پژمانبلاگ
چهارشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۵
فیلم های سومین جشنواره فیلم دوبی
خب بالاخره دیروز اسامی فیلم های جشنواره فیلم دوبی اعلام شد.
جشنواره امسال از چند بخش تشکیل شده و در بخش "کافه اروپا" فیلم های خوبی هست که به درد دیدن می خورند از جمله فیلم" بازگشت" پدرو آلمادوار که در فضای باز هم پخش خواهد شد و یک اکران هم بیشتر ندارد و ده دقیقه اش هم سانسور شده ( من همین که دارند این فیلم را پخش می کنند تعجب کرده بودم ).
تمام بلیط ها از فردا به فروش می رسد، این هم مشخصات محل فروش بلیط ها و قیمتشان. این هم صفحه لینک نام فیلمهای جشنواره.
لینک های بالا را گذاشتم چون خودم هنوز نرسیدم همه لیست رو نگاه کنم، توی فیلمهای عربی هم به نظر چند فیلم خوب میاد که باید سر فرصت برم راجع بهشون بخونم. در ضمن دیر بجنبید بلیط های خوب تمام خواهد شد، از ما گفتن بود. ( حالا ایشالله خودم ضایع نشم!)
پی نوشت: از فردا سی نوامبر امکان خرید آن لاین بلیط هم به سایت اضافه میشه در دو دوره قبلی نبود.
سه‌شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۵
دیشب در اخبار گفتند ، خوشبختانه! جعبه سیاه هواپیمای ساقط شده، پیدا شده و سالم است و مشغول بررسی آن هستیم!!؟
مگر برای ما فرقی می کند که جعبه سیاه پیدا شود یا نه؟ مگر جعبه های سیاه قبلی که خوشبختانه!! پیدا شده بود، به درد ما خورد؟ اصلاً مگر فرقی هم می کند که دلیل هر سقوط را بدانیم؟ تقریباً تمام حرف هایی که بعد از هر سقوط از طرف مسئولین زده می شود یکسان است فقط مارک هواپیما و تعداد کشته شدگان تغییر می کند.

فیلم" یونایتد 93" را دیدم. عجب فیلم مزخرفی بود. فیلم داستان هواپیمای چهارمی است که در یازده سپتامبر دزدیده شد ولی نتوانست به هدفش که ساختمان کنگره یا کاخ سفید بوده برسد و در زمین خالی سقوط کرد.
تعلیق ها ، بازی ها، خط داستانی و کلاً همه آنچه در فیلم می گذرد، بلاتکلیف اند، تا آخر هم تکلیفت با داستان معلوم نمی شود که فیلم اکشن بود، عاطفی بود یا مستند. یک جور مثل اینکه سفارشی و بزن در رویی ساخته شده بود. تنها نکته مثبتش این بود که کنجکاو شدم و اومدم تو اینترنت راجع به این پرواز اطلاعات بگیرم. خواندن این صفحه ، بسیار جالب تر و هیجان انگیز تر از یکساعت و نیم دیدن فیلم بود.

پریشب در تلویزیون صدای آمریکا، گلنوش خالقی دختر روح الله خالقی مهمان بود و راجع به پدرش و آثارش صحبت کرد. یک جای برنامه هم به مرضیه تلفن کردند تا خاطراتش را از خواندن ترانه بوی جوی مولیان به مردم بگوید. اولاً که کل خاطره را از روی نوشته خواند و تمام شیرینی خاطره را از بین برد ، بعد هم که ازش پرسیدند خانم مرضیه، خاطره دیگری از مرحوم خالقی یادتان هست که برای مردم بگویید، با لحن طلبکارانه و دلخوری گفت: من فقط قرار بود راجع به بوی جوی مولیان صحبت کنم و آمادگی صحبت دیگری ندارم، اگر سوال دیگری دارید بپرسید من خودم را آماده کنم بعداً جواب می دهم. توضیح اینکه احتمالاً " آماده " ، یعنی اینکه یک نسخه از چیزهایی که می خواهم در تلویزیون بگویم را برای سازمان بفرستم، اگر آنها تایید کردند، عین آن نوشته ها را مثل کتاب داستان برایتان خواهم خواند. راستش ناراحت شدم از اینکه خواننده ای که این همه توانایی دارد و اینهمه خاطره برای مردم جاودان کرده، در سالهای پایان عمر که باید بزرگ دارندش و با آرامش در کشورش زندگی کند، نیازهای فکری اش را سازمانی از نظر فکری بسته و ایزوله شده ، برآورده می کند که حتی در یک مصاحبه غیر سیاسی تلویزیونی ، باید نگران باشد که مبادا حرف نامربوط بزند و برایش گران تمام شود... حیف...

برچسب‌ها:

دوشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۵
مثل اینکه نمیشه یک سال رو بدون سقوط هواپیما سر کنیم!!؟ خدایی نکرده بد عادت می شیم.!!
یکشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۵
حتماً همه یادتان هست که سالهای اول انقلاب ، جز سرودهای انقلابی ، موسیقی دیگری از صدا و سیما پخش نمی شد. یک توضیح کمی تخصصی در این باره اینکه ، طبق دستور شورای سرود و آهنگهای انقلابی، ساختن هر گونه موسیقی با ریتم 8/6 ممنوع بوده و مجوز اجرا نمی گرفته ، به همین خاطر بعضی از آهنگسازان که می خواستند با این نوع ریتم قطعه بنویسند، مجبور بودند برای گرفتن مجوز ، سر کلید قطعه را دو چهارم بنویسند و تمام نتهای میزان را تریوله اجرا کنند، به این ترتیب سرودهایی مانند " بوی گل سوسن و یاسمن آید " مجوز اجرا و پخش گرفته اند . خیلی از سرودها و شعارهای کوران انقلاب هم شش هشتم هستند مثل " ما میگیم شاه نمی خوایم نخست وزیر عوض میشه – ما میگیم خر نمی خوایم پالون خر عوض میشه " یا : " برپاخیز ، از جا کن ، بنای کاخ دشمن " که این دومی برگرفته از یک شعار دوچهارم آمریکای لاتین است ولی مردم خوش ذوق ایران که ذاتاً ریتم شش هشتم نقطه دار، در خونشان جاری و ساری است در آن زمان آنرا شش هشتم اجرا می کردند. و خیلی های دیگر از شعارها که الان حضور ذهن ندارم ولی همیشه در ایام بهمن ماه از تلویزیون پخش می شوند.
حرف های بالا بی ربط شد، از اول خواستم بنویسم که نمی دانم چرا یک دفعه یاد اولین آهنگهای ریتمیک غیر سرودی بعد از ایام جنگ افتادم که چقدر از شنیدنشان از تلویزیون و رادیو هیجان زده می شدیم. یاد اولین آگهی های بازرگانی که نوشته ای را روی تصاویر گل و طبیعت پخش می کردند و پیانو ریچارد کلایدرمن هم موزیک متنش بود. چقدر نزدیک اند آن روزها.
چقدر زود به همه چیز عادت کردیم، دیگر یادمان رفته شبها ماشینمان را می گشتند و وای اگر نوار کاست یا یک نوار ویدیو پیدا می شد. حرفم این نیست که چرا آنطور بود، شرایط جامعه و جنگ و افکار انقلابی همین چیزها را می طلبیده، حرفم از تغییر نرم های جامعه است که چقدر سریع عوض شده، جالب است که ظرف حدود نوزده – بیست سال ، این همه ارزشهای یک شهر، تغییر کند، این همه " ممنوع " آزاد شود و ممنوع های جدیدی گذاشته شود. این همه فیلتر برداشته شود و فیلترهای جدید پدید بیاید.

ایرانی ها از غیر قابل پیش بینی ترین مردمان جهانند، حتی برای خودشان ، و این شاید کمی خطرناک باشد، حتی برای خودشان. کاش گاهی وقتها جای خودمان هم فکر کنیم.
شنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۵
واقعاً آدم وقتی تنهاست بیشتر احتیاج به نوشتن پیدا می کنه، از وقتی نیکی برگشته خیلی برای نوشتن وقت نذاشتم، خیلی هم وقت نداشتم.
در هر حال باید بگم نمایشگاه عکس صادق تیرافکن و مهران مهاجر را رفتیم که خودشان به دوبی نیامده بودند ولی آقای داریوش زندی را دیدیم و بهشان هم گفتیم که نمایشگاهشان کم کار است.
هوای دوبی بسیار مطبوع شده و دیگه همش همه جا بیرون می شینیم، تمام رستورانهای کنار خیابونی هم رونق گرفتند و دیروز جمعه، بعد از ظهر را بعد از مدتها در رستوران و کافه کنار خیابان گذراندیم.
حضور الیور استون و شاهرخ خان در جشنواره فیلم دوبی امسال قطعی شده ولی هنوز لیست فیلم ها را اعلام نکرده اند، ممکن است هر چه به فستیوال نزدیک تر می شویم بیشتر راجع بهش بنویسم.
فعلاً زیاده عرضی نیست.
سه‌شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۵
باران پائیزی دوبی
آخ که چه حالی میده بعد از چندین ماه آفتاب و آفتاب و آفتاب، صبح از خواب بیدار شی ببینی هوا ابری و گرفته است، هوای اتاقت هم انقدر سرده که دلت نمی خواد گرمای رختخواب رو ول کنی، وقتی هم از رختخواب میایی بیرون مورمورت میشه و دندونات به هم می خوره،همه اینا من رو یاد صبح های مدرسه در زمستونای تهران میندازه....
دیروز هوای دوبی ابری شد و اولین بارون پائیزی هم بارید. من همینجوریش توی تهران که بودم بارون یا برف میومد انرژیم دو برابر می شد،( کلاً زمستون و سرما انرژی من رو زیاد میکنه) چه برسه به اینکه هشت- نه ماه اصلاً ابر نبینم، دیگه از فراوانی انرژی نمی دونم چیکار کنم.
دوشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۵
در راستای اجرای پروژه فیلم بینی تنهایی، دو فیلم دیگر رویت شد، سرزمین زیبا* و غریزه اصلی 2 **.

راستش اولین چیزی که نظرم را جلب کرد که فیلم سرزمین زیبا را ببینم ، آهنگسازش بود. زبیگنیف پرایزنر آهنگساز سه گانه آبی ، سفید ، قرمز کیشلوفسکی است که روزهای بسیاری را با ملودی هایش گذراندم. این فیلم را فقط به خاطر شنیدن موسیقی او گرفتم وگرنه شاید هیچوقت نمی دیدمش. داستان فیلم داستان پسری ویتنامی است که حاصل ازدواج چند روزه یک سرباز آمریکایی با زنی ویتنامی در ایام جنگ ویتنام است که حالا بعد از چند سال برای یافتن پدرش به آمریکا سفر می کند. این موضوع می توانست خیلی عمیق تر و هیجان انگیزتر ساخته شود ولی ریتم فیلم کند و کشدار شده ، صحنه های اضافی هم زیاد دارد، همه چیز تا آخر فیلم در حد متوسط باقی می ماند و دریغ از یک صحنه که تکانت بدهد.

غریزه اصلی 2 هم مثل یکش و حتی بیشتر مزخرف بود، جالب اینجاست که می دانستم اینقدر مزخرف است و برایش وقت گذاشتم، اگر یک روز در زندگی به عقب برگردم باز هم این اشتباه را مرتکب خواهم شد. من کمی مرض آشغال نگاه کردن دارم. مثلاً بعضی وقتها می شینم یک ساعت به این مزخرفات کانالهای لس آنجلسی گوش می دهم، از همین ها که یک دختر پسر میشینن با هم لاس می زنند و از یک ساعت حرفشان ده کلمه حسابی نمی تونی در بیاری یا این مشاوره های روانشناسی که از ایران بهشون زنگ می زنند و میگن با دوست پسرمون دعوامون شده و در بعضی مواقع خود روانشناس احتیاج به مشاوره داره.. چه کنم ؟ مرضه دیگه !!.

