پژمانبلاگ
شنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۵
دیروز در یکی از مجله های فارسی زبان هفتگی امارات آگهی کوچکی توجهم را جلب کرد:
تدریس خصوصی زبان انگلیسی، آسان و سریع ، تلفن موبایل: .....
تا اینجا که چیز عجیبی نبود ولی آقای معلم جوان خوشگل و خوش تیپ ما، یک عکس مکش مرگ ما هم کنار آگهی از خودشان چاپیده بودند که دل و دین شاگردان احتمالی را ببرد!!؟ این دیگه آخر تبلیغه کل سایز آگهی 5سانت در 2 سانت بود، یک سومش هم عکس جناب معلم بود، من که می خوام به همه توصیه کنم اگر می خوان در امارات زبان انگلیسی یاد بگیرن، حتماً به این آقا زنگ بزنن، از بس که ماشالله خوشگل اند، حکماً زبانشان هم مثل دهان و سر و صورتشان خوب است، فقط مانده ام اگر این آقا هنرپیشه یا مانکن می شد چی کار می کرد؟
خداوند هر کس را در جایگاهش قرار دهد....آمین
پنجشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۵
چند روزیه دوباره کارم زیاد شده و نمی رسم خیلی بیام تو اینترنت و وبلاگ آپدیت کنم، فقط اومدم بگم هستم و در ضمن یک فیلم هم دیدم که همانا پالپ فیکشن* دوبله شده بود. خود فیلم که خیلی خوبه و دوبله اش هم بهترین کاری بود که بعد از انقلاب در زمینه دوبله شنیده بودم، بگذریم که موسسه قرن 21 را به خاطر دوبله و سانسور ناکافی فیلم بستند، ولی چنگیز جلیلوند که مدیر دوبلاژ این فیلم بود نشان داد، اگر همت و عشق به دوبله باشد، هنوز هم می توان دوبله خوب در ایران داشت، که البته الان جای این دو، شهرت و پول آمده و این امر ناممکن می نماید.
چند فیلم خوب هم که اینجا گیرم نمی آمد، توسط یکی از دوستان از ایران برایم رسیده که منتظر وقت مناسب هستم که ببینم، فعلاً که این نرگس و آقای شوکت، شبها علافمان کرده اند، بعد هم که این تمام شود سریال های ماه رمضان شروع می شود، ما هم مثل یک وظیفه تعریف شده، می شینیم همه اش رو می بینیم، البته اگر حسن پورشیرازی و عاطفه نوری در این سریال نبودند ، از هفته پیش دیدنش را قطع می کردم ولی به خاطر بازی این دو و الان ستاره اسکندری که به مراتب بهتر از پوپک گلدره است، سریال با تمام کاستی هایش در متن، قابل تحمل است.
چهارشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۵
فیلم آنی هال* اثر وودی آلن را دیدم البته کمی دیر، فیلم مال 29 سال پیش است ولی فیلم نامه و دیالوگ ها عالی هستند و به هیچ وجه تاریخ مصرف ندارند. فیلم درباره یک کمدین( وودی آلن ) است، که مشکلاتی در روابط عاطفی اش دارد. فیلم، خیلی خوب و عمیق به لایه های روانی روابط اجتماعی پرداخته و برش های فیلم هم به گونه ای است که بیننده را تا انتها می کشاند، البته اکثر فیلم های وودی آلن اینگونه اند ولی بعضی از منتقدین، هنوز هم این فیلم را بهترین فیلم وودی آلن می دانند.

امروز یک افریقایی سیاه پوست را دیدم که یک تی شرت سیاه با تصویر رنگی نقاشی شده ابی، پوشیده بود، ازش پرسیدم این خواننده را می شناسد، گفت نه، همینطوری یکی از دوستام بهم داده منم پوشیدم!. قبلاً هم یک هندی دیده بودم که تی شرتی با عکس معین پوشیده بود، آنهم عکس خیلی قدیمی که موهاش رو چتری سشوار می کرد به بالا، ولی اون، هم معین رو می شناخت هم آهنگهاش رو دوست داشت. اینها هم در نوع خودشون بی نظیرند.
