پژمانبلاگ
دوشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۶
Berlin 5




ساختمان موزه یهودی ها در برلین داستان دیگری است. این ساختمان خیلی مدرن با طراحی دانیل لیبسکید تقریباً مظهر معماری مدرن برلین است ولی درست وسط محله متوسط ترک نشین برلین ساخته شده، جایی که خانه های اطرافش مجموعه های ساختمانی " یو " مانند یا اشکالی شبیه آن هستند و من را شبیه خانه های سازمانی می انداخت. در کوچه پس کوچه های این محله که راه می روی ناگهان ساختمان خاکستری رنگ موزه یهودی ها با زاویه های تیز و خشن پدیدار می شوند. فرم کلی ساختمان وقتی از بالا نگاهش می کنی به شکل یک مسیر زیگ زاگ بدون قاعده است که بیانگر مسیر زندگی یهودیان در طول تاریخ است. پنجره ها به صورت تکه های کنده شده از ساختمان با خط های کج و طولانی نشانگر فقدان انسانیت و فرهنگ در برخورد با یهودیان در طول تاریخ است. ساختمان بسیار شخصیت زخم خورده و ساکت ولی نا آرامی دارد. سه عکس این مطلب یکی ماکت کلی ساختمان است که شکل کلی ساختمان در آن مشخص است و دو عکس دیگر از بیرون و درون ساختمان گرفته شده.

درون ساختمان هم پر است از زاویه های ناگهانی تیز که بیننده را تا انتهای ساختمان سر در گم نگه می دارد. احساس نیاز به کشف فضایی که در آن قرار داری از اول تا آخر حرکت رهایت نمی کند و دست آخر هم با کلی علامت سوال از ساختمان بیرون می روی.

این از خود ساختمان که به نوبه خود اثری است دیدنی و ارزش پرداخت پنج یورو ورودی را دارد ولی آثاری که داخل موزه به نمایش درآمده اند عبارت است از یک سری عکس و اشیاء عتیقه برای به نمایش گذاشتن دو چیز، یکی مظلوم نمایی همیشگی یهودیان برای بهره برداری تا حدودی سود جویانه از هولوکاست و دیگری افتخارات علمی و صنعنی که یهودیان در طول تاریخ به دست آورده اند. به نظرم نام نمایشگاه یهودیان برازنده تر از نام موزه به روی آن بود چون بیشتر از اینکه محصولات قدیمی و تاریخی در نمایشگاه ببینی، عکس و ویدئو و نوشته راجع به یهودیان و تاریخشان می دیدی که البته همه اینها به نحوی هیجان انگیز در گوشه های ناشناخته ساختمان پدیدار می شوند و تو را تحریک به خواندن و دیدن می کنند. از بازی های تصویری هیجان انگیز گرفته تا نوشته های که در کشوها و کمدها پنهان هستند و بیننده را دعوت به راز گشایی می کند.
این موزه بزرگترین موزه یهودیان در اروپاست و هر سال هزاران توریست را به خود جذب می کند. من در این موزه نوعی بزرگ نمایی احساس کردم. فکر می کنم اگر مسلمانان بخواهند چنین نمایشگاهی داشته باشند، از نظر اثر گذاری در تاریخ علم و هنر، خیلی بیشتر از این حرف برای گفتن دارند ولی اینطور که پیداست روز به روز فاصله بین فرقه ها و ادیان بیشتر می شود. اصلاً چه فرقی است بین بوعلی سینا و ادیسون و اینشتن. مگر مذهبشان چقدر در خدمتی که به تاریخ کرده اند تاثیر داشته؟! مگر اینشتن چقدر یهودی بوده که مایه افتخار یهودیان باشد؟!!...

غیر از این موزه، یک " یادواره هولوکاست " هم در یک محوطه بزرگ در قسمت مرکزی شهر وجود دارد که عبارت است از حدود 2700 مکعب مستطیل بتونی با ارتفاع نیم تا چهار و نیم متر که در یک زمین مربع چیزی شبیه گورستان پدید آورده اند که هر چه به مرکز آن وارد شوی ارتفاع سنگها زیاد می شود و می توانی داخل آن خودت را گم گنی و بیابی. این محوطه که در ضلع جنوبی دروازه براندبرگ قرار دارد هم به عنوان یک اثر مفهومی ارزش دیدن دارد.