راستی گفتم تلویزیون لس آنجلسی ، نمی دانم خبر دارید که تلویزیون تپش سر این جریان مصطفی طباطبایی نژاد چه داعیه رهبری به دست گرفته و چون اولین تلویزیون ایرانی لس آنجلسی بوده که این خبر رو پخش کرده - که فقط برای نشان دادن فیلم شش دقیقه ای و اعلام شماره تلفنها جهت اعتراض، نیم ساعت چهار نفر آدم حرف زدند و حرف های همدیگر را تکرار کردند – کلی در بوق و کرنا کرد که بسیار خوشحالیم که این خبر توسط ما به ایرانیان عزیز رسید و رسانه های داخل ایران هم به ما استناد کرده اند و اینجاست که نقش رسانه مردمی معلوم می شود و از این حرف ها... البته منکر این نیستیم که آنها هم در اطلاع رسانی این ماجرا تاثیر گذار بوده اند، بالاخره بیننده های خودشان را دارند، ولی اینکه هیچ نامی از وبلاگ و وب سایت به عنوان یک رسانه نبریم، بی انصافی است، مثل این است که فقط همین چهار تا کانال تلویزیونی منبع خبر مردم از اخبار لس آنجلس هستند و هیچ وبلاگ انگلیسی و فارسی، به عنوان رسانه نقشی در این روزگار ندارند.

راستی دوبی ای هایی که وقت و حوصله کارهای پروژه ای مجانی ولی هیجان انگیز دارند، به اینجا سر بزنند. سومین فستیوال فیلم دوبی که از 10 تا 17 دسامبر برگزار می شه، نیروهای داوطلب قبول می کنه تا در برگزاری مراسم کمک کنند. با پر کردن این فرم می تونید داوطلب بشین. در هر سطحی از زبان هم هستید مهم نیست ، پرسشنامه برای تمام توانایی ها گزینه دارد.
*The Beutiful Country
**Basic Instinct 2
یکشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۵
نمایشگاه عکس
قابل توجه ساکنین و مسافرین دبی:

نمایشگاه عکس صادق تیرافکن و مهران مهاجر از همین چهارشنبه 22 نوامبر تا 4 دسامبر در گالری توتال آرت واقع در کورت یارد برپا می باشد. افتتاحیه هم همان چهارشنبه ساعت هفت و نیم تا نه و نیم هست. در ضمن جمعه هم تعطیله! یک وقت نرین خیط شین.!

ساعت کار نمایشگاه 10 تا 1 و 4 تا 8 است. آدرس کورت یارد هم اتوبان شیخ زاید، منطقه صنعتی الغوص. این هم تلفنش: 043475050

این کورت یارد خیلی قابلیت داره ولی نمی دونم چرا از این همه قابلیتش استفاده نمیشه . صاحب کورت یارد آقای داریوش زندی، معمار و عکاس قدیمی و معروف ساکن آمریکا و دوبی ه، خیلی هم جای خوب و با پتانسیلی ساخته ولی از نظر نمایشگاهی خیلی کم فعالیته. حالا چهارشنبه میرم ازش می پرسم قضیه چیه.
نمایشگاه جیتکس هم که راه افتاده من نمی دونم میرسم برم یا نه، اگر رفتم راجع بهش می نویسم.
شنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۵
دیروز رفتم سینما و سری هم به کتابفروشی " بُردرز" که جدیداً اولین شعبه اش در امارات باز شده زدم.
برخلاف بقیه کتابفروشی زنجیره ای بردرز در کشور های دیگر، این کتابفروشی سی دی و دی وی دی نمی فروشد. از نظر تعداد تیتر کتاب اینطور که به نظرم آمد متنوع تر از بقیه کتابفروشی های دیگر در دوبی بود یعنی تعداد تیترها بیشتر بود ولی از آنجایی که اول از همه به بخش موسیقی هر کتابفروشی سر می زنم، آرشیو کتابهای موسیقی اینجا هم مثل بقیه کتابفروشی های امارات ، بسیار ضعیف و خلاصه شده به چند کتاب کلی نویسی شده راجع به موسیقی راک و پاپ و موسیقی فیلم است و از نت و کتابهای تخصصی مرجع خبری نیست، البته می شود اینطوری امیدوار بود که هنوز دو هفته است باز شده و شاید بعداً کامل تر شود. ولی فضای داخلی کتابفروشی خیلی متفاوت و متبوع تر از بقیه کتابفروشی هایی است که دیدم. چیدمان کتابها، زمین موکت شده و یک شعبه استارباکس داخل کتابفروشی چیزهایی است که با یک بار آمدن گیرت می اندازد.
اگر در دوبی هستید یا بعداً می آیید، شعبه اول کتابفروشی بُردرز در دوبی، واقع شده در امارات مال، طبقه اول جنب سینما است ، ولی برای آنهایی که با دیدن کتاب حالشان خراب می شود و جیبشان خالی توصیه نمی شود!.

در ضمن یاد نشر ثالث و نشر چشمه خودمان هم به خیر...

