پژمانبلاگ
چهارشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۴
یک بو و کلی خاطره
امروز یک آقایی از کنارم رد شد که بوی مداد می داد!؟ جدی میگم بوی خود مداد کاملاً مثل تراشه های مداد که تو مداد تراش جمع می شه. در یک لحظه تمام ایام دبستانم اومد جلوی چشمام ، بوی تمام نیمکت ها و معلم ها و دفترهای قدیمی ، با رد شدن همین یک نفر از مشامم گذشت. شدیداً هم مشغول کار بودم ، مثل اینکه یک لحظه زمان اسلو موشن شد و به جای کار فقط فیلم ایام دبستانم را دیدم بعد دوباره زمان به حالت عادی برگشت و همه چیز به حالت عادی برگشت ولی خاطره این بو هنوز در ذهنم هست.