پژمانبلاگ
چهارشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۵
همیشه از فضای داخل فرودگاه ها خوشم می آمده، از جنب و جوشش ، از صورتهای غمگین ، خوشحال ، مشتاق. از انتظار هایش. چه مسافر باشی چه به استقبال آمده باشی ، انتظارش هیجان انگیز است. از دیدن هواپیماهای در حال مسافرگیری یا در حال پرواز یا نشستن.همه اینها ساعتها بدون خستگی سرگرمم می کند هر بار مثل کودکی که بار اولش است فرودگاه را می بیند. می توانم ساعتها به تابلوی اعلام پرواز ها نگاه کنم و ساعت به ساعت با همه پرواز ها ، خیالم را پرواز دهم . می دانم، کودکانه است ، خب معلومه که هست ، کودک درون مردها یا آقایان خیلی قوی تر از خانم هاست، و همین ، دلیل بسیاری از رفتارهای کودکانه آقایان در زندگی است علاقه بیشتر آقایان به قمار، بازی های کامپیوتری ، بازی هایی که در آنها اتفاقات رندم بسیار زیاد می افتد ، مثل فوتبال، تخته نرد، بیلیارد و از این قبیل علایق، همه نشان از قدرتمند بودن کودک درون مردان است که البته بیشتر از خانمها هم سعی در پنهان کردن آن دارند.
از کجا به کجا رسید!! می خواستم بگم این فرودگاه دوبی یک فود کورت زده برای کسانی مسافر نیستند و نمی توانند از لذات کودکانه فرودگاه بهره کافی ببرند، که دید این فود کورت رو به گیت های پروازی است و من خیلی با این فضا حال می کنم.
این هم از ذرت امروز که پرت کردیم!
جمعه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۵
بعد از یک مسافرت خوب یک روزه به شهر العین در امارات فردا جمعه را هم به تنبلی می گذرانم تا ببینیم امسال چگونه آغاز می شود. اجالتاً یک اتفاق خوب افتاد و آن اینکه بعد از حدود 5 ماه در فلیکر عکس گذاشتم.
راستی من در فرستادن تبریکات از هر نوع بسیار تنبل و وظیفه نشناس هستم و از همینجا نوروز را به همه خواننده های این وبلاگ تبریک می گویم که کمی رفع و رجوع شود.
شب خوش و سال خوبی داشته باشید.
یکشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۴
بازگشت اژدها..!
من برگشتم. بعد از یک سال و نیم، 5 روز ایران بودم. از ایران هم وبلاگ ننوشتم اصلاً وقت نکردم سری به اینترنت بزنم. الان دوباره در دوبی هستم و می نویسم. از این 5 روز تقریباً 2 روز با خانواده و 3 روز با کسانی که دوستشان داشتم گذشت. خیلی هم عکس نگرفتم. فقط برای کسب انرژی و در کردن خستگی رفته بودم که از این نظر بسیار مفید بود. فیلم چهارشنبه سوری را هم رفتم سینما دیدم و خوشم هم آمد.
فعلاً از خبرها و وبلاگ ها شدیداً بی اطلاعم، فقط برگشتم دیدم گنجی آزاد شده و ایران قرار است با آمریکا راجع به عراق مذاکره کند.! می دانستم منتظر من هستند زودتر می رفتم!
یکشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۴
یادم نیست این مطلب را قبلاً نوشته ام یا نه، حوصله هم ندارم برم نوشته های قبلی رو ببینم ، که هست یا نه، به هر حال الان می نویسم:
هندی ها و پاکستانی هایی که در دوبی زندگی می کنند ، وقتی با هم صحبت می کنند و می خواهند راجع به مبلغ پولی صحبت کنند، به جای واحد پولی امارات که درهم است، می گویند روپیه که واحد پول خودشان است. مثلاً اگر چیزی 5 درهم است می گویند این 5 روپیه است و بعد به هم درهم می دهند! این نکته جالب هنوز برایم تکراری نشده و هنوز توجهم را جلب می کند، نمی دانم از تبلی فکری شان است یا کم سوادی یا هیچکدام ، دوست دارم بدانم جاهای دیگر دنیا هم همینطور هستند یا نه.
چهارشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۴
در امارات یکی از کاسبی های جدید دولت این شده که از طرف دایره اقتصادی میان سراغ تمام شرکت ها و بهشون پیشنهاد می کنند که پیام تبریکی به مناسبت به تخت نشستن فلان امیر یا فلان خلیفه ، در یک کتاب که پر است از تبریکات تبلیغاتی، چاپ کنند وقتی هم بهشون میگی من تبلیغ نمی خوام با یک حالت تهاجمی می گوید این کار که تبلیغ نیست، پیام تبریک از صمیم قلب مردم امارات داده می شود برای شخص خود امیر، هر کس امیر را دوست دارد پیام تبریک می دهد. این طوری خیلی ها در معذوریت می مانند و دویست سیصد هزار تومان پیاده تبریک می شوند. امسال دومین سالی بود که آمدند سراغ من و موفق نشدند خرم کنند. جالب اینجا بود که همان کسی که پارسال آمده بود امسال هم آمد و تمام حرف های پارسال مرا یادش بود.
خلاصه اینجا هم بازار دستمال یزدی به صورت رسمی و غیر رسمی حسابی داغ است. اینها هم دستمال فروش هستند!.
سه‌شنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۴
شروع کرده ام به یاد گرفتن پیانو، قرار نیست حرفه ای بنوازم ، فقط به خاطر اتفاقی که در حین یادگیری هر سازی از جمله پیانو، برای ذهن می افتد. مدتی بود کم ساز می زدم و احساس خمودگی در ذهنم می کردم، ولی حالا با شروع پیانو احساس بسیار مطبوع درگیری ذهن با بدن که مدتی بود در اینجانب تعطیل شده بود، دارد جان می گیرد و بسیار لذت بخش است ، به خودم هم خیلی گیر می دهم. امیدوارم خسته نشوم و با همین انرژی ادامه دهم.
یک گیری هم دادم به موسیقی آر اند بی یا ریتم و بلوز، دارم کمی راجع بهش می خوانم و کمی گوش می دهم ببینم این سبک محبوب روز در آمریکا که اکثر خواننده ها دارند به طرفش کشیده می شوند چیست. البته درکش برای مایی که خارج از فضای اجتماعی آمریکا زندگی می کنیم کمی دشوار است چون ریشه اش در سبک جاز و بلوز و هیپ هاپ است که کاملاً با فرهنگ سیاه پوستان آمریکا در ارتباط است و تا وقتی فضای فکری این سیاهان را نشناسی، ریشه یابی و درک موسیقی شان کمی سخت می شود، اگر کسی منبع خوبی برای تحقیق سراغ دارد یا به هر دلیلی به این موسیقی علاقه دارد لطف می کند اگر برایم چیزی بنویسد.
این گروه غیر معروف هیپ هاپ سه 6 مافیا هم که اسکار بهترین آهنگ سال را گرفت ، صدای همه را در آورد. امروز خیلی از منتقدین، این جایزه را لکه ننگ اسکار امسال خواندند. مجری مراسم هم بعد از جایزه به تماشاگران با حالت متعجب گفت: مارتین اسکورسیزی بدون اسکار، سه 6 مافیا یکی!!؟
دوشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۴
و اسکار می رود به...!؟
صبح ساعت چهار و نیم بیدار شدم و اسکار را دیدم. لیست برندگان را که می توانید همه جا از جمله اینجا به فارسی و اینجا به انگلیسی ببینید.
چیزی که توجهم را کمی جلب کرد شباهت بین جذابیت جورج کلونی و گریگوری پک بود.نوع جذابیت و بسیاری از تیک های رفتاری شان به هم شبیه است. در حقیقت جورج کلونی ، گریگوری پک معاصر است با تمام خصوصیات عصر خودش. آرامش و جدیت در نگاه هر دو به یک فرم هستند، لبخندهایشان کاملاً شبیه است و البته کاملاً حساب شده ، اجزای صورت هر دو کاملاً مردانه ولی ظریف چیدمان شده که هر دو را دوست داشتنی می کند. البته با تمام شباهت ها ،با دریافتی که من از شخصیت جورج کلونی دارم ، در او پارامترهایی که نامش را پارامترهای انسانیت می گذارم ، پر رنگ ترند تا گریگوری پک.