در سینما هم چشم نیکی را دور دیدم، رفتم فیلم جدید جیمز باند، کازینو رویال. کمی کمتر از چیزی که انتظار داشتم آبگوشتی بود، یه خورده جیمز باندش به آدمهای معمولی شبیه تر شده بود خالی بندی های فیلم هم کمتر شده. مثل اینکه بالاخره به این نتیجه رسیده اند که قهرمان ها باید ضعف هم داشته باشند تا باورپذیر شوند.
پنجشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۵
عجیب ترین اسم ایرانی
امروز عجیب ترین اسم و فامیل ایرانی عمرم رو شنیدم:
گرگ علی گرنه!!!؟( گرنه مثل گربه تلفظ می شود) شاید هم "گرگعلی گرنه" ولی در گُرگ بودنش شکی نیست!
فکر نکنید از خودم در آوردم، این شخص یک جنوبی است که به همین نام و فامیل شناسنامه دارد. خداییش هم حیفه یک همچین اسم و فامیل یونیکی رو آدم عوض کنه. الان هم ایشان در دوبی هستند. قیافه من وقتی پشت تلفن اسمش را می شنیدم و می خواستم یادداشت کنم دیدنی بود .
چهارشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۵
چندین بار برایم پیش آمده که دیدم دو نفر هندی ، دارند با هم انگلیسی حرف می زنند، در حالی که قاعدتاً باید هندی صحبت کنند.
بالاخره بعد از چند بار نتونستم تحمل کنم و ازشون پرسیدم چرا با هم هندی حرف نمی زنید؟! گفتند چون از دو جای مختلف هند هستیم و هندی هایمان خیلی باهم فرق می کند، بنابراین هر دو ترجیح میدیم انگلیسی حرف بزنیم.
زبان " مالایالام " یا به اصطلاح خودشان" ملواری" مختص مردم جنوب هند است. تقریباً مثل این می مونه که بری زیر آب حرف بزنی، یعنی اگه زیر آب حرف بزنی اون قل قلی که میاد حتماً یک معنی در زبان مردم جنوب هند داره. همه کلمات ترکیبی از ل و ر و ن هست و روی همه چی هم تشدید میذارن. این زبان رو شمالی های هند هم مسخره می کنند و میگن خیلی سخته.
غیر از این زبان که چیزی کاملاً متفاوت از هندیه، خود هندی هم آنقدر تنوع لهجه داره که دو تا قوم جدا، ترجیح میدن با زبان سوم که انگلیسی باشه با هم حرف بزنند. شاید اگر ایران هم مستعمره انگلستان بود، الان یک گیلک و یک کرد با هم انگلیسی حرف می زدند!
سه‌شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۵
طبق یک آمار جدید هفتاد درصد جمعیت بالغ دوبی بالای وزن طبیعی هستند و 20 درصد از مهاجرین از دیابت نوع دو رنج می برند.
طبق نظر سنجی مجله تایم آوت، بیشتر از هفتاد درصد مهاجرین ، اعلام کرده اند که بعد از مهاجرت به دوبی وزنشان اضافه شده.

گرمای هوا در بیشتر ایام سال باعث شده که مردم از فعالیت های بیرونی پرهیز کنند و پرفعالیت ترین کار مردم رفتن به مراکز خرید است. فرهنگ شهری دوبی فرهنگ تنبل پروری است، تنبل از نظر کار بدنی و فیزیکی، چون تقریباً تمام کارهای فیزیکی کمی سنگین را کارگران انجام می دهند. رستورانهای خوب و متنوع باعث شده که مقدار غذایی که مردم بیرون از خانه می خورند بیشتر از خانه باشد.
در رستورانهای عربی آنقدر گوشت و چربی در انواع متنوعش می بینی که بعید می دانم چنین رستورانهایی در سطح اروپا به راحتی پیدا شوند. منو های " حتی الاشباع " یا همان " آل یو کن ایت " به وفور در رستورانها به چشم می خورند، حتی فست فود های معروف مثل کی اف سی یا پیتزا هات هم چنین منوهایی دارند که باز فکر نمی کنم جای دیگری غیر از کشورهای عربی بتوان چنین چیزی در آنها دید.
خلاصه که دوبی، مهد شکم چرانی است. هر چقدر هم جلوی خودت را بگیری، رنگ و لعاب غذاها باز تحریکت می کند، در مهمانی ها به خصوص مهمانی عربها، سه برابر مهمانان غذا هست و برای اینکه صاحب خانه راضی باشه باید آنقدر باید بخوری تا از چشمات بزنه بیرون!
البته من خودم هم یکی از همین شکموها هستم و وزن من هم در این سه سال بیشتر شده، فقط سعی می کنم گاهی کارهای فیزیکی را که به راحتی میتونم به کس دیگری واگذار کنم ، خودم انجام بدم، این باعث شده سرعت اضافه وزنم پایین بیاد، مثلاً در این سه سال فقط پنج کیلو ناقابل اضافه شده ام!!
دوشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۵
دیشب فیلم " ببر و برف "* از روبرتو بنیبی رو دیدم که به اندازه " زندگی زیباست " همین کارگردان و بازیگر، زیبا نبود ولی باز هم به دیدنش می ارزید. نکته جالب توجه برام ژان رنو بود که تا حالا فکر می کردم فقط فرانسه و انگلیسی رو خوب بلده ولی تو این فیلم کاملاً ایتالیایی صحبت می کنه، البته لهجه فرانسه اش رو داره ولی روان حرف میزنه، چند جمله عربی هم میگه که خیلی بهتر از عربی حرف زدن جورج کلونی تو سیریانا است. در ضمن لباس عربی و عرق چین و تسبیح خیلی بهش میاد و با اون ریش پر و نگاه پر نفوذش شبیه پیرمرد های هیز و جذاب عرب میشه. فیلم تمام پارامتر های زندگی زیباست و همان لطافت را داشت ولی ضعیف تر و کم اثر تر.

از امروز روزنامه " امیرِیتز تودی " که بیشتر به مسائل اجتماعی داخلی می پردازد تا مسائل بین المللی، یک صفحه کاملش را اختصاص داده به چاپ عکس ماشین هایی که روز گذشته از چراغ قرمز در دوبی گذشته اند و دوربین های پلیس عکسشان را گرفته، با ذکر شماره ماشین و مشخصات دقیق. قرار است از امروز هر روز عکس ماشینهای متخلف را چاپ کند. یک ستاد دولتی هم از دیروز تشکیل شد به نام " یو دیساید " یا "تو تصمیم بگیر" که هدفش جذب نیروهای مردمی و آموزش فرهنگ ترافیک به رانندگان است - در حقیقت قضیه شاگرد خلافه است که مبصرش می کنند - و اعلام کرده تا پنج سال آینده دوبی را جزو ده شهر اول جهان از نظر امنیت جاده ای خواهد کرد. سیاست کلی امارات در زمینه بحران های اجتماعی این بوده که همیشه از زمان شروع بحران به فکر راه حل برایش افتاده تا ظرف پنج تا ده سال بعد جوابش را بگیرد، نه پنج تا ده سال بعد که بحران، تاثیر نامرئی روانی اش را در جامعه گذاشت.
* La Tigre e la Neve
یکشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۵
دیشب فرصتی دست داد تا قسمتهایی از فیلم مادر علی حاتمی را از یکی از تلویزیون های ماهواره ای ببینم. هر وقت هر صحنه ای از این فیلم را می بینم دوست دارم تا آخر فیلم بنشینم و جزئیات را تماشا کنم.
علی حاتمی معروف به این بود که به جزئیات فیلم هایش بیشتر از خود موضوع کلی اهمیت می دهد و همین یکی از انتقاداتی بود که به او وارد می شد. از چیزهایی که یادم است یکی اینکه اصرار شدید داشته از همان روز اول فیلم برداری مادر، ماهی در حوض بیاندازند در صورتی که قرار نبوده ماهی ها نشان داده شوند، فقط به خاطر ایجاد فضا برای بازیگران به این ریزه کاری ها اعتقاد داشته. یا مثلاً در هزار دستان تمام فروشگاه های سنتی بازارچه محصولات طبیعی عرضه می کردند، سنگکی، عطاری، بزازی... همه اینها به طور طبیعی همانجا کار می کردند، حاتمی می گفته وقتی هنرپیشه ها در بازار راه می روند باید بوی سنگک و ادویه جات عطاری به مشامشان برسد. هر وقت مادر را می بینم محو اینگونه جزئیات که فضا را پر کرده اند می شوم.

