پژمانبلاگ
سه‌شنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۵
سرعت کار در ادارات دولتی دوبی معروف است، اول اینکه دولت الکترونیک بسیار پیشرفته ای دارد و عملاً نیمی از کارها از طریق اینترنت انجام می شود و دولت اعلام کرده تا سال 2010 این میزان به نود درصد می رسد. دوم اینکه تعداد کارمندان ادارات دولتی بسیار زیاد است و همچنین خیلی از مراکز جانبی مثل دفاتر پست در انجام برخی کارها، دولت را یاری می دهند.
تمام اینها باعث شده که هیچ وقت از اینکه سر و کارت به کارهای اداری بیافتد، پشیمان نشوی، تمام ادارات هم خیلی بیش از حد تمیز و مدرن و مرتب و آرام هستند و گاهی که مجبور به انتظار کشیدن هستی زمان مثل زهر مار برایت نمی گذرد. کارمندان ادارات دولتی هم همه اماراتی هستند و حقوق های بسیار بالایی دارند، آنقدر هم تعدادشان زیاد است که کارها به کوچکترین بخشها تقسیم شده و هر کارمند کار مشخص و سبکی را انجام می دهد به همین خاطر اکثرشان خوش اخلاق و خوش برخورد هستند، جدیداً در بعضی ادارات هم سیستم نظر سنجی راه افتاده به این ترتیب که وقتی کارت را انجام می دهی، کارمند مربوطه یک برگه دستت می دهد و می گوید اگر از کار من راضی بودی این برگه را در فلان صندوق بیانداز اگر هم نبودی در آن یکی صندوق.
تمام اینها را گفتم که بگویم امروز صبح برای کاری به اداره مهاجرت دوبی رفتم و از بین تقریباً پانزده باجه ای که این کار را انجام می داد، یکی که خلوت تر بود را انتخاب کردم و در صف دو نفره اش نشستم، وقتی نوبتم شد ایستادم و خانمی که مسئول انجام کارم بود مدارک را گرفت و نگاهی انداخت و شروع کرد پای کامپیوتر کار را انجام دادن ، که دیدم یک دفعه به طور زمزمه مانند و با عشوه دارد زیر لب حرف می زند، فهمیدم دارد با هد ست موبایلش صحبت می کند و چون روسری داشت من نمی دیدم و لحظه اول فکر کردم با من است، بعد دیدم نه خیلی قضیه عاشقانه است، تصور کنید ساعت هشت صبح این طوری ناز و عشوه میومد تا شب به کجاها می کشید، همینطور با طرف آرام صحبت می کرد و آن وسط ها هم از من سوالاتی می کرد و کارش را ادامه می داد، بعد شروع کرد همانطوری آرام آهنگی را زمزمه کردن، همش هم خنده و عشوه شتری روی صورتش بود، فکر کردم حرفش تمام شده دارد برای خودش آهنگ می خواند، بعد فهمیدم طرف از آن طرف برایش این موزیک را گذاشته و این هم دارد آن را زمزمه می کند، حالا این وسط روی برگه های من مهر می زد، امضاء می کرد، فرم هایم را تکمیل می کرد، از من سوال می کرد، ولی چشمهایش تو آسمونا بود، کم کم نگران شده بودم که چیزی را اشتباه وارد کند که کارش تمام شد و همچنان که لبخند ملیحی روی لبانش بود و گوشش به آنسوی خط، گفت تمام شد، بعدی.
بعضی وقتها آرامش زیادی هم به گشادی کالیبر می انجامد و باعث می شود از آن طرف بوم بیافتیم.
2 Comments:
Anonymous ناشناس said...
agha mamnoon az in etellate khandani!

Blogger pirooz said...
فعلا گم شده. وقت نکردم دوباره بریزمش. راستی میشه یک اپشن انگلیسی هم به وبلاگ اضافه کرد؟