بیشتر فیلم های اسکاری را هنوز ندیده ام ، ولی امسال قضاوت یک سویه نبود که یک فیلم همه جوایز را درو کند و جوایز بین فیلمهای کاندیدا پخش شد. داستان دو فیلم مطرح کاندیدا راجع به همجنس گرایی و یک فیلم راجع به تغییر جنسیت مرد به زن بود که قطعاً جریاناتی پشت پرده حمایتهایی انجام داده اند تا کمی دید منفی مردم جهان به خصوص جهان سوم نسبت به همجنس گرایی تغییر کند که البته مثبت است. نوشته پارسالم راجع به اسکار هم اینجاست که هنوز بر سر همان نظر هستم.
مهمترین تمشک های طلایی امسال هم به تام کروز و نیکول کیدمن داده شد.
یکشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۴
GarbaggiBisch!
بعضی وقتها آدم در خواب چیزهایی می بیند که نمی داند چیست بعداً هم نمی فهمد چه بوده و فراموش می شود.
جریان داداروخ را نیکی در وبلاگش نوشته بود که البته مربوط به اینجانب است و می توانید در وبلاگش بخوانید.
داشتم کاغذهای قدیمی را مرتب می کردم ، کاغذی دیدم که روی آن نوشتم: نام آهنگسازی که در خواب دیدم: گارباگیبیش* و جالب اینکه اسم را هم به آلمانی نوشته بودم نمی دانم دیکته اش را همان موقع در خواب دیده بودم یا نه ولی گفتم اینجا ثبتش کنم شاید چند صد سال دیگه کسی به این نام پیدا شد و این نوشته را خواند ، دیکته اش هم دقیقاً همینطور بود
*GarbaggiBisch
رفتم بخوابم صبح ساعت 5 اسکار است می خوام پاشم.
شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۴
دیروز جمعه از نظر تقویمی روز جالبی بود شاید هر چندهزار سال چنین تقارنی پیش بیاید.
دوازده دوازده هشتاد و چهار شمسی و سه ی سه ی دو هزار و شش میلادی و دو ی دو ی هزار و چهارصد و بیست و هفت قمری.
این هم از بی مطلبی ... از هیچی بهتر بود.!
چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۴
لینک وبلاگ جمیله کدیور را هم به لینک های ثابت این صفحه اضافه کردم .البته وبلاگ های بسیاری هست که می خوانم ولی در این ستون نیستند که آن هم مربوط به شخصیت کل وبلاگم است که با تمام اجزای صفحه اش شکل می گیرد.جمیله کدیور در بین کسانی که شخصیت سیاسی شان بیشتر از شخصیت اجتماعی شان شناخته شده است ،جزو معدود وبلاگ نویس هایی است که پارامترهای وبلاگ نویسی را می شناسد و هر چند دیر به دیر می نویسد ولی کوتاه و گویا حرفش را با زبان وبلاگ بیان می کند،هر چند بعضی از عقایدش را قبول ندارم ولی وبلاگش را بسیار می پسندم. همسرش (عطا الله مهاجرانی ) هم اگر عصایی که قورت داده را در وبلاگش در بیاورد شاید بتواند رقابتی با جمیله داشته باشد، وبلاگ او از لحاظ محتوایی پربارتر است.
هر روز صبح از شنبه تا چهارشنبه ،از ساعت9 تا 10،رادیو سراسری ایران برنامه ای دارد به نام سقف و ستون که هر هفته به یکی از مشکلات خانواده ها می پردازد و یک مهمان هم می آید که نظر بدهد، برنامه حالت صمیمی و راحتی دارد و به درد خانواده های ایرانی می خورد.
این مقدمه را گفتم که بگویم در این برنامه از بچه ها راجع به مسائل کلان نظرخواهی می کنند که گاهی دیدگاهشان بسیار جالب است. در برنامه این هفته که راجع به تربیت فرزندان بود مجری در خیابان از بچه ها می خواست راجع به تنبیه نظر دهند ، یکی از پسرهای سوال شونده گفت:" من مرد چهار سالهء قوی شمشیرباز ، بهتون می گم بچه هاتونو دعوا نکنین ، من از بعضی ها متاسفم که همش بچه هاشونو دعوا می کنن"!.
البته شنیدنش لطف دیگری داشت.