چقدر خوب که آن موقع هنوز صدابرداری سر صحنه نبوده و فیلم را دوبله کرده اند وگرنه اکرم محمدی با آن بیان مزخرفش که انتهای حرف ها را پائین می اندازد، گند عظمایی به دیالوگ های زیبایش می زد. راستی می دانید دوبلور محمدعلی کشاورز و اکبر عبدی و جمشید هاشم پور در فیلم مادر یک نفر است که همانا منوچهر اسماعیلی باشد؟ و جالب تر اینکه می دانید او همان کسی است که به جای "مار" در کارتون رابین هود هم صحبت کرده؟

موسیقی ارسلان کامکار هم خیلی خوب روی صحنه های فیلم نشسته. در بین برادران کامکار، ملودی های ارسلان را از همه بیشتر دوست دارم، خیلی عاشقانه و سرمستانه می نویسد. شنیدم در کنسرت اخیر کامکارها در تهران، کنسرت با آهنگی از ارسلان که برای مادر تازه در گذشته شان نوشته شروع شده، باید شنیدنی باشد این کار.
شنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۵
این ایام که تنها هستم رو می خوام از فرصت استفاده کنم و اگر وقت شد چند فیلم که وقتی نیکی هست نمی بینم را ببینم. فکر بد نکنید منظورم فیلم های ترسناک و اکشن آبگوشتیه. اجالتاً در این دو روز تعطیلی سه فیلم دیدم که به دلیل بی اهمیت بودنشان از نظر هنری فقط به اسامی شان بسنده می کنم ولی هر سه به خصوص دومی را جهت سرگرمی توصیه می کنم، از آن دزدی های بانک خیلی متفاوت است و داستان خیلی خیلی جذابی دارد، جودی فاستر عزیز هم در آن بازی کرده..

Final Destination – Inside Man – 16 Blocks


خیلی وقت پیش قرار بود سی دی سوئیت ویلنسل های باخ را داشته باشم. یعنی داستان از این قرار بود که قبل از اینکه به دوبی بیایم از یکی از دوستان عزیزم ، کپی سی دی را گرفتم ولی در ایران جا ماند و هر وقت برگشتم به دلیلی نرسیدم دنبالش بگردم. از وقتی به دوبی آمدم هر وقت به فروشگاه سی دی فروشی می روم دنبال یک اجرای خوب از این سوئیت ها بودم که دیشب بعد از سه سال انتظار یک سی دی با اجرای پیر فورنیه دیدم و بلادرنگ خریدم و شنیدم و دل و دینم رفت. بعضی از موزیک ها باید سر جاش توی زندگی بهت برخورد کنه تا اثرش رو بذاره، خیلی از موزیک های قدیمی رو که همیشه شنیدی وقتی بعد از چند سال در یک شرایط دیگه گوش می کنی خیلی برات متفاوت می شه و با اهمیت.
سوئیت ویلنسل های باخ رو همیشه پراکنده شنیده بودم و همیشه هم برام زیبا بوده ولی وارد وجودم نشده بود البته اجرا هم خیلی مهمه، حالا که این اجرا را می شنوم مثل یک گمشده دوست دارم بغلش کنم اجازه بدم کامل من را در بر بگیرد. قبلاً در مورد انوانسیون های دوصدایی و سه صدایی باخ با اجرای گلن گولد هم همین اتفاق برایم افتاده بود. بعد از مدتها احساس لذت وصف ناشدنی از شنیدن یک موسیقی را دوباره تجربه کردم. احساسی که اشک و لبخند را با هم دارد. یک جور عشق بازی با موسیقی.
موسیقی باخ، نسبت به دیگر آهنگسازان دوره باروک، دارای یک جور مدرنیته است که باعث شد در قرن بیستم بیشتر مورد توجه قرار بگیرد هرچه هم جلو می رویم رازآلودگی اش بیشتر می شود. به هر حال هر چه که هست، ما بد جوری داریم حال می کنیم.

درضمن با کمک آیدین، طراح قالب ساز سایکو که این وبلاگ از آن استفاده می کند، مشکل نصفه صفحه آمدن وبلاگم در بعضی از کامپیوترها حل شد و بسیار ازش ممنونم.
پنجشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۵
سه نکته پراکنده
اول : بعد از حدود یک سال و اندی که از آخرین سفر همسرم به ایران می گذشت، دوباره از امروز تنها شدم. نیکی طی یک تصمیم آنی و جالب و پرانرژی تصمیم گرفت که به ایران برود و من هم تشویقش کردم و نتیجه اش این بود که از زمان تصمیم تا پرواز فقط شش ساعت فاصله افتاد. تنهایی حس غریب و خوشایندی است ولی خطرناک می شود اگر بهش عادت کنی. به هر حال یکی از دلایلی که من هم به رفتن تشویقش کردم کار زیاد خودم بود تا شبها بدون عذاب وجدان دیر به خانه بیایم. مطمئنم گفتنی های زیادی از ایران بعد از یکسال و نیم دارد که برایم بگوید.