برچسب‌ها:

پنجشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۶
Berlin 4
معماری برلین، که فکر می کنم متاثر از معماری اروپای شرقی باشد، بسیار دلرباست. خانه های چهار تا پنج طبقه با شیروانی های شیب دار آجری رنگ و پنجره های هم اندازه شیشه ای با قاب سفید چوبی عمودی مستطیل شکل که معمولاً دو لت دارند و از وسط به بالکن کوچکی باز می شوند، نمای بیرونی بیشتر خانه های برلین است. خیلی از این خانه ها چهره ای پیر و کهنه دارند و بسیاری هم باز سازی شده اند ولی با همان معماری کهنه کنار همسایگان پیرشان جا خوش کرده اند. تمام پنجره ها را که نگاه می کنی صدای قرچ قرچ لولایشان را می شنوی هر چند که بسته باشند.
رنگ بیرونی ساختمانها بسیار متنوع است ولی عموماً از رنگهای گرم استفاده شده و زرد و آجری بین آنها بیشتر به چشم می خورد. کلاً معماری ساده و آرامی دارد و من به عنوان یک بیننده وقتی در کوچه پس کوچه های برلین راه می روم، این حس ها را از در و دیوار و خیابان می گیرم: پیری ، خستگی ، آرامش.






البته شهر قسمتهای مدرن هم دارد که بعد از برداشتن دیوار بوجود آمده اند ولی قسمتهای مدرن بسیار همگون با معماری سنتی آن است و خیلی نرم به همدیگر پیوند خورده اند.

من شخصاً تفاوتی بین نمای بیرونی ساختمانهای برلین شرقی و غربی سابق احساس نکردم، شاید به این خاطر که قدمت بیشتر ساختمانهای برلین به پیش از بوجود آمدن دیوار برمی گردد ولی احتمالاً تفاوتهایی بین عادات مردم دو سوی دیوار هنوز هم یافت می شود که پنج روزه نمی توان آنها را دید. گورباچف در خاطراتش که چند سال قبل منتشر شد، گفته بود طبق توافقی که شده بود قرار بود دیوار در قرن بیست و یکم برداشته شود چون به نظر دو طرف ، مردم آمادگی ناگهانی برداشتن دیوار را نداشتند ولی خود مردم طور دیگری می خواستند.



در عکس سمت چپ بالا قسمتهایی از دیوار را می توانید ببینید که درست در همان جای سابقشان قرار دارند و کنار عکسهای قدیمی نمایشگاهی کوچک بوجود آورده اند و پشت آنها که قبل از برداشتن دیوار خرابه ای بیش نبوده الان به مرکز مدرن شهر تبدیل شده.

برچسب‌ها:

چهارشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۶
Berlin 3
الان که این مطلب را پست می کنم در شهر متز فرانسه هستم ولی وبلاگ را به همان ترتیب که نوشته ام آپدیت خواهم کرد. در ضمن نوروز همگی مبارک، این هم اولین نوشته سال هشتاد و شش:
آبجو پر مصرف ترین نوشیدنی در آلمان است و تقریباً با فرهنگ آلمانی عجین شده. بیشتر از 5000 نوع آبجو در آلمان تولید می شود و جالب اینجاست که 89 درصد کل تولید آبجو در کشور آلمان، در داخل کشور مصرف می شود و فقط 11 درصد آن برای صادرات است و همین مقدار، 10 درصد بازار آبجو جهان را در دست دارد. مصرف سالیانه آبجو برای هر نفر بین 120 تا 140 لیتر در سال گزارش شده ، با توجه به اینکه این عدد بر اساس کل جمعیت آلمان است و بچه هایی که نمی توانند روزی نیم لیتر آبجو بخورند را هم شامل می شود، حساب کنید پرتقال فروش را.
به علت گستردگی تولید آبجو در آلمان، غیر از بعضی از کارخانه های بزرگ، بقیه کارخانه های آبجوسازی محلی هستند، یعنی مثلاً خیلی از آبجوهایی که در برلین فروخته می شود، در فرانکفورت پیدا نمی شود و بالعکس. در برلین به خاطر نزدیکی اش به اروپای شرقی، آبجوهای ساخت لهستان، مجارستان و جمهوری چک هم یافت می شود که در شهرهای غربی آلمان به ندرت یافت می شود.
در کوچکترین بقالی ها حداقل 10 نوع آبجو فروخته می شود، در سوپر مارکت ها که جای خود دارد. قیمت آبجو تقریباً هم قیمت آب خوردن است و حتی گاهی ارزانتر، به این دلایل و مهمتر از آن به دلایل فرهنگی، آبجو اولین نوشیدنی انتخابی آلمانی هاست.
من چون حداقل روزی 3 لیتر آب می خورم، اولین مشکلم پیدا کردن آب خوردن گوارا و ارزان بود که در نهایت هم گیرم نیامد، آب های معدنی خوراکی که در اینجا فروخته می شود به نظرم سنگین می آیند، البته الان که چند روز گذشته به مزه آن هم عادت کردم ولی فکر کنم آلمانی ها برای جلوگیری از سنگ کلیه هم که شده باید همین قدر آبجو را بنوشند.