*Annie Hall
دوشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۵
روزنامه امیریتز تودی* یکی از روزنامه های انگلیسی زبان امارات است که هنوز یکسال از انتشارش نگذشته، ولی مشتریان خودش را پیدا کرده و با مطالب کوتاه در حوزه اجتماعی و سیاسی، خوانندگان معمولی را که در این فضای پر مشغله به صفحات بزرگ کمتر توجه نشان می دهند را به سوی خود جلب کرده است، در ضمن اولین روزنامه قطع عمودی امارات است و کلاً در بین انگلیسی خوان ها، بعد از گلف نیوز پر خواننده ترین روزنامه در امارات شده.
امروز دو صفحه 16 و 17 این روزنامه، در بخش نگاه روز، به طور کامل درباره سانسور وبلاگ و برخورد دولت ایران با وبلاگ نویس ها بود، ستون کوچکی هم به بسته شدن کانون مدافعان حقوق بشر در ایران پرداخته بود( اگر همین امروز به سایتش بروید می توانید صفحه بندی این دو صفحه را ببینید).
تا به حال گلف نیوز و گاهی خلیج تایمز بودند که خبرها و مقالاتی از این دست منتشر می کردند و امیریتز تودی کمی با ملاحظه در این موارد عمل می کرد، ولی گویا این روزنامه هم وارد میدان شده و سیاست انگلیسی غالب بر روزنامه های انگلیسی زبان امارات را دنبال می کند. این قصه ای است که سر دراز خواهد داشت، بعید نیست جریاناتی در کار باشد که مباحث سیاسی اروپا و امریکا را به اینجا، بیخ گوش ایران بکشاند تا در برنامه های بلند مدت، بتوانند به عنوان پایگاهی فکری از آن استفاده کنند.
*Emirates Today
شنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۵
Lee Strasberg
شاید کمتر کسی در ایران بداند که بسیاری از بازیگران بزرگ سینمای معاصر مثل مارلون براندو، رابرت دنیرو، آل پاچینو و ... دست پرورده کلاس بازیگری معروفی به نام آکتورز استودیو بوده اند که این کلاس، سهم و تاثیر فراوانی در سبک بازیگری هالیوود به جا گذاشته و هنوز هم به جا می گذارد. موسس این کارگاه بازیگری هنرپیشه ی تئاتر و سینمایی است که میان مردم چندان معروف نیست، ولی میان بزرگان بازیگری به عنوان استاد و بنیان گذار سبک جدید بازیگری حسی در هالیوود شناخته می شود، نام او، لی استراسبرگ* است.
او با تاسیس کارگاه بازیگری آکتورز استودیو، بسیاری از بازیکنان معمولی آن زمان را به بزرگانی در تاریخ سینما بدل کرد، غیر از اسامی که در اول نوشته آوردم، مرلین مونرو، پل نیومن، استیو مک کوئین و داستین هافمن هم دست پرورده او هستند.
او معتقد بود که بازیگر باید احساساتش را دم دست داشته باشد و هر وقت خواست از هر کدام از آنها استفاده کند و دوباره سر جایش بنشاند و برای این کار تمرینات تکنیکی بسیار سخت و از طرفی مبتکرانه و فرمول وار داشت که به بازیگران از نظر روحی فشار می آورد ولی نتیجه اش شاهکار هایی مثل پدر خوانده می شد. در فیلم پدر خوانده، آل پاچینو به طور مستقیم تحت تاثیر او بوده و حتی او را گاهی سر صحنه های فیلم برداری می آورده اند تا به آل نکاتی را گوشزد کند. بازی آل پاچینو در پدر خوانده یکی از نشانه های بارز و عملی سبک حسی او در سینماست. مثال اینکه در فیلم پدر خوانده 2 جایی که آل پاچینو می فهمد همسرش بچه ای که از او داشته را سقط کرده، سیلی ای به گوش دایان کیتون- هنرپیشه زن- می زند که او از روی مبل به پایین پرت می شود و چند دندانش می شکند، آن سیلی کاملاً طبیعی است و از آن به بعد رابطه خارج از محیط فیلم برداری آن دو نیز خدشه دار می شود. و دیگر اینکه در تمام طول فیلم برداری پدر خوانده ، کاپولا ( کارگردان) نگران عکس العمل های طبیعی آل پاچینو بوده و رابرت دووال ( هنر پیشه دیگری در فیلم ) را مامور کرده بوده که هنگام فیلم برداری مواظب او باشد.
