پژمانبلاگ
پنجشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۸
Gran Torino

همان آرامش همیشگی، همان تنهایی کلنجار برانگیز تمام شخصیتهای اصلی فیلمهای کلینت ایستوود، در فیلم آخرش Gran Torino نیز تماشاگر را رها نمی کند و در آرامشی باور نکردنی، آنقدر عمیق روابط انسانی را برایت به تصویر می کشد که وقتی فیلم تمام می شود، خودت می مانی و تیتراژی که دوست داری نوشته هایش تا همیشه بالا بروند و تو همچنان که ساکت روی صندلی ات نشسته ای، تن به هیپنوتیزم این نوشته ها و موسیقی آرام بدهی و به هزار چیز ناگفتنی فکر کنی.
کلینت ایستوود اعلام کرده که این فیلم آخرین فیلمی است که به عنوان بازیگر در آن ظاهر می شود و حقاً که این کار آخر را خوب تمام کرد. تمام بار فیلم روی پیرمرد تلخ غرغروی فیلم است که از ابتدا می دانی قرار است دوستش داشته باشی.
استاد در این سالهای آخر، بد جوری دود از کنده شان بلند می شود. Gran Torino را دوست داشتم.

برچسب‌ها:

چهارشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۷
هر از گاهی نگاهی به راههایی می کنم که به وبلاگ من رسیده و گذشته است و همیشه جالب ترین و غیر قابل پیش بینی ترین بخش آن، کلماتی هستند که در موتورهای جستجو وارد شده و کسی را به وبلاگی می رساند.
چند تا از این جملات که برای خودم جالب بود را می خواهم بنویسم. این جملات دقیقاً با همین دیکته و علامت ها که در زیر می آورم در موتورهای جستجو تایپ شده و آن موتور، این وبلاگ را به نحوی برای جواب به سوالات مناسب دانسته و خواننده هم از همان لینک وارد وبلاگ شده. این شما و این دروازه های تقدیر:

آیا فصل بهار دوبی رفتن خوب است یا نه؟
آیا با لباس اسپرت می توان در مراسم رسمی وارد شد
برپا خیز آمریکای لاتین
تمرکز فروش کت و شلوار زنانه کجاست؟
جاه طلبی چیست با ترجمه انگلیسی
منتهای رومانتیک
چگونه از دبی به شارجه برم
دوبلورهای نسخه سوم کارتن رابین هود چه کسانی هستند؟


... همین!
سه‌شنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۷
نمایشگاه عکس عباس کیارستمی در دوبی
دیشب رفتم به افتتاحیه نمایشگاه عکسهای عباس کیارستمی در "میم گالری" دوبی.
کمترین چیزی که در کل نمایشگاه اهمیت داشت، هنر بود. تعداد قابل توجهی آدم خوش تیپ و باکلاس آمده بودند هنرشناس بودنشان را به خودشان ثابت کنند.
عنوان مجموعه عکسها، "درختان و کلاغها" بود ولی چیزی که فروخته می شد به قیمت چهل هزار و شصت هزار دلار، "اسم" بود. آخر کیارستمی است دیگر، استاد اگر عکسها را با موبایل هم بگیرد همین قدر فروش می رود، کیه که به کیفیت کار و جنبه هنری و این چرت و پرتها توجه کنه. چند عکسی هم فروخته شد. زنده باد "اسم"،گور بابای هنر. کلاً در هنر مرز حساسی هست که اگر از آن بگذری می توانی به عنوان یک هنرمند، هر چه خواستی به همراه نامت به خورد مردم هنردوست بدهی و صدایشان در نیاید ضمن اینکه می توانی مطمئن باشی در تاریخ هم ثبت خواهی شد.

در ضمن این را بگویم که من از آن دسته آدمهای ضد کیارستمی نیستم، بعضی از فیلمهایش را هم هنوز دوست دارم و همیشه دوست خواهم داشت ولی این روندی که در مورد بیزنس نمایشگاهی در پیش گرفته و با آگاهی، هر چیزی را با استفاده از نامش به مردم می فروشد، به نظرم کاملاً بی انصافی است.
خودش هم بود دیشب و البته اصلاً دلم نمی خواست در چنین فضای خالی از هنری ببینمش که نتوانم به پاس آن قسمت از هنرش که دوست می دارم، احترامی برایش قائل باشم.

برچسب‌ها:

یکشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۷