پژمانبلاگ
چهارشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۷
دوبی و ابوظبی

دو هفته پیش، ساعت هفت بعد از ظهر جمعه، ناگهان تصمیم گرفتم صد و شصت کیلومتر را بکوبم بروم ابوظبی و یک فیلم ایتالیایی را در فستیوال فیلم خاور میانه که امسال هیچ چیز راجع به آن ننوشتم ببینم، آنهم سانس ده تا دوازده شب!. فستیوال از دهم تا نوزدهم در ابوظبی برگزار شد و مهمانانی مثل سوزان ساراندن و آنتونیو باندراس در آن شرکت کردند. شایعاتی هم هست که آقای باندراس گویا از جریان ساخت و ساز در دوبی خوشش آمده و می خواهد یک مجموعه ساختمانی به نام "باندراس رنچز" در آن بسازد.

بگذریم... فیلمی که در ابوظبی دیدم نامش Caos Calmo بود که در انگلیسی آنرا Quite Chaos ترجمه کرده اند. خود فیلم آنقدر که از آن انتظار داشتم خوب نبود ولی چیزی که می خواهم راجع به آن بنویسم، شهر ابوظبی است.


هر بار که به دلیلی به ابوظبی می روم به محض ورود به شهر، از آرامشی که در آن حاکم است لذت می برم و خودم را به آن می سپارم. با اینکه دوبی و ابوظبی نزدیک تر از آنی هستند که تفاوت فرهنگی عمده ای با هم داشته باشند ولی ابوظبی به طرز عجیبی آرام است و هر چه دوبی مانند یک جوان پرنشاط کم تجربه با سرعت به سوی بزرگتر شدن و پرجمعیت تر شدن پیش می رود، ابوظبی مثل یک عاقله مرد دنیا دیده، آرام آرام و با زیر سازی فرهنگی مشغول رشدی آرام ولی با ریشه است.

همیشه این اختلاف برایم جالب بوده و هر بار که به ابوظبی می روم به نظرم می رسد که این اختلاف در حال زیادتر شدن است و مهمترین و عمده ترین دلیلی که می توانم برای آن پیدا کنم، یکدستی جمعیتی است که در ابوظبی ساکن است و در دوبی نیست.

دوبی یک شهر کاملاً چند ملیتی و به همان نسبت چند فرهنگی است. همین دیروز که جشن دیوالی هندی ها و از عمده ترین تعطیلی آنان بود، آنقدر در روند تجاری و اجتماعی شهر تاثیر گذاشت که نمی شد نادیده اش گرفت. یکی از ملموس ترین تاثیرات آن، ترافیک است که دیروز به خاطر تعطیلی مدارس هندی در صبح، به یک دهم وضعیت همیشگی رسیده بود. مشابه چنین تاثیری در ایام نوروز و ایام سال نو میلادی شاهد هستیم. تعطیلاتی که هیچ ربطی به امارات ندارند ولی یک شهر آنرا کاملاً تحت تاثیر قرار می دهند.

ابوظبی از این داستان ها به دور است، برعکس شخصیت دوبی که در دوران بلوغ به سر می برد و هنوز کاملاً شکل نگرفته، ابوظبی تعاریف مشخصی از زبان، رفتار اجتماعی، معماری و شهرسازی دارد و در چهارچوب همان تعاریف رشد می کند. دوبی در حال پایه گذاری این تعاریف اجتماعی است و این تعاریف شدیداً وابسته به ساکنان آن یعنی مهاجرانی از کشورهایی با فرهنگهای مختلف است به همین دلیل سالها طول می کشد تا این جمعیت با نگاه واحدی به شهرشان نگاه کنند و دوبی آینده را به عنوان یک کلان شهر تعریف کنند و تا آن روز این آشفتیگی وجود خواهد داشت.

شاید بتوان وضیعت امروز دوبی را تا حدودی با تهران اواخر دهه چهل شمسی مقایسه کرد. زمانی که روستائیان پس از انقلاب سفید شروع به مهاجرت به تهران کردند و تهران مجبور به گسترش مساحتی و جمعیتی شد. البته با توجه به اختلاف زبانی و آداب اجتماعی ساکنان دوبی، می توان حدس زد چه وضعیت پیچیده و غیرقابل پیش بینی ای برای دوبی پیش آمده.

