پژمانبلاگ
چهارشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۵
پریروز در رادیو سراسری ایران، در خبر صبح، با یکی از اعضای گروه روبوکاپ اسپادانا که یک گروه جوان ایرانی و قهرمان مسابقات روبوکاپ جهان است، مصاحبه می کردند و از افتخاراتشان و از اینکه چند سال است قهرمان جهان اند و گروه های ژاپن و آمریکا را در مسابقات جهانی شکست می دهند و اینکه در بی امکاناتی کامل چنین قهرمانی هایی به دست آورده اند، صحبت بود. در آخر گزارشگر از جوان پرسید برنامه تان برای آینده چیست، گفت والا چند پیشنهاد از دانشگاه های خارجی برای تحصیل داشته ایم، ولی داریم برای کنکور می خوانیم، اگر کنکور قبول شویم همینجا می مانیم و ادامه تحصیل می دهیم... یعنی اینها هم باید کنکور بدهند؟!!
واقعاً اگر کنکور قبول شوند به نفعشان است یا به ضررشان؟ در چنین سیستم آموزشی چقدر احتمال این هست که نخبگان قبول نشوند؟ اصلاً کسی از نفرات اول کنکوری های هفت تا ده سال پیش خبر دارد که کجای دنیا هستند؟
من شاگرد اول چند سال پیش دانشگاه شیراز را می شناسم که اینجا در دوبی مشغول تجارت کفش است. نقد را که بگیریم همین اولی های کنکور امسال بودند که یکی از آنها در برنامه زنده خبر شبکه دو، وقتی حیدری از او پرسید اگر همین الان از دانشگاه سوربون برایت بورسیه بیاید قبول می کنی یا نه، کلی که خودش را کنترل کرد یکدفعه جواب ندهد گفت من همیشه میگم استاندارد دانشگاه های اروپا و آمریکا بالاتر از ایران است و همیشه برنامه این را داشته و دارم که ادامه درسم را در مراحل بالای کارشناسی، خارج از ایران بگذرانم. از دیگری پرسید اگر از هاروارد برایت دعوتنامه بیاید....؟ که ناگهان از اتاق فرمان در گوشی مجری چیزی گفتند که دیگر این سوالات را تکرار نکرد، خیلی هم مشهود به پشت دوربین اشاره ای کرد که یعنی باشه حواسم هست.
چند درصد از کسانی که امکان این را دارند که از کشور خارج شوند، فقط به خاطر خدمت به میهن داخل ایران مانده اند؟ چند درصد از کسانی که نمی توانند از ایران خارج شوند، در تکاپو به سمت مسیری هستند که انتهایش به خارج از ایران ختم می شود؟
اینها را دارم می پرسم که مبادا اشتباه برداشت کنم، شاید این خبرهایی که می شنوم فلانی رفت، فلانی یک ماه دیگر می رود، فقط مختص به یک جامعه اقلیت و کم تعداد است که من با آن ارتباط دارم. دلم نمی خواهد فکر کنم همه جوانان با استعداد در تدارک ترک ایران هستند، ولی اینگونه فکر می کنم.
کاش اشتباه کنم...
3 Comments:
Anonymous ناشناس said...
میدونی من خودم را نخبه نمیدونم.فقط تجربه خودم رو میگم.
تو تهران بعد فارغ التحصیلی در شرکت فرش پارس در قسمت طراحی مشغول به کار شدم با حقوق 100000 تومان.بعد 1 ماه شدم مدیر بخش طراحی با اضافه کاریم 250000 می گرفتم.مدیر عامل تهدیدم کرده بود که چنانچه فرشی که زیر نظر من طراحی و بافته شده اگه در بازار فروش نرفت.لولش میکنه میذاره زیر بغل بنده و خسارتش رو از من میگیره.من دو راه بیشتر نداشتم یا باید همون طرحها رو تکرار می کردم که کوچه بازاری بود و هیچ نوآوری نداشت و یا این سمت رو قبول نمی کردم که به معنی اخراجم از کارخونه بود.آخه مدیر عامل گفته بود یا قبول کن یا از اینجا برو.خلاصه 4 سال آشغال ترین طرحها را که می دونستم هیچ ریسکی نداره.تایید می کردم و می بافتیم.......1

تا این که اومدم جبل علی اینجا بر خلاف ایران از ایده های جدید من صاحب کارخونه استقبال می کنه.سریع تصمیم گیری میشه و سریع بافت میشه.هر طرحی که بنظرم خوب باشه پیشنهاد میدم و جالبه که تا حالا رد خور هم نداشته.......1
خلاصه مطلب اینکه در ایران پرهامو قیچی کرده بودند.اینجا کم کم دارم تیز پروازی رو یاد میگیرم.و این اعتماد بنفس در نطفه خفه شده ام را باز می یابم...1
والسلام
نامه تمام

Anonymous ناشناس said...
من جزو گروهی هستم که به کشورم و مردمم احساس تعلق خاطر می کنم. پزشکی خوندم و باید یرم سربازی،قدم بعدی هم برام رفتنه ولی موندنی در کار نیست. من حتی به شهرم هم با امکانات کمش تعلق خاطر دارم. شاید سن و سالم دیگه برای دل کندن بالا رفته.شاید 17-18 سالگی موقعش بوده،نمی دونم.

Anonymous ناشناس said...
گاهی خیلی کلی به مسایل نگاه می کنی ...به هر حال برای جواب سوال می خوام بگم که خیلی ها رو می شناسم که با وجود امکان مهاجرت و یا خارج شدن از ایران این کار رو نکردند و در حد خودشون هم به جامعه خدمت می کنند .شاد زی