برچسب‌ها:

دوشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۵
Berlin 2
آغاز دیدارمان از برلین ایستگاه مترویی بود که دیگر برایم آشنا شده ولی آن روز غریبه بود. ورودی ایستگاه ساختمانی به سبک معماری قدیمی برلین با آجرهای قرمز است که با بساط یک گلفروش و میز یک روزنامه فروش زنده شده. بلیط فروش یک کلمه هم انگلیسی نمی فهمد ولی در نهایت بلیط را از او می خریم. ایستگاه خلوت است و در سرازیری دو خیابان واقع شده و ساختمانهای اطراف را می بینیم. برلین دو خط قطار شهری دارد که یکی کاملاً از زیر زمین می گذرد و دیگری مثل قطار معمولی از روی زمین می گذرد مگر بعضی جاهای شهر که وارد تونل های کوچک می شود. این دو خط تقریباً تمام نقاط شهر را پوشش می دهند و احتیاجی به اتوبوس نیست مگر اینکه مسیرهای در حد یک کیلومتر را هم بخواهی سواره طی کنی. ایستگاه نزدیک هتل ما از نوع روزمینی است پس وقتی در ایستگاه می ایستیم خانه های اطراف را می بینیم.

از چهار فروشنده زنی که در دفتر ایستگاه قطار مرکزی مشغول فروش بلیط های خارج شهری هستند، حتی یک نفرشان هم انگلیسی بلد نیست و نمی تواند بلیط برلین به فرانسه را به ما بفروشد. خودمان از دستگاه اتوماتیک دم در یکی می خریم. جالب اینجا بود که خانمی که مسئول فروش بلیط بود خیلی هول شد وقتی دید من انگلیسی حرف می زنم و با لحنی پر از استرس به آلمانی گفت آلمانی حرف بزنید. من گفتم یعنی یک نفر در این دفتر نیست که انگلیسی بلد باشد؟ گفت نه!!... در این چند روز به این نتیجه رسیده ام که چهل و پنج ساله به بالای کمی را پیدا می کنی که انگلیسی بلد باشد ولی بیشتر جوانان و زیر چهل ساله ها با اعتماد به نفس انگلیسی صحبت می کنند. دو روز اول هر جا می رفتم با اطمینان اینکه طرفم حرفم را می فهمد شروع به صحبت می کردم ولی الان اول می پرسم انگلیسی بلدید؟

برلین شهر آرامی است، نه تنها در شب- که آرامشش کمی آزار دهنده می شود – که در روز هم خبری از استرس معمول یک پایتخت نیست، انگار نه انگار که تعدادی کارخانه صنعتی در اطراف شهر هستند و انگار نه انگار سه میلیون و چهارصد هزار نفر در این شهر زندگی می کنند. تمام اتفاقات روزمره سر جای خودشان می افتند و هر کس می داند دارد چه کار می کند. همین هدفمند بودن است که چشم ها را آرام و با اعتماد به نفس می کند و شخصیت کلی شهر را شکل می دهد.

