پژمانبلاگ
دوشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۵
نتیجه سرشماری سال 2005 در امارات، امروز اعلام شد و از آنجایی که همیشه جمعیت کشورها برای من جالب بوده، نتایجش را می نویسم.

جمعیت امارات تا پایان سال 2005 عبارت است از 4.104.695 نفر که نسبت به سرشماری قبلی در ده سال قبل 8/74 درصد رشد داشته.
از این تعداد 6/67 درصد را مردان و 4/32 درصد را زنان تشکیل داده اند( تقریباً مردان دو برابر زنان هستند ).
ازاین تعداد 9/21 درصد را اماراتی ها و 1/78 درصد را مهاجران خارجی تشکیل می دهند و این نشان می دهد که قدرت قالب اجتماعی کاملاً در دست مهاجرین است.
در گزارشی که امروز روزنامه ها نوشتند، راجع به پراکندگی جمعیت با تفکیک شهرها چیزی نیامده بود ولی اصولاً تمرکز جمعیت در دو شهر دوبی و ابوظبی است، شارجه هم به دلیل همسایگی با دوبی و اجاره خانه های ارزانتر، تعداد زیادی از تاجران دوبی را برای سکونت در خود جا داده ولی شهرهای دیگر رشد جمعیت بسیار بسیار ناچیزی داشته اند. با این حساب می توان گفت جمعیت دوبی، حدود یک میلیون و سیصد تا یک میلیون و نیم باشد و این را هم اضافه کنم که بزرگترین جمعیت خارجی در دوبی، هندی ها و در مقام دوم ایرانی ها هستند ، تعداد ایرانی ها را حدود یک چهارم جمعیت دوبی تخمین می زنند ولی هنوز هیچ جای رسمی چیزی راجع بهش نخواندم.
فعلاً همین.
شنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۵
فیلمی که این آخر هفته دیدم" 8 مایل" بود که درباره مسابقات خوانندگان هیپ هاپ، با زوم کردن روی یکی از آنها که اِمینم باشه جلو میره، مدتها بود که می خواستم این فیلم رو ببینم ولی کلوپی که ازش دی وی دی می گیرم تازه آنرا آورده. فیلم آنقدر که انتظار داشتم جذاب نبود، یکی از دلایلش آشنا نبودن با فضای موسیقی هیپ هاپ در بین سیاه پوستان دیترویت بود که فیلم کاملاً در آن فضا می گذشت و خیلی تیکه های اجتماعی خاص همان منطقه را داشت و مخاطبان غیر آمریکایی را کمی پرت می انداخت، دلیل دیگرش روند کند فیلم و متناسب نبودن تاکیدهای فیلم در خط داستانی بود، پارامترهای فیلم خطی جلو می رفتند ناگهان متوقف می شدند و بی ربط به خط دیگری وصل می شدند، این باعث می شد، بعضی جاها احساس کنی فیلم خوبی داری می بینی ولی ناگهان حوصله ات سر برود.