برچسب‌ها: ,

شنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۷
یک لینک
یک شوی تلویزیونی زنده که به خاطر خنده بی جای مجری اش متوقف شد. هر چند که فیلم قدیمی است ولی پس از چند سال با مجری مصاحبه کرده اند و زیر نویس هم دارد.
توصیه جدی اینکه: با شکم پر این فیلم را نبینید چون جداً احتمال دارد که از خنده کارتان به بیمارستان بکشد!



برچسب‌ها: ,

شنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۷
تهران پس از یکسال و اندی
از فرودگاه امام که آمدم بیرون، قبض تاکسی را گرفته بودم، یک تاکسی که مال همان شرکتی بود که من قبضش را گرفته بودم ولی خیلی به نوبتش مانده بود، آمد قبض را گرفت و دید و گفت خانه من نزدیک جایی است که شما می روید، کرایه معمولی مسیر شما پانزده هزار تومانه، بیا به رئیس خط ما بگو هشت هزار تومان بیشتر نمیدی بعد من میگم که می برمش، چون کار دارم می خوام زود برم خانه، آنوقت به جای هشت هزار تومان ده هزار تومان بده به من... اینگونه با دروغ و دغل بود که پس از یکسال و یکماه وارد تهران شدم.

از بس که دیر به دیر به ایران می روم باید برای تهران هم سفرنامه بنویسم ولی به همین چند خط بسنده می کنم. می دانم که کمی لحنم مثل اینها شده که بعد از چند سال می آیند ایران و مدام از همه چیز ایراد می گیرند و غر می زنند ولی این را بگویم که از مسافرت کوتاهم بسیار راضی ام. سه-چهار نفر را دیدم که می خواستم ببینم و یک نفر را نتوانستم ببینم ( که می خواستم ببینم ) . دیدن یک فیلم در سینما و خریدن چندین کتاب و سی دی، حاصل اقامت چهار روزه ام در تهران بود.

عکس جرج کلونی روی بیل بورد تبلیغاتی اتوبان قم برایم جالب بود.
برج میلاد قرار بود همان روز عید فطر افتتاح شود که گویا باز هم عقب افتاد.
مردم در بزرگراه ها بهتر رانندگی می کنند.
به هر وسیله نقلیه عمومی که سوار شدم، مردم راجع به رئیس جمهور و توانایی هایش صحبت می کردند.
از کسانی که با آنها برخورد مستقیم داشتم ( کاسبان، راننده ها، مردم در مترو و اتوبوس، کارمندان رستورانها و ...)، حتی یکنفر هم ندیدم که لبخند بزند حتی مصنوعی و برای جلب مشتری.
سینما آزادی یا آنگونه که نامگذاری اش کرده اند، مجموعه فرهنگی آزادی، خیلی طراحی داخلی سرد و بی روحی داشت ولی رنگ داخل سالن سینما و صندلی ها خوب بود و صندلی ها کاملاً راحت بودند.
همچنان در حین رانندگی در شب، عبور از چراغ سبز از ایستادن پشت چراغ قرمز خطرناک تر است، چون همیشه این احتمال هست که یک نفر حوصله ایستادن پشت چراغ قرمز متقاطع با ماشین تو را نداشته باشد.
مردم کمتر بوق می زنند... بیشتر فحش می دهند!
ایستادن در صف بنزین و برنامه ریزی کردن برای آن از مهمترین کارهای روزمره یک راننده است.
کوکاکولای اصلی قوطی ای با نوشته فارسی ندیده بودم، این بار دیدم.
تهویه مترو خیلی خوب بود.
دختران ایرانی همچنان خوشگل اند ولی به سختی می شود قیافه های واقعی شان را تشخیص داد.
از بخت یاری من و با نسیمی که وزید، هوای تهران در این چند روز هم خنک تر و هم تمیز تر بود و از آن لذت بردم.
آنقدر که فکر می کردم بابت حجاب سخت گیری ندیدم. همچنان روسری ها تا نیمه و گاهی بیشترعقب است.
بدیهی است که نسبت به پارسال همه چیز بسیار گرانتر شده بود.

عجالتاً همین.


برچسب‌ها: