پژمانبلاگ
شنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۷
Morocco 5

شهر "فز" (Fes) یا (Fez) سومین شهر بزرگ مراکش و یکی از قدیمی ترین آنهاست، این شهر امسال 1200 سالگی اش را جشن می گیرد و به عنوان مرکز دینی و فرهنگی مراکش شناخته می شود. مدارس دینی با اعتباری در این شهر فعال هستند که از تمام قاره افریقا طلبه می پذیرد همچنین مدارس علمی این شهر در گذشته پذیرای دانشجویان اروپایی بوده است، این شهر یکی از غنی ترین شهرهای مراکش از لحاظ آثار تاریخی و هنر و معماری سنتی مراکش است. شهر دیگری که از این نظر با فز برابری و رقابت می کند شهر " مراکش " است که ما در این سفر فرصت دیدنش را نیافتیم.

شهر فز امروزی از سه بخش جدا تشکیل شده است:

"فز قدیم" که دیواری دور تا دور آن وجود دارد و آنرا از بقیه شهر امروز جدا می کند، " فز جدید " که قسمت گسترش یافته و محل سکونت یهودیها در سال 1465 میلادی بوده و " فز نوول " که باز هم به معنای فز جدید است به زبان فرانسوی و بخشی است که فرانسوی ها پس از در اختیار گرفتن مراکش در سال 1912 به بعد ساخته اند و هنوز هم توسط خود پادشاه مراکش در حال گسترش است.

تمام تمدن قدیم مراکش و مرکز توریستی این شهر در "فز قدیم" یا "فز البالی" خلاصه می شود. طبق کتاب رکوردهای گینس، مدرسه قرویین ساخته شده در سال 859 میلادی در این بخش شهر، قدیمی ترین دانشگاه شناخته شده جهان است. این ساختمان اکنون به عنوان مسجد استفاده می شود و به همان شکل نگهداری می شود.

پشت دیوارهای شهر قدیم، پر است از کوچه پس کوچه هایی که باریکی آنها گاهی به اندازه عرض بدنت می شود و آن قدر این کوچه ها در هم می تنند که هم خودت و هم مسیرت را گم می کنی، پر است از فروشندگانی که قلق خریداران اروپایی شان را می شناسند و قیمتها را برای آنها چند برابر اعلام می کنند و چانه هم به سختی می پذیرند- ولی همچنان محل چانه زدن باز است - ، پر است از خانه هایی که از فرط پیری دیوارهایشان چروک خورده، پر است از کافه و رستوران سنتی، پر است از خانه های بازسازی شده و به شکل مهمان پذیر در آمده و... پر است از آدم، آدمهایی که آنقدر درهم فشرده راه می روند که گاهی ایستادن را برایت غیر ممکن می کنند. روزی که ما از شهر قدیم دیدار کردیم تراکم جمعیت چیزی بود در حد بازار بزرگ تهران ولی راهنما می گفت امروز از روزهای خلوت است، اگر معمولی باشد جمعیت حرکتت می دهد. بدون راهنما بسیاری از قسمتهای شهر قدیم را نمی توان دید، ما راهنما داشتیم و از بخت یاری، راهنمای خوبی هم داشتیم.

بر خلاف چیزی که بهمان گفته شده بود و فکر می کردیم، با اینکه فضای شهر قدیم بسیار شلوغ است ولی از امنیت بسیار بالایی برخوردار است، پلیس های لباس شخصی زیادی در کوچه ها همراه توریست ها حرکت می کنند و هر حرکتی را زیر نظر دارند.

بیشتر فروشندگان به زبانهای عربی ، انگلیسی، فرانسه و اسپانیایی در حد خرید و فروش و معرفی اجناسشان تسلط دارند بعضی ها غیر از اینها آلمانی هم بلد بودند من گاهی از اینکه یک فروشنده به سرعت به چهار زبان با چهار نفر صحبت می کرد به راحتی بین زبانها سوئیچ می کرد دهانم باز می ماند، بسیاری شان سواد خواندن و نوشتن ندارند ولی این زبانها را در حد محاوره روزمره بلدند.

طبق اعلام سازمان جهانگردی مراکش، در سال 2007 بیشترین توریست به ترتیب از این کشورها به مراکش آمده است: فرانسه، اسپانیا، انگلستان، بلژیک و آلمان.

دو عکس این صفحه هر دو از همین قسمت شهر هستند، عکس رنگی در قدیم بازار نجاران و عکس سیاه و سفید بازار پارچه فروشان بوده اند که البته امروز کاربری شان تغییر کرده است.

برچسب‌ها: ,

پنجشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۷
Morocco 4

غذاهای سرپایی و کنار خیابانی همیشه جزو جالب ترین چیزهای هر شهر جدیدی است که می روم. در کازابلانکا اولاً پر است از کافه هایی که صندلی هایش کنارهم و رو به خیابان چیده شده و جمعیتی مشتاق، خیلی جدی به خوردن چای بعد از ظهر و تماشا کردن مردم مشغولند( تماشا کردن در کازابلانکا کار خیلی مهمی است !) و پر است از رستورانهایی که نوعی شاورما با سالاد سرو می کنند. ساندویچ های شاورماهایش با دوبی فرق دارد، در نان بزرگتری قرار دارد و با مایونز و سالاد کلم لای نان قرار می گیرد، سر میزها خردل تیز قرار دارد و در ظرفهای کوچکی مایونز و کچاپ برایت می آورند.

زیتون نقش عمده ای در تمام غذاها و پیش غداهای مراکش دارد، معمولاً وارد هر رستوران که می شوی قبل از آوردن غذا یک ظرف کوچک زیتون که یا در آبلیمو یا در سرکه خوابانده شده با خلال دندان برای برداشتنشان، جلوی مشتری قرار می گیرد.

مراکشی ها فقط گوشت تازه روز می خورند، به همین خاطر غذاهای گوشتی شان بسیار لذیذ است، در خیابان ها پر است از مغازه های گوشت فروشی که گوشت روز را عرضه می کنند و معمولاً در همان محل بساطی هم برای کباب کردن آنها مهیاست، برای خریدن کباب، از خرید گوشت تا خوردنش را در یک محل انجام می دهی.

قیمت خوراکی ها بر خلاف چیزی که فکر می کردم گران است، فست فود ها از دوبی هم گرانتر هستند، یک منوی معمولی یکی از فست فودها که در دوبی 20 درهم است در کازابلانکا معادل 30 درهم امارات است که می شود حدود 8.3 دلار. غذای اصلی رستورانها از پانزده - شانزده دلار شروع می شود به بالا. واحد پول مراکش، درهم مراکشی است که حدود یک دهم یورو است.

این دو روزی که در کازابلانکا بودیم چون مصادف شده بود با تولد حضرت محمد و تعطیلی دینی رسمی، هم شهر خیلی فضای کم حس و حالی داشت، هم زندگی شبانه کاملاً تعطیل بود، بار بعدی که به این شهر آمدم فضای زنده تری در آن دیدم. اصولاً کازابلانکا در بین شهرهای مراکش و حتی قاره افریقا به شهر خوشگذرانی معروف است که من این فضا را در برخورد اول ندیدم ولی در ورود دوباره به این شهر در روزهای آخر سفر، کاملاً این فضا را حس کردم.

پی نوشت: در حال حاضر که این نوشته را پست می کنم، آخرین روز سفرمان در مراکش را می گذرانیم، فردا به دوبی بازخواهیم گشت ولی سفرنامه را به روال خودش و به ترتیب شهرهایی که رفته ام ادامه خواهم داد، عکس هم زیاد گرفتم که چندتایش برای وبلاگ و چندتایش برای فلیکر است امیدوارم وقت کنم در هفته آینده هم وبلاگ را به روز نگه دارم و هم به چند عکس سروسامان دهم.

برچسب‌ها: ,

دوشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۷
Morocco 3

در خیابانهای مرکزی کازابلانکا که راه می روم، شدیداً یاد معماری و فضای شهری خیابان جمهوری ، سپه و توپخانه تهران می افتم، ساختمانهای دولتی و بانکهای بزرگ همه ساختمانهایی سنگی با ستونهایی بلند دارند، درست مانند ساختمان بانک ملی در انتهای خیابان سپه، کلاً همه چیز آشناست، فکر می کنی داری در تهران پنجاه سال پیش راه می روی، ولی آدمها انگار فرق دارند...

اولین برخوردی که با مراکشی ها داشتم در هواپیما بود و چیزی که توجهم را جلب کرد، نگاه بود. مراکشی ها و به خصوص در کازابلانکا خیلی نگاه می شوی، یعنی نگاهت می کنند، مثل یک ده کوچک که یک خارجی پایش را در آن گذاشته باشد، همه نگاهت می کنند، از داخل هواپیما تا تمام مدتی که در کازابلانکا بودیم، سنگینی صدها نگاه را در لحظه رویمان احساس می کردیم، تقریباً بگویم امکان نداشت کسی از کنارمان رد شود و لحظه هم که شده نگاهمان نکند، البته بیشتری ها لزومی نمی دیدند که زیر چشمی و لحظه ای نگاهت کنند، از دور که می آمدند چشم می دوختند در چشمت تا از کنارت رد شوند!!

وقتی داری از چیزی عکس می گیری آنقدر به تو و دوربینت و چیزی که داری از آن عکس می گیری نگاه می کنند که خنده ات می گیرد، خیلی وقتها مردم می آمدند پشت دوربین می ایستادند و از زاویه دوربینت به چیزی که نشانه رفته بودی نگاه می کردند تا بفهمند چه چیزی آنجاست که تو می بینی و او ندیده.

خلاصه وقتی با کوله پشتی و دوربین و قیافه خارجی در یک چهارراه می ایستی به راحتی می توانی هزاران خط فرضی را از چشمان مردم به نقطه ای که ایستاده ای ترسیم کنی.

بیشتر از هفتاد درصد جمعیت خانمی که ما دیدیم محجبه بودند و آنها که بی حجاب بودند یا خودشان وقتی به من نگاه می کردند لبخندی لوند تحویل می دادند، یا توسط مردان دیگر در حال تعقیب شدن و متلک شنیدن بودند. آقایان هم خیلی راحت دنبال هر کس می خواهند می افتند و شروع به متلک گفتن می کنند و این روند آنقدر طبیعی است که پیش خودم فکر کردم شاید اگر خانمی کسی را دنبال خودش نبیند سرخورده شود چون برخورد خانمها هم خیلی با این موضوع طبیعی است. همان فضایی که وقتی دختران دبیرستانی، پسری را دنبال خودشان می کشانند را تصور کنید در شهر برای مردان و زنان شهر اتفاق می افتد. این داستان برای بعضی از محجبه ها هم بود ولی نه به اندازه بی حجاب ها. حجاب در چنین فضایی کاملاً ابزاری محافظت کننده محسوب می شود. البته این هم واضح و مبرهن است که وقتی می گویم حجاب منظورم حجاب در همه جای دنیا غیر از ایران است، یا حجابی نیست یا اگر هست پوششی کامل است.

ادامه دارد...

برچسب‌ها: ,

شنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۷
Morocco 2

مراکش از کشورهای است که در دنیا به چند نام خوانده می شود. خود مراکشی ها و اعراب آنرا به نام "مغرب" می شناسند و این نام از آنجا آمده که در قدیم مجموعه کشورهای شمال غربی قاره آفریقا به نام سرزمین مغرب خوانده می شدند، تونس کنونی مغرب الاول بوده، الجزایر کنونی مغرب الاوسط و مراکش کنونی مغرب الاقصی یعنی مغرب دور و این شده که نام مراکش در میان اعراب به مغرب باقی مانده است. ولی در میان سرزمین های دیگر به نام مهمترین شهرش یعنی " مراکش " تعمیم داده شده و پس از کمی تغییر "Morocco" نامیده می شود و در ایران به نام مراکش معروف است که دقیقاً نام یکی از شهرهای قدیمی و بسیار معروف این کشور است خارجی ها این شهر را "Marakesh" یا "Marakech" می نامند. جالب است که در بین تمام کشورهای دنیا فقط ترکیه است که به جای شهر مراکش شهر مهم دیگر این سرزمین را برای نامیدن نام کشور برگزیده و آنرا "فاس" می نامند که نام یکی از قدیمی ترین شهرهای این کشور و قاره افریقاست، ما و دیگر کشورها، این شهر را "Fes" یا "Fez" می نامیم.