دیشب بعد از مدتها سری به فروشگاه" ویرجین" ( بزرگترین فروشگاه محصولات صوتی و تصویری و سرگرمی ) زدم ، دیدم خیلی چیزها عوض شده.اولاً که یک قسمت مجزا و بزرگ درست کرده اند و حدود 150 عنوان دی وی دی های غیر هالیوودی و اغلب اروپایی در معرض فروش قرار گرفته، چند فیلم از گدار، پازولینی، کیشلوفسکی، کوروساوا، فلینی در میانشان بود که امکان نداشت بتوانی آنها را در امارات پیدا کنی، البته کامل نبود ولی همین که این بخش راه افتاده نوید بخش اتفاقات خوبی است. نکته دیگر اضافه شدن حجم انبوه فیلم های بدون سانسور به مجموعه فیلم ها بود که آنقدر تعجب کردم از مسئولش پرسیدم ، اینجا اتفاقی افتاده؟ و جواب شنیدم که بله سیاست های پخش فیلم در امارات تغییر کرده و از این پس می توانیم شاهد فروش فیلم هایی از قبیل غریزه اصلی باشیم که قبلاً ورود و فروشش در امارات ممنوع بوده.تا به حال روند پخش دی وی دی در امارات اینگونه بوده که شرکت های پخش فیلم در امارات، فیلم ها را بررسی می کنند و پس از حذف صحنه های نامناسب – از نظر خودشان - آنها را درجه بندی می کنند و روی دی وی دی پخش می کنند و اگر فیلمی از نظر موضوعی مناسب نباشد اصلاً پخش نمی شود از جمله موضوعات ممنوعه، توهین به اسلام و اشارات مستقیم به همجنس گرایی است که تا به حال شدیداً کنترل می شده. بعضی فیلم ها هم که نیاز به حذف و تعدیل ندارند، از انگلستان وارد می شوند، چون کد منطقه ای دی وی دی های خاور میانه با انگلستان یکی است، بسیاری از دی وی دی ها تهیه شده انگلستان هستند، دیشب دیدم که بسیاری از فیلمهایی که قبلاً توسط امارات سانسور و پخش شده بود، حالا بدون سانسور با پکیج انگلستان در قفسه فروش قرار گرفته و این یعنی اینکه بسیاری از فیلم هایی را قبلاً به خاطر منافات با سیاست امارات نمی توانستیم گیر بیاوریم، حالا در دسترس هستند. البته هنوز زود است که فیلمی مثل کوه کمر شکن* را بتوانیم روی دی وی دی گیر بیاوریم، ولی با این روند که امارات برنامه ای جدی برای پیشرفت فرهنگی کرده و اعلام کرده جشنواره فیلم دوبی را چیزی شبیه کن در منطقه خاور میانه خواهد کرد، شاید بتوان خوشبینانه تر به این مقوله نگریست.
*Brokeback Mountain
سه‌شنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۵
در دوبی به طور علنی گدا وجود ندارد که در خیابان بنشیند و گدایی کند، ولی انواع متفرقه ای موجودند که روشهای قدیمی ایران را به کار می برند و حنایشان پیش ما رنگی ندارد ولی خارجی ها خوب گول می خورند. از جمله این روشها نسخه بچه مریض نشان دادن است یا با کت وشلوار و کراوات بگویند که کیفم را گم کردم کمی پول دهید به خانه بروم حتماً بهتان بر می گردانم، یا بنگاه های خیریه ای که معلوم نیست سر وتهشان کجاست. چند ماهی هم هست که یک باند درست شده که دختران کرد ایرانی را با بچه های کوچک اجاره ای ، به کوچه پس کوچه ها می فرستند تا گدایی کنند، هزینه سفرشان را هم می دهند، همه هم لباس عربی می پوشند، البته برای کمک هزینه از فاحشگی هم دریغ نمی کنند، بعد از چند ماه هم با کلی پول برمی گردند به کردستان ایران و یک اکیپ جدید وارد می شود، کاملاً هم معلوم است سازماندهی شده عمل می کنند.
این را گفتم که نوع جدیدی از سماجت را معرفی کنم که برای ما ایرانی ها نا آشناست و اکثر ایرانی ها گول این سیستم را می خورند و در تله می افتند، آنهم ویزیتورهای کردیت کارت ها و وام های بانکی هستند که خیلی با کلاس، با کلی دفتر و دستک وارد دفترت می شوند و ازت می خواهند فلان کردیت کارت یا فلان وام را از فلان بانک بگیری، کلی هم سند و مدرک و جایزه و دستمال یزدی نشانت می دهند که جایزه در تله افتادنت است ، و معمولاً با مقاومت چندانی رو برو نمی شوند، یکی از سرگرمی های من شده حال بعضی از اینها را گرفتن با جواب های منفی ای که می دهم، خود جواب مهم نیست نحوه اش مهم است، مثلاً بعد از اینکه نیم ساعت به حرف هایش با دقت گوش کردم و کلی سوال تخصصی پرسیدم، بهش می گم تا یک هفته دیگه بهت زنگ می زنم و جواب آره یا نه را می دهم ، ولی تو حق نداری زنگ بزنی به من یادآوری کنی وگرنه حتماً جواب نه خواهد بود، بعد از یک هفته زنگ می زنم و با کلی تشکر از اینکه آنروز کلی وقت برایم گذاشت می گویم فعلاً کردیت کارت جدیدی نمی خوام.