یکی از فرمول هایی که برای به کار بردن احساسات داشته، استفاده از اشیاء خاطره انگیز برای هنرپیشه هنگام بازی سر صحنه بوده، یعنی هنرپیشه برای رسیدن به حس مطلوب باید یک سری اشیاء مهم و خاطره انگیز زندگی اش را سر صحنه تئاتر یا فیلم برداری می آورده و لحظاتی بدون توجه به دیالوگ هایش به آنها فکر می کرده، گاهی اگر امکانش بوده آن اشیا را سر صحنه هم استفاده می کردند.
بعضی از اساتید هستند که اثر تفکراتشان را نه در کارهای خودشان بلکه در کارهای شاگردانشان می توان یافت، لی استراسبرگ از آن جمله بوده که همه بزرگان به بزرگی از او یاد می کنند.
اگر فیلم گذرگاه کاساندرا را دیده باشید، او همان پیرمرد مریض ولی خوش مشربی است که نقش یکی از مسافران قطار را بازی می کند، غیر از او هم در فیلم پیرمردی نیست، اگر هم این فیلم را ندیده اید، نگران نباشید، حتماً به زودی تلویزیون ایران به طور تکه پاره برای بار چندم پخشش خواهد کرد.
عکسش هم اینجا قابل رویت است.
*Lee strasberg
پنجشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۵
البته نوشته تبلیغاتی ای است، اصولاً سخت است برای کسی که در دوبی زندگی می کند، لحن تبلیغاتی نوشته اش را کنترل کند، بیشتر نوشته های خودم هم درباره دوبی کمی اینگونه می شود، ولی در دو پاراگراف آخر کمی نوشته را تعدیل کرده.
سفر به دوبی را به همه پیشنهاد می کنم، حتماً به درد یک بار دیدن می خورد، ولی با افزایش جمعیت و تورم، همچنین نبود امکانات کار برای ایرانیان با توجه به بالا بودن سطح توقعشان از زندگی، مهاجرت به دوبی مقوله ای است که باید خیلی با احتیاط مورد بررسی قرار گیرد، تعداد ایرانیانی که بعد از یک یا دوسال با کلی قرض و مشکلات خانوادگی به ایران باز می گردند، شدیداً رو به افزایش است.
چهارشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۵
دیروز با یکی از دوستان خارجی حرف جنگ لبنان بود، صحبت از موشکباران و شرایط جنگی در شهر پیش آمد و چون خیلی برایش جالب بود با جزئیات برایش توضیح دادم وکلی برای خودم یادآوری شد. حاجی واشنگتن هم مطلبی نوشت از اینکه نسل ما بچه های جنگ چه ملقمه ای از آب در آمده، حسابی یاد دوران موشکباران تهران افتادم.
کلاس پنجم ابتدایی بودم و امتحانات نهایی را در پارکینگ ساختمان های بلند می دادیم و کلی برایمان هیجان داشت، اصلاً همه چیز حالت نیمه تعطیل داشت، حتی امتحان نهایی و چقدر کیف می کردیم از این همه تعطیلی و شرایط فوق العاده مثل اینکه همش برف می بارید، اصلاً هم فکر نمی کردیم یکی از این دانه های برف، شاید روی خانه خودمان بیافتد. خانه پدربزرگ در منیریه، زیر زمین داشت و موشکباران که سنگین شد، آنجا ماندگار شدیم، همه بچه های فامیل هم می آمدند و فارغ از دنیای جنگ، فقط بازی بود و هیجان و دعواهای بابا بزرگ که نمی گذاشتیم رادیو بی بی سی و اسرائیلش را گوش کند، موقع آژیر اوج هیجان بود، قلبمان تند می زد، کنار بزرگ تر ها می نشستیم و ترسمان در سایه حضورشان کمرنگ می شد، انتظار…. انتظار….. و …. بنگ….