بیشتر آدمهای تنهایی که در مترو یا در کافه می بینم در حال خواندن کتاب یا روزنامه هستند اگر هم نیستند یا گوشی در گوش موسیقی گوش می دهند یا مشغول مواظبت از سگ یا دوچرخه شان هستند. تمام اینها به اضافه مردان و زنان قهوه به دست در ساعات آغازین کار و آبجو به دست در ساعات پایانی کار، نوازندگان دوره گرد که اغلب هم خوب می نوازند، روزنامه فروشان یا گدایان سیار که در مترو پول خرد جمع می کنند، تصویر معمول و روزانه برلین را ساخته اند، بعد از روز دوم همه شان برایت آشنا می شوند.

برچسب‌ها:

یکشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۵
Berlin 1
از زمان ترک خانه خودمان در دبی تا هتل محل اقامت در برلین5/14 ساعت طول کشید که گوشه هایی از این مدت اینگونه گذشت:

پرواز قطر ایرویز را به این علت انتخاب کردیم که تنها خط هوایی بود که از دبی، هم به برلین و هم به پاریس پرواز داشت و این امکان را برایمان فراهم می کرد که پرواز رفت را به برلین و پرواز برگشت را از پاریس بگیریم. از دبی تا دوحه یک ساعت، دو ساعت انتظار در فرودگاه دوحه و شش ساعت پرواز از دوحه تا برلین کل زمان رسمی سفر بود، بقیه اش هم به چک پاسپورت ها و انتظارهای اضافی در هواپیما و گرفتن تاکسی و این چیزها گذشت.

فرودگاه برلین بزرگ ولی کهنه است. مامور چک پاسپورت خیلی با ادب و خونسردی حسابی سوال پیچم کرد. کجا می مانید؟ چند وقت در اروپا هستید؟خرجتان را از کجا تامین می کنید؟ شغلتان در دبی چیست؟… در نهایت راضی می شود مهر ورود را بزند.

راننده تاکسی مردی چاق با ته ریش سفید است و پیرهن و کاپشن سیاه پوشیده و کلاه تنیس سرش است و عینک با فریم مستطیل کوچک سیاه دارد، یک کلمه هم انگلیسی بلد نیست از روی نقشه مقصد را نشان می دهیم و سوار می شویم. رادیو روی کانال جاز روشن است و صدای پیانوی آرام جاز اولین موسیقی متن شهر برای من شد. راننده از فرودگاه تا هتل یک کلمه هم حرف نمی زند، فقط هر چند ثانیه صدای نوچ نوچی ناشی از تمیز کردن دندانها، از داخل دهانش در می آید. خیابان تازه تاریک شده و خلوت است. شنیده ام شبهای آلمان خیلی سوت و کور است، غیر از این هم به نظر نمی آید ولی فعلاً محو معماری و خیابان کشی هستم، آدم ها باشند برای بعد. یک ربعی در راه هستیم. اتاق و حمامش تمیز اند همین کافی است که فقط به خواب فکر کنم… این از روز اول.

برچسب‌ها:

دوشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۵
امروز ساعت شش صبح هواپیمای بنگلادشی که قصد پرواز به سمت داکا از مقصد دبی را داشت، در فرودگاه دبی دچار سانحه شد و نتوانست پرواز کند و باعث شد که تمام پرواز ها، از و به فرودگاه دبی حداقل برای هشت ساعت لغو شود. الان که این مطلب را می نویسم گویا فرودگاه باز شده ولی هزاران مسافر در فرودگاه سرگردان شده بودند. وقتی شروع به نوشتن این مطلب کردم هنوز سی ان ان خبر را مخابره نکرده بود و فکر کردم خیلی داغه ولی سرم گرم کار دیگری شد و در نوشته وقفه افتاد و سی ان ان خبر را گذاشت حالا دیگر آب و تابش نمی دهم همین را داشته باشید.
اگر اتفاق غیر منتظره ای رخ ندهد، پنجشنبه شب در برلین خواهیم بود. مسافرتی سه هفته ای را آغاز می کنیم که از برلین شروع می شود و به پاریس ختم خواهد شد. هنوز برنامه های بین این دو شهر دقیقاً معلوم نیست ولی سعی می کنم در وبلاگ جزئیات شهرهایی که می رویم را بنویسم.
این اولین سفر من به اروپا خواهد بود و خیلی خوشحالم که این فرصت دست داد که نقطه ورودم، شهر برلین باشد، شهری که اشتیاقم برای دیدنش کمتر از پاریس نیست.نمی دانم وضعیت اینترنت در آنجا چگونه است ولی مسلماً سفرنامه را به روز خواهم نوشت و در فرصت مناسب پستش خواهم کرد.
فعلاً همین.
یکشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۵
Spring, Summer, Fall, Winter... and Spring

فیلم " بهار، تابستان، پاییز، زمستان،... و بهار " محصول کره جنوبی را دیدم. فیلم بسیار ساده با لوکیشن فوق العاده و بسیار کم دیالوگ است و معبد شناوری در یک دریاچه دورافتاده را به تصویر می کشد که در آن استادی به کودکی راه زندگی می آموزد. مقارن با چهار فصل سال، چهار دهه از زندگی شاگرد و استاد را می بینیم... به همین سادگی. تصاویر آنقدر زیبا هستند و روند فیلم آنقدر آرامش بخش است که یک ساعت و چهل دقیقه میخکوب فیلم بودم. مفهوم دیالوگ های بسیار کم فیلم با تصاویر نشان داده شده ، به همین خاطر حتی بدون زیر نویس هم فیلم همین قدر ارزش دارد.
تلویزیون ایران این فیلم را نشان داده ولی مطمئناً نیمی از صحنه های تابستان را سانسور کرده که خودش فصل مهمی از فیلم است. پیشنهاد می کنم اگر دی وی دی اش دستتان رسید، در یک شب آرام دیدنش را از دست ندهید.
درجه فیلم بالای هجده سال و سال ساخت آن 2003 است.

برچسب‌ها:

شنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۵
Gulf Art Fair
اولین " گلف آرت فیر " یا نمایشگاه هنری خلیج در دبی برگزار شد که در آن چهل گالری از سرتاسر دنیا و البته بیشتر اروپا و آمریکا، بعضی آثار متعلق به گالری شان را در دبی به معرض دید و فروش گذاشتند. در آن بین چند کار از پیکاسو و اندی وارهول هم به چشم می خورد که تا دیروز دو عدد از کارهای اندی وارهول به قیمت هر کدام بیست و شش هزار دلار به فروش رفته بود. یکی از کارهای پیکاسو متعلق به یک گالری ایتاتیایی را محض کنجکاوی قیمت کردم ، با یک نگاه تمسخر آمیز که یعنی تو دیگه چی میگی، گفت شش ممیز شش.... کمی سکوت... میلیون دلار... شانس آورد تو جیبم پول نبود وگرنه می خواستم بخرم حالشو بگیرم ها!!!

این نمایشگاه که امسال سال اولش را برگزار می کرد و از الان برای سال آینده از گالری ها دعوت می کند، از حرکت های جدیدی است که دولت امارات جهت بالابردن سطح هنری و فرهنگی کشورش، شروع کرده، موزه ابوظبی که قرار است دو سال دیگر افتتاح شود هم پریروز امتیاز استفاده از نام لوور را خرید تا موزه را به نام لوور ابوظبی افتتاح کند، قرار است سهام عمده لوور را هم بخرند تا بتوانند به طور دوره ای کارهایی از لوور را در آن موزه به نمایش بگذارند.

موزه هنرهای معاصر ایران با اینکه کارهای خیلی با ارزشی در اختیار دارد در نمایشگاه امسال حضور نداشت که دلیلش را هنوز نمی دانم. ولی از هنرمندان ایرانی کارهایی از شیرین نشاط ، شادی قدیریان و فرهاد مشیری که در اختیار گالری های خارجی بود را دیدم، غیر از آن دو اثر از کارهای " هیچ " پرویز تناولی که در اختیار بریتیش میوزیم لندن بود هم در نمایشگاه نصب شدند.