دوم: هوای دوبی امروز بوی هوای نم دار بعد از بارون رو می ده ولی ابری نیست، جون می ده همش بری تو خیابون قدم بزنی.

سوم : در برنامه آهنگ های درخواستی رادیو سراسری ایران، امروز یک آقایی زنگ زد و با لحنی که انگار رفته ساندویچ فروشی، با کلی مِن و مِن گفت: یه آهنگ... در مورد... آقای.... آقای امیر المومنین می خواستم!!! مجری پشت تلفن گفت منظورتون یک ترانه در وصف حضرت علیه؟ گفت: بله. اگه از اول می گفت آقا امیر المومنین چیز عجیبی نبود، ولی همین " ی " بعد از آقا خیلی جمله اش رو نا متعارف و کمی کمیک کرد.
همین.
چهارشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۵
برای کسانی که به فکر خرید خانه در دوبی هستند یا ملکی خریده اند:

دیروز رادیو دوبی، در برنامه اقتصادی صبح گزارشی را بررسی کرد که بانک استاندارد چارتر با همکاری یکی از شرکت های بزرگ معاملات املاک در دوبی منتشر کرده. در این گزارش پیش بینی شده روند رو به رشد قیمت مسکن در دوبی فقط تا ماه مارس سال آینده خواهد بود و از آن به بعد تا سال 2009 روند نزولی به خود خواهد گرفت و در نهایت تا اواخر 2008 نزدیک 2009، قیمت املاک از این که هست بین 20 تا 30 درصد پایین می آید چون عرضه بیش از تقاضا خواهد بود. فقط در سال 2007 قرار است پنجاه و سه هزار واحد مسکونی فقط در دوبی ، در قالب آپارتمان و ویلا تحویل داده شود که این ناگهان بازار مسکن را متحول خواهد کرد.

کارشناس اقتصادی حدود یک ساعت راجع به این قضیه صحبت کرد که من به لطف ترافیک سنگین صبح گاهی، که حاصل همین ساخت و سازها است، همه اش را در ماشین شنیدم. به طور کلی بحث این بود که کسانی که می خواهند در دوبی خانه بخرند و یکی دو سال دیگه با سود یک و نیم تا دو برابر بفروشند ( کاری که از سه سال پیش تا الان ممکن بوده ) و از این راه کاسبی کنند، کمی در این مورد تامل کنند، شاید الان وقتش نباشد. ولی کسانی که برنامه بلند مدت برای زندگی در دوبی یا سرمایه گذاری بلند مدت در آن را دارند، همچنان خرید ملک از اولویت های سرمایه گذاری است حتی اگر در سه سال آینده افت داشته باشد.
نظر خود این کارشناس – که انگلیسی است و پانزده سال است در دوبی سابقه مشاوره اقتصادی دارد- این بود که ده سال دیگر، دوبی شهر کاملاً متمایزی در خاورمیانه از لحاظ توریستی و از لحاظ شرایط سرمایه گذاری خواهد شد و اگر بلند مدت به آن نگاه کنی، هر گونه سرمایه گذاری کلان در آن به نتیجه خواهد رسید در ضمن احتمال جالبی را هم که بیان کرد، این بود که سه شهر دوبی و شارجه و عجمان، سه شهر چسبیده به هم، که الان با ساخت و سازهای فراوان ، مرز بینشان کاملاً از بین رفته، در آینده به طور رسمی به یک ابرشهر تبدیل می شوند.

تمام این پیش بینی ها مشروط به بهسازی وضع راه و حمل و نقل شده، چون اگر قرار باشد با همین سرعت جمعیت به دوبی افزوده شود، تا سه سال دیگر ماشینها از پُری شهر، به دریا می ریزند! برای همین شبانه روز مشغول ساخت مترو و پل و پهن کردن اتوبان هستند که به سرعت مهاجرت برسند وگرنه کار خراب می شود.

امروز هم حاکم دوبی اعلام کرد قانون جدید کار برای کارگران خارجی در دوبی اجرا خواهد شد که حقوقشان به طور کامل از طرف کارفرما رعایت شود که از آن جمله ، بیمه اجباری از طرف کارفرما و قوانین ساعت کار و مرخصی است، تا کارگران با رضایت بیشتری به کار کردن در دوبی ترغیب شوند. معلوم است بد جوری به کارگر اضافه نیاز دارند.
سه‌شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۵
بیشتر کسانی که با حکم اعدام صدام حسین مخالف هستند، نظرشان این است که این حکم برای او کم است و به نسبت جنایاتی که انجام داده، یک مرگ ناگهانی و سریع کمترین حکمی است که برای او صادر شده.

معمولاً در فیلم های آبگوشتی اکشن، مثل جیمز باندها، شخصیت منفی فیلم که از اول تا آخر همه جور بلا سر همه در می آورد و با بی رحمی تمام همه را قتل عام می کند، باید یک طور خاص توسط قهرمان فیلم کشته شود و تماشاچیان، فرمول وار، منتظرند ببینند چه نوع مرگی نصیب این بی رحم می شود، در نهایت هم یا طرف منفجر می شود، یا سرش قطع می شود یا ذوب می شود، یا آتش می گیرد یا از هواپیما پرت می شود، خلاصه تمام این مرگ ها فقط ظاهر ناراحت کننده برای بیننده دارند تا دلش خنک شود که بدمن به سزای اعمالش رسید ولی برای صاحب مرگ! فرقی نمی کند که در هواپیما به کوه بخورد یا در خواب سکته کند. حالا فکر کنید این بدمن ما را با آمپول هوا و در خواب می کشتند، می شد؟! نه، باید بر دار مجازات آویخته شود و چند بار تاب بخورد و بدنش از جان دادن بلرزد که دل ملتی شاد شود که آهان! دیکتاتور دارد زجر می کشد.

فرایند مرگ با طناب اعدام در نود درصد موارد بر خلاف چیزی که دیده می شود بسیار راحت و بدون درد و است مگر در مورد کسانی که عضلات گردنشان خیلی قوی است و با ضربه اول طناب، استخوان ترقوه شان شکسته نمی شود که آنطور که می دانم خیلی اتفاق نادری است، که فقط در آن صورت مرگ بر اثر خفگی خواهد بود و کمی طولانی تر.