صدای موشکی که جایی را در تهران نشانه رفته بود، نفسهایمان را آزاد می کرد، خب این بار هم با ما نبود و دوباره بی خیالی و وقت گذرانی و نگاه های نگران بزرگ ترها و غبطه ای که به ما می خوردند از اینکه می توانیم بی خیال باشیم و بگذاریم بار نگرانی را آنها به دوش بکشند.
این روزها در بیروت هم مردم اینگونه روزگار می گذرانند و بخشی از شهر به زندگی عادی مشغول است و حتی بار ها و دیسکو هایشان تعطیل نیست، جنوب شهر هم که تخلیه شده، ولی مردم با هر صدایی به خود می آیند که مرگ در چند قدمی است.
به طور کلی در شرایط بحران، رفتارها خالصانه تر می شوند، چون نزدیکی مرگ مدام یادآوری می شود. جبهه جنگ، جایی است که دیگر کسی دین و رنگ و نژاد و ثروت نمی شناسد، همه یکرنگ اند چون می دانند در چند قدمی مرگ ایستاده اند، برهنه باید بود از هر چه لباس تزویر است. این می شود که در بحران، چهره ای از اطرافیان می بینیم که کمتر مواقعی دوباره عیان می شود، حداقلش این است که استرس های وارده، جایی برای ظاهر سازی نمی گذارد، اینگونه است که در چنین شرایطی دوستی ها و عشق هایی پا می گیرند و که به این سادگی ها گسستنی نیستند، چون گره طنابشان در نقطه ای عمیق تر از ثروت و شهرت و زیبایی واقع شده و با از بین رفتن اینها باز نمی شود.
این گفتم که بگویم حتی جنگ هم چیزهایی دارد که می توان قدرش را دانست، چیزهایی را عیان می کند که به سادگی عیان نمی شوند، کاش یادمان نمی رفت و کاش یادشان نرود.
سه‌شنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۵
سرعت کار در ادارات دولتی دوبی معروف است، اول اینکه دولت الکترونیک بسیار پیشرفته ای دارد و عملاً نیمی از کارها از طریق اینترنت انجام می شود و دولت اعلام کرده تا سال 2010 این میزان به نود درصد می رسد. دوم اینکه تعداد کارمندان ادارات دولتی بسیار زیاد است و همچنین خیلی از مراکز جانبی مثل دفاتر پست در انجام برخی کارها، دولت را یاری می دهند.
تمام اینها باعث شده که هیچ وقت از اینکه سر و کارت به کارهای اداری بیافتد، پشیمان نشوی، تمام ادارات هم خیلی بیش از حد تمیز و مدرن و مرتب و آرام هستند و گاهی که مجبور به انتظار کشیدن هستی زمان مثل زهر مار برایت نمی گذرد. کارمندان ادارات دولتی هم همه اماراتی هستند و حقوق های بسیار بالایی دارند، آنقدر هم تعدادشان زیاد است که کارها به کوچکترین بخشها تقسیم شده و هر کارمند کار مشخص و سبکی را انجام می دهد به همین خاطر اکثرشان خوش اخلاق و خوش برخورد هستند، جدیداً در بعضی ادارات هم سیستم نظر سنجی راه افتاده به این ترتیب که وقتی کارت را انجام می دهی، کارمند مربوطه یک برگه دستت می دهد و می گوید اگر از کار من راضی بودی این برگه را در فلان صندوق بیانداز اگر هم نبودی در آن یکی صندوق.
