدارند که برای جزیره های مصنوعی مدرن در دریا ریخته شده. چند سال دیگر ، در شب ، چراغ های خانه هایش را هم می بینی
و این طور به نظرت می رسد که به دریاچه ای خیره شدی که از میان شهرت عبور کرده و انگار نه انگار که این خلیج فارس است، با آن همه کبکبه و دبدبه.

دلم برای مسیر بین پلنگ چال و توچال که همیشه خلوت بود، تنگ شده.