یک نکته که برایم جالب بود حضور بچه هایی عموماً از اقلیت اروپایی دبی بودند که همراه پدر و مادرشان به دیدن نمایشگاه آمده بودند. همین می شود فرق کسی که از شانزده هفده سالگی به گالری رفته و گالری رفتن به یک کار تفریحی و پز روشنفکری برایش بدل می شود، با کسی که از چهار پنج سالگی به عنوان یک کار معمولی و روتین زندگی، خوراک بصری اش را از طریق گالری ها دریافت می کند. فکر می کنید کدامشان هنگام ارائه ، تقلید می کنند؟
دوشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۵
تبلیغ یک وبلاگ در تلویزیون الجزیره
داشتم کانال انگلیسی زبان تلویزیون الجزیره را نگاه می کردم، یک دفعه دیدم، ما بین برنامه ها، گزیده ای از تصاویر احمدی نژاد به همراه موسیقی ای که شبیه موسیقی های جبهه ای دهه شصت بود، از تلویزیون پخش شد، صبر کردم ببینم این آرم یک برنامه است یا خبر، در کمال تعجب دیدم تصاویر به یک تصویر ثابت از احمدی نژاد به همراه آدرس وبلاگش ختم شد. یعنی کل تصاویر تبلیغی بود برای نام و وبلاگ احمدی نژاد؟!!جالب این بود که هیچ سمتی از او نوشته نشد، فقط آدرس وبلاگش بود و بس.
از دیشب هر چه فکر می کنم دلیل تبلیغ وبلاگ شخصی یک رئیس جمهور را در شبکه بین المللی یک کشور دیگر نمی فهمم، ولی اگر واقعاً آقای رئیس جمهور اینقدر به ارزش یک وبلاگ در عرصه بین المللی واقف است، که هزینه ای برای تبلیغ آن در یک شبکه بین المللی می پردازد، باید به ایشان دست مریزاد گفت. فکر نکنم هزینه چنین تبلیغی چندان ناچیز باشد، ولی امیدوارم حالا که ایشان اینگونه بر شناساندن وبلاگ و عقایدشان به جهانیان مشتاق هستند، کمی هم به روزتر بنویسند.... البته شاید کار کار طرفداران ایشان باشد که تبلیغ را به تلویزیون داده اند ولی به هر حال این از بار مسولیت وبلاگ نویسی نمی کاهد.
یکشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۵
در هفته گذشته چند بار شروع به نوشتن مطلب جدید کردم ولی هیچ کدام برای وبلاگ جور نشد. کمی هم سرما خوردم که دل و دماغ را با خودش برد. به هر حال از آن بیست سی نفری که با پیگیری در هفته گذشته به وبلاگ سر زده اند و چیز جدیدی ندیده اند معذرت خواهی می کنم.

ظهر جمعه مجبور شدم برای کاری به مرکز دبی محل کارم بیایم، اولین بار بود که درست سر ظهر آنجا می آمدم، داشتم در کوچه پس کوچه های خلوت رانندگی می کردم ، نزدیک مسجد که رسیدیم دیدم ماشین جلویی یک دفعه وسط خیابان ایستاد دیگر جلو نرفت، ناگهان دیدم توده های مردم می آیند وسط خیابان سجاده شان را پهن می کنند و مشغول خواندن نماز جماعت جمعه می شوند، هیچ اعتراضی هم نمی توانستی بکنی، تمام خیابانهای منتهی به مسجد در ظرف سی ثانیه بسته شد و از هر کوچه ای که در می رفتی ناگهان یک عده بدون توجه به ماشین، وسط خیابان سجاده شان را پهن می کردند و با عجله شروع به نماز خواندن می کردند.

قبلاً نوشته بودم که برای مسلمانان اینجا دو چیز، خیلی نشانه مسلمانی است، یکی روزه و دیگری نماز جمعه، مسلمانی که این دو فریضه را به جا نمی آورد، در نظر مسلمانان اینجا ، دیندار نیست، برای همین اکثر مسلمانان اینجا از ایرانی ها تعجب می کنند که چرا انجام این دو فریضه بین شان، همه گیر نیست.

این دو هفته آخر سال ایران از نظر کاری کمی سرم شلوغه و ممکنه کمتر بنویسم ولی امیدوارم بتونم برای نوروز یک سفرنامه دیگر داشته باشم. کجاش باشه برای هفته دیگه.