کازابلانکا (Casablanca) از دو قسمت کازا به معنی خانه و بلانکا به معنی سفید در زبان اسپانیایی تشکیل شده و معنی کلی آن می شود " خانه سفید " و این نامی است که پرتقالی ها پس از تصرف این شهر در سال 1515 بر این شهر گذاشته اند که در آن زمان خانه های محلی این شهر کاملاً سفید بوده اند ولی در سال 1755 زلزله شدیدی تقریباً تمام شهر را نابود می کند و دیگر از آن خانه های سفید خبری نیست. در عربی این شهر به "دار البیضاء" شناخته می شود که همان معنی را می دهد.

زبان رسمی کشور عربی و دین رسمی اسلام است ولی در شهرهای بزرگ، همه بدون استثناء فرانسه را به راحتی صحبت می کنند چون زبان دومی است که در مدارس تدریس می شود و حتی بعضی خانواده ها از بچگی با فرزندشان فرانسه صحبت می کنند. آنقدر که من به گوشم خورد خودشان معمولاً با هم عربی صحبت می کنند ولی وقتی چیزی از آنها می پرسی در لحظه ای با فرانسه سلیس شروع به پاسخ گفتن می کنند. عربی شان هم با عربی خلیجی که ما در دوبی می شنویم متفاوت است هم از نظر لهجه و هم از نظر به کاربردن کلمات. در جنوب مراکش یعنی خود شهر مراکش و بعد از آن زبان " بربری" (Berber) هم صحبت می شود که زبان قبایلی است به نام بربر که پیش از آمدن اسلام در این کشور صحبت می کرده اند. بسیاری از ساکنین انگلیسی بلد نیستند چون با فرانسه و عربی کارشان در همه جا پیش می رود.

بر خلاف چیزی که خیلی ها تصور می کنند، کازابلانکا پایتخت مراکش نیست، بلکه مهمترین مرکز تجاری و شناخته شده ترین شهر آن است، اغلب پروازهای مستقیم از کشورهای دنیا به مقصد کازابلانکا صورت می گیرد به همین دلیل بسیاری نام پایتخت مراکش را نمی دانند. پایتخت مراکش شهر " رَباط " است که پایتخت سیاسی و محل استقرار حکومت پادشاهی این کشور است. نسبت کازابلانکا و رباط مانند نسبت دوبی و ابوظبی است، بسیاری از نقاط دنیا اگر اطلاعاتشان آنقدر باشد که دوبی را کشور مستقل ندانند، آنرا پایتخت امارات می پندارند و نام ابوظبی کمتر به عنوان پایتخت شناخته شده است.

باز هم از کازابلانکا خواهم نوشت...

برچسب‌ها: ,

پنجشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۷
Morocco 1
بیشتر از ساعتی به تحویل سال نو مانده است. اینجا در کازابلانکا ساعت چهار و نیم صبح است و پشت میز کار اتاقی که بوی چوب و نم می دهد و شدیداً آدم را یاد خانه های گیلان می اندازد، درهتلی آرام نشسته ام و تایپ می کنم: بیشتر از ساعتی به تحویل سال نو مانده ...

پرواز نه ساعته از دوبی به کازابلانکا راحت تر از چیزی بود که انتظارش را داشتم. پس از ورود به فرودگاه اولین چیزی که چشممان به آن می افتد، تابلوهای نقاشی است که به دیوار راهرو فرودگاه نصب شده اند، فرودگاه بسیار تمیز است و احساس خوبی دارم. مامور چک پارسپورت مدام می خندد و در حال لاس زدن با خانمهایی است که پاسپورتشان را چک می کند ( کلاً در کازابلانکا زیاد لاس می زنند ! )، خنده ای هم تحویل ما می دهد و بدون دردسر ما را روانه کشورش می کند.