البته این کار خوبی نیست که اینها را اذیت کنم، چون اکثراً جوانند و تازه این کار را گرفته اند و با پورسانتی که از هر مشتری می گیرند لیاقتشان را در محل کارشان نشان می دهند ولی سماجت و پررویی بعضی هاشان ، تحریکم می کند که راحت نه نگویم، بعضی وقتها هم پیش آمده، همان اول نه را گفتم و بعد نیم ساعت بحث کردم که چرا نمی خواهم از این سرویسها استفاده کنم.
البته من که اینها را می گویم هم کردیت کارت دارم هم وام، ولی به قدری که بتوانم از پس مدیریتش بر بیایم و مجبور نباشم بخاطر ناآگاهی ، پول به بانک بدهم، بیشتر ایرانی هایی که مهاجرت می کنند، با این چیزها هیجان زده می شوند و بعد از یکسال اول، سه چهار تا کردیت کارت می گیرند و همه کردیتشان را هم خرج می کنند، بعد از چند ماه ، می فهمند چه بلایی سرشان آمده، وقتی نمی توانند قرضشان به بانک را بپردازند و مجیورند مدام شارژ اضافی بدهند. به راحتی هم نمی شود از چاله اش بیرون آمد.کردیت کارت به اندازه ای خوب است که بتوانی مدیریتش کنی و کارتی باشد در اختیار کامل تو، ولی معمولاً بر عکس می شود.

از کجا به کجا رسیدم! امروز خیلی نوشتم ، جای دو تا حسابش کنید.
دوشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۵
یک مرد هندی اینجا هست که ده ساله کارش اینه که بعد از ظهرها ، توی خونش، کلی بادوم زمینی خام رو پوست می کنه و با نمک بو می ده، یه کمی هم ترد و برشته میشه، بعد مقداریش رو لای کاغذ مجله می پیچه و راه میافته تو مغازه ها و هر کدوم رو یک درهم می فروشه البته فقط به مغزه دار ها، دوره گرد تو خیابون نیست، مشتری های ثابت خودشو پیدا کرده و از ساعت 6 بعد از ظهر تا 10 راه می ره و همه بادوم زمینی هاش رو میفروشه، انصافاً هم خیلی خوشمزه است، هم نمکش اندازه است هم برشتگیش هم اندازه اش، همیشه هم با خنده حرف میزنه ، از ایناس که لبخند جزو اجزا صورتش شده، تازه گی ها سرش رو هم تراشیده و با من احساس هم سری ! می کنه همه جا کلاه سرشه تا میاد پیش من کلاش رو بر میداره یه باد به سرش می ده و میره، خیلی هم وقت شناسه هر روز سر یک ساعت به محله ما میاد، چند روز پیش بهش گفتم پنج روز نیا پیشم نمی خوام زیادی بخورم، گفت باشه، سر پنج روز اومد ، دوباره بهش گفتم یک هفته دیگه بیا، سر یک هفته اومد، دیگه بعد از 10 سال بلده با هر کس چطوری کار کنه.
خیلی خوبه آدم هر کاری که انجام میده ، حرفه ای انجامش بده، حتی گاهی اوقات از دزدی های باحال و هوشمندانه که می شنوم، تحسین شون می کنم.
دیگه اینکه دو مطلب آخر تفتسان خیلی خوبن، حتماً بخونید. دیر به دیر می نویسه ولی مطلب به درد نخور تو وبلاگش نداره.
یکشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۵
بعد از مدتها دو فیلم دیدم، یک فیلم مزخرف که به درد بچه های ده ساله می خورد بنام ، بیگ ماماز هاوس2 یا خونه مامان گنده هه 2، پیشنهاد می کنم اگر جایی بودید که داشت آنرا نشان می داد سریعاً محل را ترک کنید قبل از اینکه آبرویتان برود ، حالا من را بگو که 5درهم حرام کرایه این فیلم کردم، فکر کردم کمی می خندیم.