تمام اینها را گفتم که بگویم امروز صبح برای کاری به اداره مهاجرت دوبی رفتم و از بین تقریباً پانزده باجه ای که این کار را انجام می داد، یکی که خلوت تر بود را انتخاب کردم و در صف دو نفره اش نشستم، وقتی نوبتم شد ایستادم و خانمی که مسئول انجام کارم بود مدارک را گرفت و نگاهی انداخت و شروع کرد پای کامپیوتر کار را انجام دادن ، که دیدم یک دفعه به طور زمزمه مانند و با عشوه دارد زیر لب حرف می زند، فهمیدم دارد با هد ست موبایلش صحبت می کند و چون روسری داشت من نمی دیدم و لحظه اول فکر کردم با من است، بعد دیدم نه خیلی قضیه عاشقانه است، تصور کنید ساعت هشت صبح این طوری ناز و عشوه میومد تا شب به کجاها می کشید، همینطور با طرف آرام صحبت می کرد و آن وسط ها هم از من سوالاتی می کرد و کارش را ادامه می داد، بعد شروع کرد همانطوری آرام آهنگی را زمزمه کردن، همش هم خنده و عشوه شتری روی صورتش بود، فکر کردم حرفش تمام شده دارد برای خودش آهنگ می خواند، بعد فهمیدم طرف از آن طرف برایش این موزیک را گذاشته و این هم دارد آن را زمزمه می کند، حالا این وسط روی برگه های من مهر می زد، امضاء می کرد، فرم هایم را تکمیل می کرد، از من سوال می کرد، ولی چشمهایش تو آسمونا بود، کم کم نگران شده بودم که چیزی را اشتباه وارد کند که کارش تمام شد و همچنان که لبخند ملیحی روی لبانش بود و گوشش به آنسوی خط، گفت تمام شد، بعدی.
بعضی وقتها آرامش زیادی هم به گشادی کالیبر می انجامد و باعث می شود از آن طرف بوم بیافتیم.
دوشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۵
این چند روزه دو سه تا فیلم دیدم، اول اینکه یک مرد هندی اومد به محل کارم که فروشنده دی وی دی های قفل شکسته و کپی شده بود، بعضی از فیلم های جدید رو هم با کیفیت مزخرف فیلم برداری از روی پرده داشت از جمله بازگشت سوپرمن. من که اصولاً با خرید این دی وی دی ها مخالفم، ولی یک مجموعه اش توجهم را جلب کرد و برای امتحان خریدمش، یک دی وی دی شامل هر دو قسمت کیل بیل و هر سه قسمت ماتریکس! درست خوندید 5 دی وی دی روی یک عدد، کیفیتش از وی سی دی بهتره ولی قرار هم نیست با سه هزار تومان پنج فیلم با کیفیت مستر ببینیم، برای مرور این فیلم ها بد نبود، به خصوص اینکه قیمتش خیلی ارزان بود.
کیل بیل 1 رو از روی همین دی وی دو بعد از یکسال دیدم و به اندازه دفعه اول برایم جذاب بود، نحوه فیلمسازی تارنتینو طوری است که جزئیات فیلمهایش جذبت می کند برای همین داستان را هم که بدانی، فیلم دیدنی است، حالا قسمت دومش را هم به زودی برای بار دوم می بینم.
گلهای شکسته جیم جارموش را هم پارسال در فستیوال فیلم دوبی دیده بودم که این بار روی دی وی دی دیدم، همان موقع مطلب کوتاهی نوشته بودم که می توانید اینجا بخوانید.
فیلم دیگری که دیدم کارتن "قلعه متحرک هاول"*بود، که خیلی از دیالوگ هایش از دستم در رفت و بسیاری از جزئیات جذاب داستان را از دست دادم زیر نویس هم نداشت، وقت هم نداشتم دوباره ببینمش، شاید چند وقت دیگر سر فرصت ببینمش، کلاً بسیار کارتن سمبلیکی بود و برای زیر چهارده سال به نظر سنگین می آمد، فکر کنم اگر فیلم را کامل بفهمم خیلی خوشم خواهد آمد، امیدوارم بعداً راجع بهش بنویسم.