زیر فرودگاه ایستگاه قطاری است که مسافران را به شهر کازابلانکا که سی کیلومتری دورتر از فرودگاهش است می برد. صندلی های کوپه چرمی با رنگ قهوه ای سوخته است، دیوارهایش کِرِم است و کهنه به نظر می رسد. کوپه تقریباً خالی است، کنارمان جوان تقریباً بیست ساله ای است که از نیویورک آمده ، در ایستگاه های کوچک سر راه قطار تقریباً پر می شود از مردان و زنانی که در حومه زندگی می کنند و لباس های غیر شهری به تن دارند، یک گروه دانشجو هم در یکی از ایستگاه هایی که نزدیک دانشگاه است وارد می شوند و یکی از دانشجوها شروع به سیگار کشیدن در کوپه می کند و این باعث اعتراض یکی دو نفر از مسافران و بالاگرفتن بحث می شود تا جایی که کار نزدیک به زد و خورد هم پیش رفت و کوپه کاملاً بهم ریخت و با آمدن مامور قطار ماجرا فیصله پیدا کرد.

وارد شهر که می شویم راننده ای که کاملاً فرانسه صحبت می کند راضی مان می کند که تا هتل سوار تاکسی اش شویم، وضعیت رانندگی در کازابلانکا کمی بهتر از رانندگی در هند است و چیزی نزدیک به تهران، آشفته و درهم ولی هرکس می داند حرکت بعدی طرفش چیست و در نهایت آشفتگی به نظم تعریف شده ای رسیده اند. بیشتر ماشینها رنو و پژو هستند و تاکسی ها فیات.

هتل در کوچه ای آرام است و ظاهر و باطن خوبی دارد. اختلاف ساعتمان با دوبی چهار ساعت و با تهران سه ساعت و نیم است و همین باعث می شود شب زود خوابمان بگیرد. ساعت هشت شب خوابیدیم و چهار صبح سیرخواب شدم.

چند دقیقه ای به تحویل سال نمانده، نه رادیو داریم نه تلویزیونی که کانالی ایرانی داشته باشد و نه اینترنت. امسال در سکوت کامل تحویل می شود... باران گاهی رگبار و گاهی نم نم می بارد... آسمان می گیرد و باز می شود...خیابان سکوتی غریب دارد که صدای اذان دقیقه ای آنرا می شکند و بعد، خورشید تابشش را بر این گوشه دنیا، در یکی از غربی ترین نقاط قاره افریقا آغاز می کند و اولین بامداد بهار را برایمان به ارمغان می آورد...

برچسب‌ها: ,

سه‌شنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۶
سفر به سرزمین "مغرب"

پیش سفرنامه

مدت زیادی است که به فکر سفر به مراکش بوده ام، مصر و مراکش همیشه دو کشوری بوده اند که دیدنشان برایم هیجان انگیز بوده. به خاطر نبود رابطه بین ایران و مصر گرفتن ویزای توریستی مصر برای ایرانیان، در حال حاضر تقریباً غیر ممکن است. پس پیش به سوی مراکش!

سفارت مراکش در امارات، خانه ای ویلایی و قدیمی در شهر ابوظبی است که در و دیوارش چوبی است و بوی نم می دهد، هیچ دفتری هم در دوبی ندارد، به همین خاطر برای گرفتن ویزا مجبور به رفتن به ابوظبی شدیم. بعد از اینکه چندین بار تلفنی سعی داشتم مدارک لازم برای دریافت ویزا را بپرسم و هر بار جوابی نگرفتم، هر چه به فکرم می رسید برداشتم و به ابوظبی رفتم و تازه آنجا گفتند که فلان مدرکتان باید مهر فلان وزارتخانه را داشته باشد ( چیزی که برای ویزای شنگن هم لازم نیست )!! این باعث شد یک هفته ای سرم گرم تهیه این تائیدیه باشد و بعد از اینکه دو بار به ابوظبی رفتم، ویزای مراکش که مهری است به زبان فرانسوی و عربی روی پاسپورتمان فرود آمد.