فیلم دوم "و اینک بهشت"* ساخته هانی ابو اسد ، فیلمساز فلسطینی بود که کاندید اسکار بهترین فیلم خارجی بود، به یکبار دیدن می ارزید، فیلم داستان دو دوست فلسطینی استشهادی بود که قرار است فردا به تل آویو بروند و خود را در جمعیت منفجر کنند، ما گوشه هایی از یک روز زندگی آنها را می بینیم. البته فکر می کنم خیلی بهتر می توانست جزئیات زندگی هر دو را نشان دهد و شخصیت ها را پخته تر کند، فیلم باید کمی بلند تر می شد، ولی از یک فلسطینی چنین فیلمی قابل توجه است.
* Paradise Now

دیگر اینکه هیچ وقت احساس خوبی نسبت به امیر قلعه نوعی نداشتم، نه از نظر مربی گری ، از نظر شخصیتی، ولی امیدوارم تکانی به تیم ملی دهد، البته اگر تیم ملی در چند بازی اول خوب بازی کند، نه به حساب مربی بلکه به حساب هیجان ناشی از تغییر می گذرامش.
سه‌شنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۵
همزمان با شروع جنگ جدی بین اسرائیل و حزب الله لبنان، فیلم مونیخ اسپیلبرگ را دیدم. قبلاً هم نوشته ام که اسپیلبرگ همیشه یک پارامتر های حرفه ای را در کارش لحاظ می کند که فیلم هایش حداقل به یک بار دیدن می ارزند، در مونیخ هم این قضیه صدق می کند ، ولی به نسبت بسیاری از فیلم های خوب خود اسپیلبرگ، این یکی کمی حول حولکی به نظرم رسید، شاید به خاطر این بوده که کاملاً در تمام مراحل ساخت فیلم عجله کرده تا فیلم به اسکار برسد و همین ، اجازه برداشتهای مکرر تا مرز دلخواه را از او گرفته.
داستان و شخصیت های فیلم کاملاً واقعی هستند و ماجرا، انتقامجویی اسرائیل در سال 1972 از طرح ریزان ماجرای گروگانگیری و کشتن ورزشکاران اسرائیلی در المپیک مونیخ است. این بار اسرائیلی ها هستند که فلسطینی ها را ترور می کنند ولی باز هم لحن کلی فیلم حق را به اسرائیل می دهد هر چند سوالات بی اهمیتی مطرح می شود که جواب هایش دردی دوا نمی کند.
جالب است که جنگ این روزها هم در جواب یک گروگانگیری شروع شده . شاید جنگی که امروز بین حزب الله و اسرائیل راه افتاده نقطه عطفی در تاریخ خاور میانه باشد ، ولی در صورت پیروزی هر طرف و شکست دیگری ، تفکر ناسیونالیستی اسرائیلی و انتقام جویی فلسطینی ، نه با جنگ فیزیکی ، بلکه با ادغام نسلهای جدید هر دو طرف ، آنهم نه در یکی دو سال، بلکه در حدود یک قرن ممکن خواهد بود و بس بقیه ماجرا بازی های اقتصادی است و به این بستگی دارد که آس دست کی بیافتد.
دوشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۵
قبلاً نوشته بودم که از فرزاد حسنی خوشم می آید. جزو بهترین و با معلومات ترین مجریان حال حاضر در تلویزیونی است که پر شده از آدمهای بی سواد و بی مزه. دوباره با برنامه کوله پشتی برگشته و اینبار هر شب، در پر بیننده ترین ساعت تلویزیون. همیشه فرزاد حسنی است که برنامه را اداره می کند و فضا را هر جور که می خواهد پیش می برد، ولی دیشب برای اولین بار در موضعی بسیار ضعیف و شکننده قرار گرفت و مهمان برنامه بود که برنامه را پیش برد.