* Howl's Moving Castle
درباره ایرانیان مقیم دوبی، در وبلاگ قبلی زیاد نوشتم، ولی هر چه از زندگی ام در دوبی می گذرد و با طیف های گوناگونی از ایرانیان آشنا می شنوم کمی در نظراتم باز نگری می کنم، به همین خاطر در حال حاضر نمی خواهم راجع به ایرانیان اینجا بنویسم. ولی نوشته ای را که فروردین 84 در وبلاگ قبلی نوشته ام را عیناً اینجا می آورم، کلیاتی هستند که هنوز هم صادق اند البته این نوشته مربوط به ایرانیانی است که به دوبی سفر کرده اند نه کسانی که چند سال است اینجا زندگی می کنند، در حقیقت یک نگاه از بیرون بوده به مسافران ایرانی.
يكشنبه، 7 فروردين، 1384
ايرانی شناسی

از آنجا که اين روزها ايرانی در دوبی بسيار زياد است، موقعيت خوبی بود که دنبال پارامترهای مشترک ايرانی ها که آنها را متمايز می کند بگردم.
يکی از چيزهايی که به نظرم رسيده و بين اکثر ايرانی ها مشترک است، مناسبت نشناسی است.يعنی اکثراْ‌ رفتار و برون دهی هايی دارند که متناسب با شرايط اجتماعی که به آن وارد شده اند نيست و اين از نوع حرف زدن تا پوشش را شامل می شود ولی در پوشش بسيار عيان است.ايرانی های مسافر لباس مهمانی را در خيابان می پوشند ، لباس کنار دريا را در مهمانی. لباس شب را روز می پوشند ، لباس ورزش را در فروشگاه ، لباس توی خانه را در رستوران! در مورد خانم ها نوع آرايش نيز با همين مناسبت نشناسی متغير است.
اين مناسبت نشناسی به نظرم چند علت دارد:
اولين آن بی سوادی فرهنگی است. معمولاْ ما ايرانی ها نسبت به فرهنگ جايی که به آن مسافرت می کنيم اطلاعات لازم را نداريم ، چون در مدرسه و خانواده که کسی نبوده اين اطلاعات را به ما بدهد . در سيستم آموزشی هم اولين عنصر لازم برای بدست آوردن اين نوع اطلاعات يعنی پويايی نه تنها به ما داده نشده بلکه کمی هم سرکوب شده. منابع هم که آسان در اختيار نيست. خب پس چه طور بايد اطلاعات فرهنگی جايی را که می خواهيم به آن مسافرت کنيم به دست بياوريم؟! در حالی که در اکثر کشورهايی که ادعای پيشرفت دارند ( مثل ايران ) ، در هر کتاب فروشی قسمت بزرگی به اطلاعات ديگر کشور ها اختصاص دارد و اغلب آنها هم بسيار ارزان و قابل حمل.
دليل ديگر اين است که ايرانی ها و در مقياس بزرگتر شرقی ها ، با تغيير بسيار سخت کنار می آيند و کلاْ نسبت به هر چيزی که کمی مجبورشان کند تغيير کنند واکنش نشان می دهند. يک جور بسته گی در فکرمان هست به باعث می شود بسيار کند و با زخمت تن به تغيير دهيم ، در همه زمينه ها چه در سيستم فکری چه در ظاهر. برای همين است که در يک جلسه ۳ ساعته رسمی در ايران نتايجی گرفته می شود که می شد در نيم ساعت گرفت! ايرانی هايی که به مسافرت خارج از کشور می روند می دانند در پوشش آزادند برای همين لباسهايی را که در ايران زير مانتو يا در خانه يا در مهمانی می پوشيدند ، همانها را در خيابان می پوشند. آقايان فکر می کنند ديگر همه جا بايد شلوار کوتاه پوشيد چون شلوار کوتاه آزاد است !