امارات، اتحاد و رویال ماروک سه شرکت هواپیمایی هستند که از دوبی به مراکش پرواز مستقیم دارند و مقصد هر سه هم کازابلانکا است. در زمانی که قیمتها را چک می کردم ( حدود 3 ماه پیش ) قیمت امارات از همه مناسب تر بود و از بخت خوش ما، تخفیف مناسبی هم شامل حالم شد که بسیار چسبید و هر بلیط را حدود سیصد هزار تومان ارزانتر خریدیم، قیمت معمولی پرواز رفت و برگشت دوبی کازابلانکا با پرواز امارات 3000 درهم است که می شود حدود 770000 تومان.

از چهارماه پیش مشغول برنامه ریزی و مطالعه برای این سفر هستم از همان موقع هم تمام هتلها را رزرو کرده ام. مدت برنامه ریزی شده این سفر هشت روز و دیدن سه شهر از شهرهای مراکش است که جزئیات هر کدام را پس از ورود به آن شهر خواهم نوشت.

یکروز مانده به سال 1387 شمسی سفرمان را به مراکش آغاز می کنیم و زمان تحویل سال در هتلی در کازابلانکا خواهیم بود که بعید است حتی یک ایرانی هم آنجا باشد... البته از ایرانیها هیچ چیز بعید نیست، یکدفعه دیدی صاحب هتل ایرانی بود!!


از آنجاییکه نمی دانم وضعیت اینترنت در مراکش چگونه خواهد بود ممکن است در نوشته ها تاخیر بیافتد ولی قصد دارم تا آنجا که می توانم نوشته ها را به روز بنویسم.

سال نو بر همه تان مبارک.

برچسب‌ها: ,

شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۶
سنتوری

فیلم سنتوری را دیدم... کاش نمی دیدم. کاش آخرین فیلمی که از مهرجویی در ذهنم مانده بود همان "مهمان مامان" می ماند. خرابش کردم با دیدن سنتوری.

نمی شود به آسانی قضاوت کرد که چه می شود کارگردانی با تفکرات مهرجویی چنین فیلمی می سازد من هم نمی خواهم قضاوت کنم. به عنوان یک بیننده عادی دوست دار مهرجویی برایم کاملاً فیلم نا امید کننده ای بود و غیر از یکی دو سکانس کوتاه و گذرا، هیچ تاثیری از فیلم نگرفتم. شاید یکی از دلایلش این باشد که از فضای اجتماعی حال حاضر ایران دورم و داستان برایم ملموس نیست ولی غیر از داستان مشکلات دیگری هم با فیلم داشتم.

گلشیفته فراهانی – که کلاً از بازی اش خوشم می آید- انرژی بسیار کمتری نسبت به بهرام رادان برای نقشش گذاشته و به همین دلیل تمام صحنه هایی که دو نفری حضور دارند غیر واقعی از آب درآمده در عوض یکی دو صحنه ای که مسعود رایگان و بهرام رادان روبروی هم قرار می گیرند صحنه های قدرتمندی شده.

کاملاً مشهود است که بهرام رادان کاری بزرگ برای بازی در این فیلم انجام داده و برای این نقش کاملاً وقت گذاشته، مضراب زنی سنتور و لب زدن بسیار خوب و صحنه های اعتیاد، همه به اندازه و باورپذیرند ولی کلیت فیلم آنقدر ضعیف است که بازی خوب او هم در آن گم می شود.

البته کنار تمام ایرادهایی که بی رحمانه بر فیلم گرفته می شود این را هم باید در نظر گرفت که یک فیلم از زمان تصویب فیلمنامه تا روی پرده – تازه این فیلم که روی پرده هم نیامد – آنقدر دچار محدودیت و تغییرو اصلاح می شود که کارگردان مجبور می شود با آن تغییرات در حین کار کنار بیاید و دست آخر چیزی که از آب در می آید محصولی است که بسیار با ایده اولیه تفاوت دارد. دیگر نمی شود صحنه های داخلی مهمانی ها را اینطور نشان داد و بیننده باور کند، دیگر نمی شود صمیمیت زن و شوهر و دوست دخترو دوست پسر را با انداختن شال گردن دور گردن دیگری نشان داد، این می شود که صحنه های داخلی همه دارای پرده ای هستند که بیننده را از فیلم جدا می کند و نمی گذارد وارد فضای فیلم شود.