مهمان برنامه دیشب خانمی آمریکایی بود که مسلمان شده بود ، البته من از اول برنامه ندیدم و نفهمیدم چند سال است که در ایران زندگی می کند که فارسی را به این خوبی صحبت می کند، یا چند سال است مسلمان شده که تا این حد به قرآن و احادیث اشراف دارد، یا تحت تاثیر چه فضاهای مذهبی در ایران قرار داشته که اینقدر قدرتمند و عاشقانه اسلام را دوست دارد، ولی اگر کمی لهجه نداشت فکر می کردم یکی از مدرسین جلسات قرآن است که دارد صحبت می کند.
به کار بردن تعابیر شاعرانه کلامش را دلنشین کرده بود و فرزاد حسنی با نگاهی اشکبار و رشکبار فقط شاهد برنامه بود و این خودش یکی از اتفاقات نادری بود که برنامه را جذاب تر کرد، چون به این راحتی نمی توان فرزاد حسنی را اینگونه ضعیف یافت.
وقتی از مهمان پرسید با حجاب چگونه کنار آمدید گفت : این اسماعیل من بود که در وجود خودم ذبحش کردم، این تاج بندگی من است.
امروز ساعت چهار و نیم به وقت ایران برنامه تکرار می شود، اگر هم در ایران نیستید ، پیشنهاد می کنم فرازهایی از برنامه را در سایت ایران سیما ببینید فضای جالبی داشت حتی اگر فرد مذهبی نباشید.
www.iransima.ir
بعد از ورود به سایت به بخش شبکه 3 و بعد به تاریخ 25تیر بروید و برنامه کوله پشتی را انتخاب کنید، البته الان که این پست را می نویسم هنوز در سایت قرار نگرفته ولی تا شب می آید.
یکشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۵
اعترافات یک پسر ناخلف!
خیلی بی معرفتی می خواهد که پسری یکی یک دانه، در آستانه روز مادر، مادرش را برنجاند. که من رنجاندم.
با اینکه می دانستم جمعه ها منتظر چت کردن با من است، در حالی که تمام روز خانه بودم نه پای اینترنت آمدم و نه حتی تلفنی کردم و با این کار اجازه دادم ، هکری جای من با او چت کند و روزی که می توانست خوب باشد را به خاطره ای بد تبدیل کند.
بعضی وقتها اینطوری می شود، هیچ دلیلی برای کارت نداری ، نمی دانی چه شد، گویا قرار بود این هکر کلاش به نوایی برسد، همه چیز دست به دست هم داد تا با اعصاب چند نفر بازی شود و البته تجربه ای باشد برای همه ، هر کس از زاویه ای. برای جزئیات ماجرا وبلاگ مادرم و وبلاگ نیکی را بخوانید، من می خواهم اینجا از رفتار بد خودم بنویسم.
مگر نمی دانم که تنها امید زندگی مادرم من هستم؟ مگر نمی دانم که در تمام سختی های زندگی ، چه زحماتی کشیده و چه رنجهایی متحمل شده که من اینجایی بایستم که ایستاده ام؟ مگر یادم رفته چگونه با زندگی مبارزه کرد تا من سرافکنده نباشم؟ مگر نمی دانم به تنها چیزی که فکر می کند زندگی من است؟ مگر نمی دانم حالا که من مهاجرت کرده ام ، تنها تر از همیشه ، با فکر رفاه من طراوت می گیرد و امیدوار زندگی می کند؟ مگر نمی دانم تمام هفته را به شوق جمعه که با من مفصل صحبت و درد دل می کند می گذراند؟
همه را می دانم ، پس چرا بی دلیل این یک روز را هم از او می گیرم؟ حتی فقط یکبار بی دلیل انجام دادن چنین کاری نابخشودنی است ولی او مرا می بخشد مثل هزاران کار نابخشودنی دیگری که کرده ام و فراموش شده.
اگر معنای مادری ، فنا کردن زندگی بخاطر عشق به فرزندت باشد ( که البته امروزه خیلی هم درست نیست) ، مادر من مادری را برایم تمام کرده و جبرانش با هیچ چیز دنیوی ممکن نیست، ولی انجام ندادن کوچکترین و ساده ترین چیزی که از تو می خواهد، چیزی جز ظلم نیست و من برای یک روز ظالم شدم.
