پژمانبلاگ
دوشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۵
طرحی برای یک فیلم کوتاه
داخلی، آسانسور یک مجتمع تجاری با ظرفیت 8 نفر ، دوربین ثابت از زاویه گوشه بالای آسانسور.

دینگ ، فید این ، آسانسور خالی که طبقه همکف را نشان می دهد. درب آسانسور باز می شود و یک زن و شوهر وارد می شوند، پشت آنها مردی با کت و شلوار و کراوات و پشت او یک پسر جوان با دو گوشی در گوش وارد می شوند.
هر یک طبقاتی را می زنند و آسانسور حرکت می کند.
زن به شوهر با صدای آرام : همه مدارک رو اُوردی، پاسپورتامون، صورتحساب بانک ...؟
شوهر ( معذب است که جلوی دو غریبه جواب می دهد): آره.
کمی سکوت...
دینگ، طبقه هفتم ، زن و مرد بیرون می روند...، ادامه حرکت رو به بالا.
پسر جوان سرش را با موزیکی که از گوشی ها می شنود تکان می دهد و فقط به کف آسانسور نگاه می کند ، مرد شیک پوش نگاه عاقل اندر سفیهی به سرتاپای اسپرت پسر می اندازد...
دینگ ، طبقه دوازدهم ، خانمی میان سال، قبل از ورود می پرسد : پایین میره؟
مرد شیک پوش: نه خانم ، میره بالا.
خانم نگاهی می اندازد و سوار نمی شود... ادامه...
دینگ ، طبقه پانزدهم ، پسر جوان نیم نگاهی به شماره طبقه می اندازد و همچنان با نگاه رو به پایین خارج می شود.... ادامه...
موبایل مرد شیک پوش زنگ می زند: الو...؟ الو...؟ سلام ... صبر کن الان تو آسانسورم آنتن نمی ده... الو.... گوشی رو نگه دار الان پیاده میشم.
دینگ ، طبقه 22 آخرین طبقه ، مرد، موبایل به گوش پیاده می شود، دو دختر حدوداً بیست و پنج ساله ، با کمی شیطنت در نگاهشان لحظه ای تنه شان به مرد می خورد و وارد می شوند...
حرکت آسانسور رو به پایین...
دختر اول به دیگری: این رئیس شرکت نبود؟
دومی: فکر نکنم، اون که من دیده بودم یه کم چاق تر بود.
اولی: چرا بابا خودش بود.
دومی: حالا بود یا نبود، چه فرقی می کنه، ما که کارمون انجام شد.
لبخند کوچکی رد و بدل می شود.
دینگ طبقه هفدهم، مرد جوانی با لباس آرم دار یک پیتزایی وارد می شود... ادامه...
مرد بوی پیتزا می دهد، چند اسکناس در دستش است که می شمارد و توی جیبش می گذارد، نیم نگاهی به صورت زنها می اندازد.
یکی از دخترها به مرد، مگه شما تا اینجا هم دلیوری دارین؟
مرد: بله...
دینگ، طبقه پانزدهم ، همان خانمی که قبلاً سوار نشد، سوار می شود... ادامه...
زن تازه وارد: پنج دقیقه اس، وایسادم، مثله اینکه اون یکی آسانسور خرابه، مرده شورشونو ببرن!
مرد : از اینجا دور تر هم داریم.
زن تازه وارد: ببخشید؟ با من بودین؟
مرد: نخیر، با ایشون بودم. – به دخترها اشاره می کند-
دینگ، طبقه هفتم، شوهری که هنگام بالا رفتن با همسرش بود، این بار به تنهایی ، سوئیچ ماشین به دست با عجله وارد می شود.
دینگ طبقه ششم، یک مرد مسن با لباس فرم سرایداری ساختمان وارد می شود.
زن میانسال: آقا اون یکی آسانسور خرابه؟
سرایدار: بله خانوم اعصابمونُِ از صبح خورد کرده.
دینگ، طبقه دوم، سرایدار پیاده می شود...ادامه...
سکوت..
دینگ ،طبقه اول، مرد سوئیچ به دست استرس دارد و از اینکه آسانسور دائم می ایستد عصبانی شده، هیچ کس سوار یا پیاده نمی شود...ادامه...
سکوت...
مرد پیتزایی ، خیلی آرام به یکی از دو دختر، که حالا به خاطر شلوغی خیلی نزدیک به او ایستاده: اگر خواستید آدرس بدین ، برای پیتزا ، براتون بیارم.
یکی از دخترها ، با صدای بلندتر: دستت درد نکنه خودمون میریم می خریم.
دینگ، طبقه همکف، مرد سوئیچ به دست به سرعت بیرون می پرد، بعد زن میانسال، مرد پیتزایی در را برای دو دختر نگه می دارد و بعد از آنها پیاده می شود.
سه نفر سوار می شوند.
دینگ... فید اوت.