احتمالاً بیننده ای که بتواند با یکی از شخصیت های فیلم همذات پنداری کند از فیلم خوشش خواهد آمد ولی تمام شخصیت ها برای من دور و دست نیافتنی به نظر آمدند. حتی کلاری هم فیلم بردار نبود تا با کادرهای فوق العاده اش زبان فیلم را تغییر دهد.

اگر از ابتدا نام مهرجویی را بر روی فیلم نمی دانستم امکان نداشت حدس بزنم او کارگردان فیلم است. فیلم سنتوری را دوست نداشتم...اصلاًً... ولی منتظر فیلم بعدی او می مانم.

برچسب‌ها:

شنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۶
پرسپولیس در امارات
بالاخره بعد از کش و قوس فراوان، فیلم "پرسپولیس" در مجموعه سینماهای سینه استار امارات اکران شد. مدتی قبل این فیلم در لیست فیلمهای بعدی نمایش قرار داشت ولی ناگهان نامش از روی وبسایت حذف شد تا اینکه آخرهفت گذشتهه بدون مقدمه فیلم را اکران کردند و ایرانیان مشتاق و کنجکاو به سوی سینماها سرازیر شدند.
اینکه فقط سینه استار این فیلم را نمایش می دهد و گراند سینما از اجرای آن خودداری کرده خودش قابل تامل است که احتمالاً به خاطر مدیریت ایرانی گراند سینماست، همان سینمایی که بعد از کلی تبلیغات، از نمایش فیلم سنتوری منصرف شد.
این بده بستانهای ایران و امارات برایم جالب است ، سیاست امارات تا اینجا یکی به نعل یکی به میخ بوده و گاهی که یک حالی به ایران می دهد از آن طرف یک حالی هم باید بگیرد. نمایش فیلم پرسپولیس در جشنواره فیلم ابوظبی در سال گذشته باعث شد هیچ خبری از این جشنواره در رسانه های ایران منتشر نشود. نمایش این فیلم در سینماهای دوبی آنهم درست موقعی که ایرانیها برای مسافرت شب عید به دوبی آماده می شوند از آن کارها بود، نمی دانم این فیلم قرار است تا عید روی پرده بماند یا نه ولی اگر در تعطیلات نوروز روی پرده باشد با توجه به اینکه امسال به خاطر کنسرت گوگوش ایرانیان بیشتری در ایام نوروز به اینجا خواهند آمد، می تواند یک اتفاق تاثیر گذار محسوب گردد.

در مورد خود فیلم باید بگویم، هر چیزی دو سو دارد، این فیلم نگاهی است به هر حال یکسویه از زوایه دید یک زندگی به جریاناتی که بعد از انقلاب در ایران به وجود آمده، ولی از قضا این " سو " خیلی ها ایستاده اند که جزئیات داستان فیلم را از نزدیک تجربه کرده اند و با دیدن فیلم خاطرات خوش و ناخوشی برایشان زنده می شود. در لحن داستان اگر هم از نظر منتقدین بزرگنمایی شده باشد، ولی در اصل وقوع اتفاقات، عموماً متفق القول هستند مگر کسانی که "سوی " دیگری ایستاده اند و مایلند همه چیز را سیاه و سفید ببینند.
دوست داشتم از آن " سو " هم انیمشنی ببینم که به دغدغه روزمره آدمها می پرداخت، آدمهایی که در سالهای اول تغییر حکومت ایران، غیر از فکر جنگ،عاشق می شدند، تفریح می کردند و به موسیقی ممنوع گوش می دادند. تمام هنرمندانی هم که اینها را در زمان خودش فیلم کرده اند آنموقع محدود بوده اند و امروز هم نگاهشان تغییر کرده و در نتیجه اجازه کار ندارند.

پرسپولیس فیلم ماندگاری نیست، چون تنهاست می درخشد، فکری است که فرصت بیان شدن پیدا کرده ولی همینکه بیان شده، غنیمت است

برچسب‌ها: ,