يک آقای ايرانی با يک شلوار بسيار کوتاه و يک پيراهن رکابی که هر دو بسيار شيک بودند و مثلاْ‌ برای پارکی لب دريا بسيار مناسب و زيبا بود ، به ساختمان دادگستری دوبی آمده بود که شرکتش را ثبت کند و تمام مراحل اداری کارش را با همان لباس انجام می داد! اين تغيير نيست چون حتماْ‌ همين لباس را در ايران وقتی در حياط خانه اش گلهای باغچه را آب می داده می پوشيده.
اين که اين گونه انتقادی به اين قضيه نگاه می کنم منظورم اين نيست که خودم مستثنی هستم. اتفاقاْ‌ اين نتايج را با بررسی ديگران و خودم به عنوان يک ايرانی به دست آورده ام و اين خصوصيات در خودم هم هست فقط به علت زندگی در اينجا کمی با فرهنگ اجتماعی اش آشنا تر شده ام و کمی تغيير را پذيرا ، وگرنه من همان خاکم که بودم.
شنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۵
تمام مسلمانان غیر ایرانی که در امارات دیده ام چه شیعه چه سنی، چه عرب چه غیر عرب، دو چیز از مسلمانی را خیلی اهمیت می دهند، یکی روزه است و دیگری نماز جمعه.
اگر نماز روزانه ات را نخوانی ، مشروب بخوری، دروغ بگویی و هزار کار ناحلال دیگر انجام دهی، ایرادی نمی گیرندت، ولی اگر در ماه رمضان روزه نگیری یا در نماز جمعه شرکت نکنی، با نگاهی تحقیر آمیز و با هزار نیش و کنایه ، یادت می آورند که مسلمانی. فکر کنم ایرانی ها تنها مسلمانانی هستند که از نماز جمعه استقبال زیادی نمی کنند و دلیلش هم شاید این باشد که خطبه های نماز جمعه در ایران، بیشتر وجهه سیاسی پیدا کرده تا اجتماعی و آنهایی هم که اهل نماز جمعه هستند به خاطر قبول نداشتن عقاید سیاسی امام جمعه شان، به نماز جمعه نمی روند.
ولی چیزی که در امارات می بینم، این است که مسلمانان، از هر قومیتی، صبح های جمعه دوش می گیرند، لباس تمیز می پوشند، سنی ها کلاهی سفید سرشان می گذارند که در تمام ماه رمضان هم سرشان است، تمام برنامه هایشان را برای ظهر جمعه کنسل می کنند و به نزدیک ترین مسجد محل برای نماز جمعه هجوم می آورند و خیابان های اطراف همه مساجد محلی هنگام نماز جمعه، از جمعیت پر می شود، آنهایی که دیر می رسند چنان نگران به سمت صف نمازگزاران می دوند که گویی جایی آتش گرفته، بعد شیعه و سنی و وهابی کنار هم به نماز می ایستند و بعد از نماز به زندگی شان می رسند.
به همین خاطر اصلاً در فکرشان نمی گنجد که تلویزیون دولتی یک کشور اسلامی، در یک برنامه ورزشی مردم را به رفتن به کوه و پناه بردن به طبیعت در روزهای جمعه دعوت کند( که شبکه 3 ایران مدام این کار را انجام می دهد ) و این عجیب تر از این است که در یک کشور اسلامی بار و دیسکو وجود داشته باشد ( که در امارات هست و خیلی از همین مسلمانان شبهای جمعه در آنجا اوقات می گذرانند).

در ضمن دوستی در کامنت مطلب قبلی، توضیحاتی درباره عرب های متفاوت موجود در امارات و عادات آنها نوشته که البته اگر می خواستم تا این حد وارد جزئیات شوم کلی مطلب بود، فقط خواستم کوتاه و کلی نوشته باشم، شاید بعداً به ریزه کاری ها هم پرداختم.