امیدوارم این بینش را بیابم که بهره برداری از زحمات دیگران، آسانتر از قدردانی از همان زحمات است، ولی قدردانی است که بهره برداری را مستدام می کند.
روزت مبارک.
پنجشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۵
یکی از دوستانی که خیلی از نوشته هایش خوشم می آید، دوباره وبلاگش را راه انداخته که لینکش هم اینجا و هم کنار صفحه اضافه می شود، فکر کنم خواندنی باشد. این از این.
دیگر اینکه اگر کم می نویسم دلیلش فقط مشغله زیاد این هفته است که باعث شد خیلی کم به اینترنت بیایم، فعالیت های جانبی ام هم کم شد و سوژه هم به ذهنم نمی رسید، اصلاً نفهمیدم این هفته چطور گذشت، فقط منتظر جمعه ام که مثل خرس بخوابم.
دوشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۵
معتقدم زیدان نباید شخصی عمل می کرد و با این حرکت باعث باخت فرانسه می شد، کاملاً معتقدم فضای منفی ای که بعد از اخراج زیدان در تیم فرانسه فراگیر شد باعث از دست رفتن تمام انرژی روحی تیم و در نهایت باخت فرانسه بود، اینکه مردم راجع به زیدان چه فکر کنند و حرکتش را تقبیح کنند شاید برایش خیلی مهم نباشد ، شاید از کارش پشیمان هم نشود، کسی که در ایتالیا بازی کرده و ایتالیایی ها را می شناسد و اینهمه تجربه بازی های بزرگ دارد، باید کلامی استثنایی چنین عصبانیش کرده باشد که چنین حرکتی بکند، که شاید برای خودش توجیه داشته باشد، ولی درک اثر تاریخی ای که این کار گذاشت از درک او خارج است.
هر کس حق دارد خودش را بی اعتبار و بی ارزش کند، به کسی هم مربوط نیست ولی فکر نکنم لحظه ای که با سر به شکم ماتراتزی زد، می دانست دارد به خودشان گل می زند! آیا کسی می تواند در اوج عصبانیت و از روی خشم توپ را وارد دروازه خودی کند؟!
البته که هیچ کس زیبایی بازی زیدان را در تیم فرانسه و یووه و رئال حتی در بازی دیشب، فراموش نخواهد کرد، ولی کار دیشبش در مهم ترین مسابقه عمرش ، پر رنگ تر از همه افتخارات خواهد بود.
به هر حال ایتالیا هم تیمی بود که لیاقت قهرمانی داشت، به خصوص قیافه آرام و با تجربه لیپی با آن آدامس کذایی هنگام قهرمانی دوست داشتنی تر شد، اولین کاری که هنگام قهرمانی کرد این بود که با آرامش کتش را بردارد و اجازه دهد دیگران در آغوشش بگیرند.
این هم از فینال به یاد ماندنی امسال، ببینیم چهار سال دیگر در آفریقای جنوبی چه خواهد گذشت.
دو نظر متفاوت در باره زیدان را هم در زیر ببینید:
شنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۵
چند روز خیلی سرم شلوغ شد، طوری که اصلاً توی اینترنت نیومدم، امروز کمی وقت شد و اومدم وبگردی گفتم اینجا رو هم یک سر و سامونی بدم.
تو این چند روز چند اتفاق افتاده اول اینکه مادرم وبلاگ دار شده و به نظر میاد چیزای خوبی توش خواهد نوشت، چند روز دیگه پنجاه و نه سالش تموم میشه ولی اینترنت باعث شده ، جوونتر از سنش فکر کنه نشونه اش هم همین وبلاگش.