از اول می خواستم چیزهای دیگری بگویم نمی دانم چرا نوشته اینقدر خشن شد؟!

اینها را نگفتم که بگویم من هم با نظر آنان که می گویند اعدام برای صدام کم است موافقم، بلکه من کلاً با اعدام مخالفم به خاطر نگرش مثبتی که به مقوله مرگ دارم. در نگاه شخصی من که معمولاً کسی دوست ندارد راجع به آن صحبت کنم، مرگ زیباترین نقطه و کامل ترین نقطه زندگی است، احساسم این است که جواب تمام سوالهای نداده را با مرگ می گیریم، مرگ تنها هدفی است که ناخواسته به سمتش می رویم و همیشه هم به آن می رسیم.
همیشه مرگ را پدیده مثبت و زیبایی می دانم به همین خاطر معتقدم نباید مجرمی را زود به این نقطه رساند، بلکه بد ترین مجازات ها این است که از آن نقطه دورش کنیم و از طرفی نگذاریم به چیزهایی هم که در زندگی دنبالشان بوده برسد.

جریان صدام حسین و حکم اعدامش و اینکه آیا اعدامش می کنند یا نه و ..... همه بازی های سیاسی است و مهره ای است از مهره های شطرنج سیاست، که هزار گونه با آن بازی می کنند و اصلاً چیز جدی و با اهمیتی نیست که حتی به دنبال کردنش بیارزد، کمترین چیزی هم که این وسط ارزش دارد تنبیه صدام است. چیزی که مهم بود و هست این بود که صدام خود ببیند چگونه عروسکی شده در دست سیاست بازان که حتی با حکم مرگش این چنین بازی می کنند تا افکار عمومی را تحت تاثیر قرار دهند و هزار آمار و ارقام بگیرند و حرکت بعدی را انجام دهند، اینکه ببیند مرگش هم بیشتر از یک اسباب بازی اهمیت ندارد. دیگر فرقی نمی کند در جزیره ای دور افتاده تبعیدش کنند یا مثله اش کنند و گردنش را بر دروازه شهر آویزان.