دیگر اینکه فیلیپینی ها را هم یادآوری کرده که درست است، آنها را یادم رفته بود، اینقدر که همیشه در حاشیه اند به ذهنم نیامده بود، همانطور که این خواننده گفته، همه شان یا نگهدار بچه اند یا گارسون و نظافتچی، بهترین هایشان کارمندان دون پایه ادارات خصوصی اند، فیلیپینی ای ندیدم که حرکت کند و در جا نزند ولی طمع را در چشمانشان می بینم، هیچ نگاه فیلیپینی ندیدم که بتوانم بهش اطمینان کنم.
جمعه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۵
به فکرم رسید اقوام و ملیت های گوناگونی که در دوبی زندگی می کنند و من آنها را روزانه می بینم را به طور خلاصه و کد مانند تعریف کنم، این شد:

مردان عرب: هیز – تمیز – خوشبو – تنبل – خوش برخورد – ظاهر بین و ظاهر پسند – مغرور – دو چیز برایشان خیلی مهم است و برایش خوب پول خرج می کنند: شکم و زیر شکم.

زنان عرب: مدلهای گوناگونی دارند، بعضی هایشان کاملاً اروپایی شده اند که جزو تیپ زنان سنتی نیستند ولی زنان سنتی که لباس عربی می پوشند و قدیمی تر هایشان هم روبنده دارند اینطوری اند:
بد سلیقه – با عطرهای تند دوش می گیرن و میان بیرون – همیشه دو سه تا بچه پشت سرشان است که یک یا دو کارگر فیلیپینی از آنها مراقبت می کنند – نگاهشان طوری است که احساس می کنی استثمار می شوند.

هندی ها: کثیف - نگاه مظلوم – کمی زرنگ و آب زیر کاه – به راحتی دروغ می گویند- همیشه مغازه های ارزان را شلوغ می کنند- آرام ( چه در هند چه در دوبی ندیدم هندی ای عصبانی شود و داد و بیداد کند ) – دارای افکار اقتصادی و پول جمع کن- زن خوشگل هندی هنوز از نزدیک ندیدم – یک دوست هندی دارم که آدم جالبی است و از مصاحبت هم لذت می بریم ، ده سالی از من بزرگتر است و روزی دو پاکت سیگار می کشد و جزو معدود آدمهایی در دوبی است که بهش اعتماد دارم.

پاکستانی ها و بنگلادشی ها: عموماً کارگر و باربر و سرایدار اند ، همه هم در خانه های دسته جمعی زندگی می کنند و زندگی خیلی سختی دارند بعضی هایشان تا ده سال به کشورشان نمی روند که پولشان را جمع کنند تیپ و لباس و رفتارشان کمی از هم متمایزشان می کند ولی از نظر سطح زندگی در پایینترین سطح هستند. فقط دو پاکستانی دیدم که هر دو مال کراچی هستند و بیشتر از ده سال است که در دوبی هستند و وضع مالی بسیار خوبی دارند.

آفریقایی ها: کثیف – مردهایشان کفش های پاشنه تق تقی می پوشند و اکثراً کلاه دارند- غالباً در دوبی زندگی نمی کنند و فقط برای کار به طور موقت می آیند و می روند مثل روسها- همیشه بدنشان بوی ترشی می دهد.

ایرانیها: قبلاً راجع بهشان زیاد نوشتم ولی کلاً دو دسته هستند، کسانی که اینجا زندگی می کنند و کسانی که برای مسافرت می آیند هر کدام هم خصوصیات خودشان را دارند ولی در این نوشته قصد معرفی خارجی ها را داشتم، ایرانی ها باشند برای بعد.
چهارشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۵
یک لینک
جهت توجه عرض می شود که وبلاگ حاجی واشنگتن به لینک های ثابت این صفحه اضافه شد. از کسانی که با نگاه خودشان از زندگی شهری می نویسند خوشم می آید، به خصوص که آن شهر غیر ایرانی و غریب هم باشد. دقیقاً اینطور وبلاگ ها هستند که فاصله فرهنگ ها را کم می کنند و باعث می شوند درک درستی از آدمهای یک کشور دیگر داشته باشیم.