دوم اینکه فرانسه به فینال رسید و کلی حال کردیم، البته پرتقال تیم خیلی خطر ناکی بود و ایتالیا خطرناک تر هم هست، به نظرم فرانسه تنها تیمیه که خلاف نظریه من درباره تجربه و خوش فکری مربیان، بالا اومده و فقط هم به خاطر با هوشی بازیکنانش به خصوص زیدانه که به فینال رسید وگرنه مربی اش به نظر نمیرسه مال این حرف ها باشه، بر عکس ایتالیا نتیجه خوش فکری لیپی رو گرفت و بعید هم نیست قهرمان شود، هر چند که به خاطر ارادت به زیدان دوست دارم فرانسه برنده جام باشد ولی با توجه به پارامتر های فوتبال امروز ، ایتالیا بهتر فوتبال بازی می کند تا فرانسه، شاهدش هم اینکه اگر فرانسه قرار بود خوب باشد باید از اول خوب می بود که نبود ولی ایتالیا از اول این جام خوب بازی کرد، فرانسه وقتی خوب شد که بازیکنانش قلق یکدیگر دستشان آمد. به هر حال این بهترین حالت برای یک بازیکن فوتبال است که بازی خداحافظی اش فینال جام جهانی باشد، امیدوارم با برد فرانسه، خداحافظی زیدان کامل شود.
یکشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۵
به این میگن فرانسه!!
بالاخره فرانسه به خودش آمد و بازی های هشت سال پیش را یاد آوری کرد، برزیل هم که سرنوشتش اینطور نوشته شده که هر بار توسط فرانسه ناکام شود. دیشب فرانسوی ها دست و پای برزیل را بستند و بازی را در دست گرفتند و بردند، نوش جانشان ، این فرانسه الان می تواند قهرمان باشد، اگر نه دیگر تا دو تا جام دیگر هیچ پخی نخواهد بود، چون بازیکنان با تجربه اش کنار می روند و کلی طول می کشد دوباره تیم شکل بگیرد و بازیکنان یکدیگر را پیدا کنند، پاس های زیدان عالی بود.
فیل بزرگ هم که این بار با پرتقال نشان داد که مربی کوچکی نیست، البته روی نیمکت هر تیمی هم نمی نشیند ولی وقتی راه افتاد به سختی می شود جلویش را گرفت، ولی با بازی دیشبی که فرانسه و پرتقال کردند، فرانسه برنده خواهد بود، مگر اینکه اسکولاری طرف جدیدی بربندد.
باز هم موقع جام جهانی زلزله آمد! البته این بار در قشم که ما را هم در دوبی لرزاند و ملت شبانه به خیابان ریختند.
شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۵
یک فیلم و نیم با یک بلیط!
پنجشنبه شب رفتم سینما و فیلم پوزِیدُن* را که می دانستم به فقط به درد توی سینما دیدن می خورد دیدم ، بعد هم رفتم پیش نیکی و مانا که در سالن بغلی مشغول دیدن فیلم راز داوینچی بودند و یکساعت آخر آن را هم دیدم و هزار بار شکر کردم که از اولش ندیدم، اینقدر که بازی ها و سرعت فیلم کند و کشدار و بی مزه بود، دیگه شاید دی وی دی اش را هم نگیرم، همان کتاب ما را بس. در عوض فیلم پوزیدن که باز سازی فیلمی به همین نام در سی و چهار سال پیش است( در ایران به نام جهنم زیر و رو دوبله شده بود و سینما ها نشان داده بودند) ، کلی هیجان انگیز بود، البته دیدنش اتفاقی در آدم نمی اندازد ، فقط برای یکساعت و نیم سرگرمی خوب است گاهی هم باید فیلم هالیوودی آبگوشتی دید ! احتمالاً فیلم سوپرمن را هم که هفته دیگر می آید ، برم سینما ببینم.

می دانستم اگر بازی به پنالتی برسد ، آرژانتین می بازد، هم دروازبان آرژانتین تعویض شد و این یکی اصلاً اعتماد به نفس در چشماش نبود، هم توی آلمان به آلمان پنالتی زدن دل شیر می خواد که آرژانتین نداشت، نمی توانم بگویم حق آلمان نبود که ببرد ، هر دو تیم خوب بازی کردند و ، ولی مطمئنم آلمان قهرمان جام نیست حتی اگر به فینال برسد.
در ضمن الیویا دو هاویلند، همان ملانی بربادرفته ، امروز 90 ساله شد.
*Poseidon یعنی خدای دریا و نام کشتی ای است که در فیلم پشت و رو می شود.