به قول حاجی : آیا مرده کشتن داره؟
دوشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۵
خیلی ازکارگران مرد پاکستانی که در دوبی زندگی می کنند، وقتی دو نفری در خیابان راه می روند، دستهای هم را می گیرند، دقیقاً مثل دو تا عاشق و معشوق دستانشان را در هم حلقه می کنند و یک مسیر طولانی را بدون اینکه دستانشان از هم جدا شود با هم راه می روند و حرف می زنند. جالب اینکه خیلی هایشان سبیل های کلفت و تاب داده ای هم دارند و این حرکت عاشقانه و ظریف، یک پارادوکس ظاهری به وجود می آورد.
اوایل که این صحنه را می دیدم فکر می کردم حتماً اینها تمایلات همجنس گرایانه دارند، با توجه به اینکه اغلب این کارگران در خانه های گروهی کوچک و فضایی کاملاً مردانه زندگی می کنند، درآمدشان هم کفاف خوش گذرانی را نمی دهد، منطقی بود – و هست – که نیازهای جنسی شان را با یکدیگر ارضا کنند، در ضمن این را هم بگویم نزدیک هفتاد درصدشان در دهات خودشان، زن و بچه و زندگی دارند و گاهی برای صرفه جویی در پول بلیط هواپیما، سالها خانواده شان را نمی بینند ( تا 15 سالش را دیده ام )، ولی بعد از اینکه در این سه سال، با خیلی هایشان صحبت کردم و کمی با خصوصیات اخلاقی و عاداتشان آشنا تر شده ام، به این نتیجه رسیدم که این حرکت دست در دست حلقه کردن، فقط نشانه دوستی عمیق و صمیمانه است و اصولاً علایق جنسی در آن مطرح نیست، مثل احساس دو دختر بچه دبستانی که گاهی دوست دارند دست یکدیگر را بگیرند و در مورد این کارگران این حرکت بیشتر با قسمت زنانه شان توجیه می شود تا قسمت مردانه.
قیافه توریستهایی که گاهی اتفاقی چشمشان به دو تا سبیل کلفت آفتاب سوخته گردن کلفت می افتد که دستشان به هم حلقه شده و سرخوشانه میانشان تاب می خورد و خرامان خرامان از بیکاری در خیابان قدم می زند، دیدن دارد.
یکشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۵
دوبی-نیویورک
هواپیمایی امارات پروازهای دوبی-نیویورک را از روزی دو پرواز به روزی سه پرواز افزایش داد.
عربهای امارات برای گرفتن ویزای آمریکا خیلی بدون مشکل هستند، یعنی فقط میرن کنسولگری یا سفارت، یه کم با کنسول میگن می خندن، بعد ویزای یک ساله شون آماده است.
حقوق کارمندان اماراتی در ادارات دولتی بسیار نسبت به خارجی ها بالاست، مرخصی شان هم به راه است. مثلاً یکی را می شناسم که تازه دیپلمش را از دبیرستان شرکت نفت گرفته و در بیست سالگی با حقوق ماهی 22000 درهم معادل حدود 6000 دلار، در یک پالایشگاه کار می کند، شش ماه در پالایشگاه است و شش ماه مرخصی با حقوق.
کمترین درجه پلیس های دوبی، که فقط به گشت زنی مشغول هستند و سه ماه در سال مرخصی دارند ماهی 25000 درهم که می شود معادل 6800 دلار حقوق می گیرند.
بلیط هواپیمایی امارات، رفت و برگشت دوبی- نیویورک 4870 درهم معادل تقریباً 1300 دلار است.
از آن طرف حقوق یک کارمند هندی متخصص که با هزار بدبختی در یک شرکت استخدام می شود، اگر خیلی سابقه خوبی داشته باشد از 3000 درهم یعنی 820 دلار شروع می شود و تا چند سال کار قابل قبول به دو برابر می رسد.
پیدا کنید پرتقال فروش را که هی می رود آمریکا!!؟
شنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۵
برای کلمه " دربی " که پنج شش سالی بیشتر نیست وارد زبان فارسی شده و فقط هم برای بازی پرسپولیس-استقلال به کار میره ، امروز رادیو سراسری ایران کلمه جدیدی گفت: " شهرآورد "
سریال" زیر تیغ" محمدرضا هنرمند با کلی هنرپیشه خوب، چهارشنبه ها از شبکه اول شروع شد. تیتراژ اولش یکی از بهترین تیتراژهایی بوده که در سریال های بعد از انقلاب دیدم، یعنی در قسمت اول، تیتراژش از خود سریال بهتر بود. موسیقی سریال را حسین علیزاده ساخته که فکر کنم اولین بار است برای سریالی موسیقی می سازد. هنوز نمی شود راجع به خود سریال قضاوت کرد باید چند قسمت بگذرد، ولی بالاخره از پرویز پرستویی، فاطمه معتمد آریا، آتیلا پسیانی، سیاوش تهمورث، کورش تهامی و ...چیز بدی نباید در بیاید، یعنی خیلی هنر می خواهد که از چنین گروه بازیگری، کار بد بسازی. خارج از کشوری ها که اینترنت پر سرعت دارند می توانند سریال را در سایت ایران سیما، در بخش شبکه یک و آرشیو چهارشنبه ها ببینند، البته هنوز اولین قسمتش روی سایت نیامده.
پنجشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۵
باز هم نبرد دو رنگ
چند سالی هست که بازی پرسپولیس و استقلال برایم جذابیتی ندارد. خیلی این بازی را فوتبال نمی دانم، بیشتر جنگ است تا ورزش و البته دلمشغولی مردمی که دلخوشی عصر جمعه شان این است که بنشینند پای تلویزیون و این جنگ بدون برنده را تماشا کنند و تا یک هفته و یک ماه راجع به آن حرف بزنند و برای هم کُری بخوانند. برنده اصلی هم همیشه رسانه ها هستند که جیبشان پر می شود از آگهی های رنگارنگ، فارغ از اینکه چه کسی برنده است و چه کسی بازنده.
فکر می کنم همه جای دنیا در چنین بازی هایی، چیزی که بیشتر از خود بازی و زیبائی هایش برای مردم جذاب باشد، دیدن نبرد نمادهایی از قدرت درونی شان است. آبی یا قرمز هر کدام یک نشانه است از مشت درونت که نمی توانی به صورتی بکوبی، پس در یک تیم نظاره اش می کنی تا ببینی می کوبد یا کوفته می شود. در بعضی ها این حس آنقدر قوی است که اگر تیمش ببرد غره می شود و اگر ببازد گویی در نبرد زندگی شکست خورده، در بعضی هاهم آنقدر درونی و آرام است که شاید خودش هم نداند احساساتی که به خرج می دهد، ریشه در قدرت طلبی دارد.
تا ببینیم این بار چند اتوبوس از رده خارج می شود و چند دماغ شکسته می شود تا این همه نیروی درونی که نمی دانند کجا تخلیه شوند، آرام گیرند.
چهارشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۵
پریروز در رادیو سراسری ایران، در خبر صبح، با یکی از اعضای گروه روبوکاپ اسپادانا که یک گروه جوان ایرانی و قهرمان مسابقات روبوکاپ جهان است، مصاحبه می کردند و از افتخاراتشان و از اینکه چند سال است قهرمان جهان اند و گروه های ژاپن و آمریکا را در مسابقات جهانی شکست می دهند و اینکه در بی امکاناتی کامل چنین قهرمانی هایی به دست آورده اند، صحبت بود. در آخر گزارشگر از جوان پرسید برنامه تان برای آینده چیست، گفت والا چند پیشنهاد از دانشگاه های خارجی برای تحصیل داشته ایم، ولی داریم برای کنکور می خوانیم، اگر کنکور قبول شویم همینجا می مانیم و ادامه تحصیل می دهیم... یعنی اینها هم باید کنکور بدهند؟!!
واقعاً اگر کنکور قبول شوند به نفعشان است یا به ضررشان؟ در چنین سیستم آموزشی چقدر احتمال این هست که نخبگان قبول نشوند؟ اصلاً کسی از نفرات اول کنکوری های هفت تا ده سال پیش خبر دارد که کجای دنیا هستند؟
من شاگرد اول چند سال پیش دانشگاه شیراز را می شناسم که اینجا در دوبی مشغول تجارت کفش است. نقد را که بگیریم همین اولی های کنکور امسال بودند که یکی از آنها در برنامه زنده خبر شبکه دو، وقتی حیدری از او پرسید اگر همین الان از دانشگاه سوربون برایت بورسیه بیاید قبول می کنی یا نه، کلی که خودش را کنترل کرد یکدفعه جواب ندهد گفت من همیشه میگم استاندارد دانشگاه های اروپا و آمریکا بالاتر از ایران است و همیشه برنامه این را داشته و دارم که ادامه درسم را در مراحل بالای کارشناسی، خارج از ایران بگذرانم. از دیگری پرسید اگر از هاروارد برایت دعوتنامه بیاید....؟ که ناگهان از اتاق فرمان در گوشی مجری چیزی گفتند که دیگر این سوالات را تکرار نکرد، خیلی هم مشهود به پشت دوربین اشاره ای کرد که یعنی باشه حواسم هست.
چند درصد از کسانی که امکان این را دارند که از کشور خارج شوند، فقط به خاطر خدمت به میهن داخل ایران مانده اند؟ چند درصد از کسانی که نمی توانند از ایران خارج شوند، در تکاپو به سمت مسیری هستند که انتهایش به خارج از ایران ختم می شود؟
اینها را دارم می پرسم که مبادا اشتباه برداشت کنم، شاید این خبرهایی که می شنوم فلانی رفت، فلانی یک ماه دیگر می رود، فقط مختص به یک جامعه اقلیت و کم تعداد است که من با آن ارتباط دارم. دلم نمی خواهد فکر کنم همه جوانان با استعداد در تدارک ترک ایران هستند، ولی اینگونه فکر می کنم.
کاش اشتباه کنم...